سوره سینما – اگر بخواهیم ستونهای بازیگری سینما و تلویزیون که ریشه تئاتری دارند را مرور کنیم قطعا باید از داریوش اسدزاده نام ببریم؛ هنرمندی بیادعا و بهغایت باسواد که از فارغ التحصیلان مدرسه دارالفنونی بود که زمانی توسط امیرکبیر بنیان گذاشته شد. دارالفنونی که به اندازه آموزش علوم متداول زمان، به هنرجویانش، ادب، اخلاق و آیین محاوره با مردمان را هم میآموخت اما فارغ التحصیلی در دارالفنون منتهای علایق اسدزاده نبود و او که سودای بازیگری در سر میپروراند بعد از دارالفنون در هنرستان هنرپیشگی نصر ثبت نام کرد و تحت نظر سیدعلی نصر بازیگری را آموخت. اسدزاده کار بازیگری را در تئاتر نصر و لاله زار آغاز کرد و البته که این درگیری با بازیگری باعث شد تا مدتها از دوست و آشنا کنایه «مطرب شدن» را بشنود اما عشق بازیگری آن قدر در وجودش رخنه کرده بود که این همه کنایه هم باعث تغییر مسیر وی نشد.
داریوش اسدزاده کار سینما را از اواسط دهه سی آغاز کرد و تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در بیش از سی فیلم بلند ایفای نقش کرد و پس از مدتی کوتاه دور از وطن بودن در میانه دهه شصت مجددا به سینمای ایران بازگشت و طی سه دهه در دهها محصول سینمایی کار کرد و با کارگردانانی مختلف از ساموئل خاچکیان و کیانوش عیاری و شاپور قریب گرفته تا بهمن فرمانآرا، بهروز افخمی و ابوالقاسم طالبی همکاری داشت.
اسدزاده فعالیت در تلویزیون را خیلی دیرتر از سینما و از دهه هفتاد شروع کرد اما با سریالهایی نظیر «سمندون»، «خانه سبز» و «گاو صندوق» به شدت دیده شد. اسدزاده تجربه ایفای نقشهای کاملا جدی را با رگههای کمیک دارد؛ او میتواند با زبان بدن و بدون تشبث به دیالوگهای زننده از مخاطب خنده بگیرد؛ آموزهای که شاید از تئاتر با اوست.
بهانه گفتگوی سوره سینما با اسدزاده چرایی گرفتاری طنزپردازان ایرانی در لودگی است. گفتگویی که به سمت توصیه های کاربردی اسدزاده درباره روش تولید محصول اخلاق گرایانه اما مفرح رهنمون گشت.
*این دیگر تکیهکلام بسیاری از بازیگران کمدی شده است که تا از حجم لودگیهایشان گلایه میکنیم مدعی میشوند در همه جای دنیا کمدی آمیخته با لودگی و حتی شوخیهای خط قرمزی است!! آیا هیچ گاه در آموزههای بازیگری با عنصری به نام «لودگی» برخورد کردهاید؟
هرگز! چیزی به نام لودگی در ساختار بازیگری وجود ندارد و این مضمون ساخته ذهن آنهایی است که چون فکر میکنند در خانواده میتوانند با شیرین کاری دیگران را بخندانند لابد در بازیگری هم باید همین رویه را در پیش بگیرند. اینکه بازیگران کمدی هم سبکی به نام لودگی را برای توجیه کم کاری میتراشند پسندیده نیست اما مشکل از این جماعت بازیگر هم نیست؛ مشکل از سازوکاری است که اینها در آن قرار گرفتهاند. زمانی بود که کارگردانهایی مثل داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی که سرشان به تنشان میارزید فیلم یا سریال کمدی می ساختند و حتی یکی مثل بهرام بیضایی فیلمنامههایی مانند «چه کسی رییس را کشت» و «فیلم در فیلم» را نوشت که گونه ای از کمدی موقعیت بدون هر گونه بی اخلاقی را در آنها ارائه داد اما حالا کارگردانهایی آمدهاند که تخصص و آگاهی لازم را ندارند که بخواهند داستانی کمدی عرضه کنند و ناچار میشوند فیلم را پر کنند از طعنههای جنسی و لودگی بلکه خنده بگیرند. یک کارگردان مهمترین کارش انتخاب یک سوژه و یک داستان خوب است ولی متأسفانه الان ذهن خلاق کم داریم. کارگردان خوب کم داریم و نویسنده خوب که خیلی خیلی کمتر داریم! آنهایی که هستند هم میخواهند کارها را مفت و ارزان در بیاورند و کار مفت هم مانند حرف مفت، خروجیش میشود مقادیر معتنابهی سرگیجه!!
