این قسمت از مکس دیوانه، به خودیِ خود، فقط رنگ و لعاب دارد. رنگ و لعابی که تماشاگر را بفریبد. امّا در پشتِ این رنگ های پر زرق و برق، هیچ چیز وجود ندارد.
انتظار اولیه از این فیلم این بود که جدیتر و پرجراتتر به مقوله ازدواج موقت بپردازد، انتظاری که برآورده نمیشود، هرچند که بیننده ناراضی هم صندلیهای سینما را ترک نمیکند.
انگیزهیابی برای سازندگان این قبیل آثار و گشتن دنبال اینکه چرا چنین مباحثی در سینما مطرح میشود و وسط کشیدن پای فمینیسم و تاثیرات آن، شاید پیچیده کردن بحث، بیش از حد لزوم باشد.
«ناهید» سکانس به سکانس «تکنیک» خوبی دارد، بازیها و میزانسنش بیرون نمیزند، قابهای زیبایی دارد، اما با این حال، در مجموع فیلم خوبی نیست و فرم خوبی ندارد.
در بهترین حالت، مهمترین موفقیت اولین فیلم حمیدرضا قطبی میتواند این باشد که به عنوان فیلمی «بد» در حافظه پیگیران سینما ثبت نشود.
«تنها میان طالبان» تمام تصورات مخاطب در مورد طالبان را به هم میریزد و بیینده را وادار میکند تا تمام تصورات قبلیش راجع به این گروه را فراموش کند و آنها را دور بریزد.
«ماهی سیاه کوچولو» فیلمی است که از همه جهت ابتر است. مساله چندان عجیبی هم نیست. فیلمی که صرفا به «آپارتمانی نبودن»ش افتخار کند و نفس حضور در لوکیشن جنگل را مزیت بداند، معلوم است که یک نتیجه حداقلی خواهد داد که هیچکس را راضی نمیکند.
فیلم «قصهگو» است، به این معنا که «میخواهد» قصه بگوید. اما هیچ قصهای را به درستی تعریف نمیکند. از یکی به دیگری میپرد بدون اینکه از قبلی نتیجه گرفته باشد یا بخواهد بگیرد.
«چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» با به وجود آوردن هر دو حس؛ رضایت و همدردی، برای تماشاگرش، به خوبی نشان میدهد که «لزوما پایان تلخ تاثیرگذار است و پایان خوش، مضحک» تصور باطلی است و اگر فیلم، متناسب با آنچه نمایش داده به پایان برود، بدون شک میتواند تاثیرگذار و تامل برانگیز باشد.
شخصیت اصلی «چهارشنبه ۱۹اردیبهشت» به مثابه یک انقلاب علیه وضع موجود خروش میکند، انقلابی که ریشهاش در قربانی شدن یازده سال قبل اوست.
مشکل «منطق» که در تمام فضاسازی «پدر آن دیگری» موج میزند در داستان فیلم هم همینجا نمود پیدا میکند.
«روغن مار» را میشود چنین خلاصه کرد: فیلمساز، موبایلش را به دست گرفته و رفته وسط یک دعوای خانوادگی. یک ساعت از روابط آنها را ضبط کرده، بدون اینکه برداشت خاصی از آن داشته باشد.
اولین حسن «۳۶۰ درجه» این است که برای «سرگرمی» قائل به اهمیت است؛ هم در قصه و هم در نمایش شخصیتها. و در نتیجه از معدود فیلمهایی است که تماشاگرش را به یاد ساعت و زمان باقیمانده نمیاندازد.
فراموشی رویدادهای مهم تاریخی یک آسیب است که سینما توانایی مبارزه با آن را دارد. «مزار شریف» فیلمی است با این آرمان: به یاد آوردن خونی که به ناحق ریخته شد. این مساله در کنار تصویری از ظلم بر یک ملت، فیلم را حساستر میکند.
تعجبِ ما از مالیخولیا به خودیِ خود، مزیتی برای یک فیلم نیست. این مالیخولیا باید در جهتی باشد. در حالیکه این فیلم حتی در جهتِ پوچی هم قدم بر نمیدارد و همانطور که اشاره شد، در میانهی تردیدِ راه باقی مانده است.