«لانتوری» یک بیانیه سیاسی بیظرافت است در نفی اسیدپاشی و در ستایش حقوق زنان. فیلمساز شخصیتهایش را مقابل دوربین نشانده است تا آنها به بیظرافتترین شکل ممکن بیانیههای او ا در نفی خشونت و سیاهنمایی بخوانند.
لانتوری فیلمی «درباره ی اسید پاشی» است، که همه ی اجزای آن در جهت پرورش این محتوا طراحی شده و عملاً جز بررسی این پدیده و حواشی مربوط به آن، هیچ و دقیقاً هیچ نکته و عنصر دیگری ندارد. تنها چیزی که مهم است، این است که جایی از فیلم یکی از این شخصیت ها بر صورت دخترکی اسید بپاشد، تا فرصت برای سخنرانی های مدنی و اجتماعی فیلمساز فراهم شود!
«لانتوری»، اثری از یک فیلمساز ناشی و کارنابلد اما مدعی است که در ادامۀ مسیر آثار قبلی خود نشان داده است، آنچه دستمایۀ حضورش در رسانههاست، بیش از تواناییهای فنی و هنری، قابلیتهای ویژهاش برای هوچیگری و به راه انداختن دعواهای پوشالی و بیثمر است.
نیک نژاد، در دومین فیلم سینمایی اش، پس از فیلم «ناخواسته» بی ادعا ظاهر شده است. زاپاس هیچ ادعایی ندارد. اینکه کارگردان «ناخواسته» از آن فضا و نوع روایت سمبلیک و نماد پرداز، به این رویکردها غلطیده است، دغدغه تهیه کننده درآن کاملا محسوس است.
دراکولا، یکی از عجیبترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است. عجیب از این جهت که معلوم نیست چیست؟ نه فانتزی است، نه کمدی. در حالی که تلاش میکند هردوی اینها باشد. فاجعه بزرگتر این است که فیلم نمیخنداند. حتی با حضور عطاران.
مخاطبی که برای خندیدن به سالن رفته، حالا درحالیکه نخندیده سالن را ترک میکند. نتیجه اینکه نام عطاران برای این دسته از مخاطبان هم رنگ میبازد و این میتواند شروع تهدید برای کسی باشد که نامش چنین وزنی در گیشه دارد.
«بارکد» تا حد خوبی قانعمان میکند که کیایی راهش را انتخاب و مدل فیلمسازیاش را تعیین کرده است. حالا میتوانیم با خیال راحت ایرادهای فیلمش را بگیریم و امیدوار باشیم که در فیلم بعدی پیشرفت کند. بالاخره این هم یکی دیگر از عجایب این سینماست: اینکه آخرین فیلم کارنامه نزولی یک فیلمساز امیدوارکننده باشد!
حکم این نیست که هر رویکرد اجتماعی فیلمساز، دنباله روی حساب شود ولی نوع روایت و قصه گویی و ایجاد تعلیق متاثر از خیانت و قضاوت که صفر تا صدش از آثار فرهادی می آید، وام داری محسوب می شود.
«از گور برخاسته» از این زاویه، اصلا فیلم انتقام نیست و مساله انتقامگیری از فیتزجرالد، تنها نقش «انگیزه»ای برای قهرمان اصلی را بازی میکند تا بتواند بر عاملی وحشیتر و بیرحمتر غلبه کند و از دل همین جدال با طبیعت است که «نفسکشیدن» و «زندهماندن» اهمیت ویژهای مییابد.
میشود این حرفها را ادامه داد. از عیبهای دیگر فیلم یا حسنهای احتمالیاش گفت. اما به نظر میرسد همین موارد اساسی کافی باشد برای اینکه توجیه کند چرا «کفشهایم کو» فیلم خوبی نشده است!
«ایستاده در غبار»، مدلی متشخص از سینمایی است که در عین جدیت و فکوری، لذت تفریحی و روحی هم به مخاطبش میبخشد. این الگو ثابت میکند که دفاع مقدس واقعا گنجینه ایده، موضوع و دستمایههای قدرتمند سینمایی است.
با این روش مهدویان ایستاده در غبار به ضیافتی برای چشمها بدل کرده است. برای درک بهتر شکوه بصری فیلم که در عین سادگی تاثیر عظیمی بر جای میگذارد به صحنه تسخیر آن روستای کوچک در منطقهای صعبالعبور در کردستان توجه کنید، که با سادگی تمام یک آن و لحظه زیبا و باشکوه میسازد.
این میزان از دخالت ناشیانه فیلمساز در بازنمایی واقعیت، آن هم در یک فیلم ظاهرا رئال اجتماعی به ضد خود تبدیل شده و مصداق نقض غرض است. خاصه در عرصه کارگردانی و اجرا نیز به وضوح شاهد همین رویکرد هستیم.
مشکل اصلی «مرگ ماهی» اما چیز دیگری است که تمام ایرادهای گفتهشده از پیامدهای آن هستند: فقدان فیلمنامهنویس. «مرگ ماهی» یکی از مهمترین نمونههای سینمای ایران است که طرح اولیهاش را به خاطر نبودن کسی که دقیقا «فیلمنامهنویس» باشد تباه کرده.
لزوما هر فیلمی نباید حتما شوخیهای جنسی نامتعارف داشته باشد و روابط زننده را وقیحانه به تصویر بکشد تا بتوان آن را مبتذل نامید. نادیده گرفتن قصه، و برگزار کردن همه روابط و به تصویر کشیدن همه جزئیات به سطحیترین شکل ممکن، اولین و بدیهیترین شکل ابتذال است.