فیلم «ستاره ها» (جلد ۳: ستاره بود) به کارگردانی فریدون جیرانی
*چرا کارگردان خوب و نویسنده خوب کم داریم؟ مگر در این همه سال کنار بازیگر، کارگردان و نویسنده در دانشکدههایمان تربیت نشدند؟
در دانشکدههای هنری یک سری تئوریات و مکاتب غربی را به دانشجویان ارائه میدهند و آنها هم میکوشند با حفظیات و نهایتا سفارش پایان نامه شان به مراکز مجاز خرید و فروش(!) مدرک بگیرند!! آنچه در دانشکدهها انجام نمی گیرد شناخت استعدادهاست یعنی ما نمی دانیم از انبوهی علاقمند که همه در رشته کارگردانی پذیرفته شده اند چند درصد آنها به درد کارگردانی کمدی میخورند و چند درصد میتوانند کارگردانی اکشن کنند! بارها دیده ایم فردی که استعدادی در کارگردانی ندارد به زور مدرک و رابطه خودش را وارد ساختاری کرده و فیلم یا سریالی ساخته! وقتی این غربال گیری اصلی در دانشگاهها صورت نمی گیرد چطور میتوان امید داشت به خروجی آنها. با این حال باز من معتقدم که اوضاعمان در کارگردانی به خصوص در وجه تکنیکیاش بد نیست و اوضاع خراب در بحث نویسندگی است.
*با توجه به اینکه خودتان هم دستی در نوشتن دارید و به خصوص تاریخ نگاری می کنید دلیل فقدان نویسنده خوب را چه می دانید؟
یک نویسنده باید فهیم باشد، دانا و همین طور باید فیلمسازی و کارگردانی و گاهی تدوین را هم خوب بشناسد. به همه اینها بیفزایید آشنایی با تاریخ کشورش و شیوه زندگی مردمانی که درباره آنها می نویسد. حالا ببینید چند نویسنده خوب داریم که همه اینها را داشته باشد! یادتان باشد نویسندگی هیچ گاه در کشور ما شغل درآمدزایی نبوده است و بیشتر معبری برای ورود به کارگردانی بوده پس ناگفته پیداست که چرا اوضاعمان در نویسندگی این قدر بد است. در نویسندگی، پول نیست و الهمان اصلی پیشنهاد کار گرفتن، فروش محصولات قبلی است پس باید به نویسندگان هم حق دهید که بروند به سمت کمدیهای مبتذلی که پر هستند از کنایه های جنسی چون بدبختانه اینها میفروشد.
*یعنی نمیتوان کمدیهایی ساخت که شوخی جنسی نداشته باشند اما بفروشند؟
چرا نمیشود؟ اما نیاز دارد به حضور یک نویسنده خوب که لاقل یک سال وقت بگذارد بر روی متن سناریوی این کمدی و نویسنده ای نداریم که چنین وقتی بگذارد چون هیچ کس پیدا نمیشود و یک سال خرج شما را تقبل کند تا برایش یک فیلمنامه بنویسید!! بنابراین باید قبول کرد که بالاخره مردم باید سرشان با چیزی گرم شود و آن چیز همین کمدیهایی است که اسامی شان یادآور باغ وحش است!!
*بر این مبنا تولید فراوان فیلمهای کمدی هم ناشی از تولید همان فست فودی است که همیشه برایش مشتری هست.
من فکر میکنم که تعداد فیلمهای کمدی آن قدرها هم زیاد نیست ولی چون مردم بیشتر این فیلمها را میبینند به نظر میرسد حجمشان بالاست. میدانید که ساخت فیلم تاریخی یا فیلمهای به اصطلاح ژانر مانند اکشن یا جنایی بسیارخرج دارد و سرمایه زیاد میخواهد بنابراین جریان اصلی سینما به سمت کمدی می آید که بتواند روی پا بایستد! من میتوانم فهرستی از تهیه کنندگان فیلمهای هنری را برایتان نام ببرم که همه ورشکسته شدند اما میتوانم فهرستی از چند کمدی ساز را هم نام ببرم که سه دهه است در سینما هستند! پس به سرمایه گذاران حق دهید که به سمت کمدی سازی بروند تا ماندگار شوند.
*…البته در سالهای اخیر یک سری تهیه کنندگان به اصطلاح هنریساز هم پدید آمده اند که مدام فیلمهایشان شکست میخورد اما باز فیلم میسازند و هیچ گاه ورشکسته نمیشوند!!؟؟
اینها همانهایی هستند که ربطی به سینما و هنر ندارند و اصلا معنی تهیه کنندگی را نمی دانند و کوچکترین اطلاعاتی از این حیطه ندارند! حالا طرف تجارت آهن داشته یا در کار واردات گوشت بوده را ما نمیدانیم؛ اینکه آمده و فیلمساز شده را می بینیم. در میان این جماعت برخی هستند که عاشق این هنر میشوند یعنی رفته رفته رشد میکنند و میکوشند گلیم خود را از آب بکشند و شاید از میان آنها تهیه کنندگان خوبی هم درآید اما بخش عمده اینها پولهای بی حساب و کتابی دستشان است و برای استفاده از معافیتهای مالیاتی یا توانایی ارتباط گیری با فلان هنرپیشه(!) سر از سینما درمیآورند و معمولا هم کارگردان و عواملشان آدمهای بهدردنخور هستند. مثلا نویسنده با پارتی بازی و رانت ورود میکند همچنین بازیگر اشتباه انتخاب میشود و یا کلا همه گروه تولید پروژه و از جمله بازیگران در یک مهمانی شبانه انتخاب میشوند. افسوس به حال چنین پروژه هایی چون به مانند آفتی هستند برای جریان سالم سینما.
فیلم «صبح روز هفتم» به کارگردانی مسعود اطیابی
*شاید هم یک دلیل اینکه سینمای ایران به مانند دهه های قبل مخاطب ندارد همین آفت باشد.
الان هم فیلمهای مخاطب پسند زیادی داریم؛ فیلمهایی که بیش از ۲۰میلیارد هم فروخته اند اما به نسبت زمان که بسنجیم می بینیم که با کاهش مخاطب سینما روبرو بودیم. زمانی تهران جمعیتش پانصد هزار نفر بود و فیلمهایی ساخته می شد که میلیونی میفروخت. مثلا زمان فردین «گنج قارون» خیلی سرو صدا کرد
و میلیونها نفر آن را دیدند اما الان جمعیت هشتاد میلیونی است و هنوز کسی نتوانسته فیلمی بسازد که ۵میلیون نفر مخاطب داشته باشد!!! من فکر میکنم به غیر از آفات موجود در سینما یک دلیل کاهش مخاطب بهروز نبودن سینمای ایران باشد؛ سینمای ایران از مخاطب و اتفاقات جامعه عقب افتاده و این عقب افتادگی جبران نمیشود مگر با تزریق جسارت به بدنه سینما.
*از همه بدتر اما همان است که فقط کمدی در این کشور خریدار دارد و ژانر دیگری که بتواند مخاطب بالا داشته باشد نداریم!
زمانی فیلمهای جنگی می ساختیم و مردم برایشان صف می بستند. چرا؟ چون با کار باکیفیت روبرو بودیم اما وقتی در فیلمهای جنگی هم همه چیز را در شعار خلاصه میکنیم و توانایی یک داستان پردازی پرکشش را نداریم مجبوریم که برای فیلممان بلیتهای رایگان توزیع کنیم تا مردم به تماشا بنشینند. در صورتی که به جای این کار میشد کیفیت درام را ارتقا داد! در این کشور زمانی فیلمسازی به نام ساموئل خاچکیان داشتیم که فیلمهای پلیسی پرزدوخورد می ساخت و مردم هم برایش صف می بستند یعنی نمیشود دوباره چنین فیلمسازانی را پیدا کرد؟ چرا نمیشود! فیلمساز ژانر زیاد داریم اما گرفتار دوقطبی تجاری-هنری شدهایم و همه را سوق میدهیم که یا فیلمهای بشکن و بالابنداز کمدی بسازند یا فیلمهای هنری راکد و خسته کننده! باید قبول کنیم که هر کدام از فیلمها بیننده خاص خود را دارد؛ تیپهای مختلف در جامعه هستند و سلیقههای مختلف و همچنین عقیده های مختلف دارند پس طبیعیست هر کدام گونه خاصی از سینما را دوست داشته باشند که نمونه های خارجیش هم خیلی زود به دستشان میرسد و مایه حسرت است که خودمان به دنبال بومی سازی در گونه های مختلف نمیرویم.
فیلم «کفشهای جیرجیرک دار» به کارگردانی شاپور قریب
*به خصوص که در بومی سازی کارنامه بدی نداریم!
همین طور است. ما در همین کشور و با همین ابزار و امکانات و بدون یک تکنیسین خارجی سریالهایی مانند «مختارنامه» را ساخته ایم! آیا حواسمان هست که کارگردان «مختارنامه» این روزها کجاست و چرا بعد از این سریال تاریخی فاخر نتوانست این گونه را ادامه دهد! ما در کنار همه ایرادهایمان ضعف بزرگتری هم داریم و آن هم اینکه قدر داشته هایمان را نمی دانیم! یعنی داوود میرباقری هم باید مانند یکی مثل علی حاتمی مرحوم شود تا قدرش را بدانیم!!؟؟