سوره سینما – نسرین بختیاری : زندانی زهوار در رفته در سال ۴۷ که هیچکس در آن نیست و قرار است تحویل داده شود تا پس از تخریب، فرودگاهی در آن احداث شود. موازی با این قصه سرگرد نعمت جاهد (نوید محمد زاده) به کمک مقامی بلندپایه قرار است ترفیع بگیرد و رئیس شهربانی شود، اما یک زندانی به نام احمد سرخپوست ناپدید و این مانعی برای ترفیع مقام سرگرد محسوب می شود. از طرف دیگر او دلبسته زنی مددکار (پریناز ایزدیار) است و از او برای یافتن احمد سرخپوست کمک می گیرد. این خلاصه ای از داستان فیلم سینمایی «سرخپوست» به کارگردانی نیما جاویدی است. دومین فیلم بلند نیما جاویدی بعد از «ملبورن» به نظر شسته رفته با نماهای چشم نواز و فضاسازی حرفه ای تر است. انگار فیلم اول مشقی برای ساخت فیلم بعدیش بود. با نمای چوبه دار، فضا و رنگ آمیزی سرد زندان و آبی که در یک گودال جمع شده و راکد است، متوجه زوال، نیستی، پوسیدگی و مرگ می شویم.
نام فیلم یعنی «سرخپوست» اولین نشانه برای گفت و گوست. سرخپوست های آمریکایی کسانی بودند که در دوره ای آن ها را از مأوای همیشگیشان کوچاندند و در سرزمین های دیگری مجبور به زندگی شدند. نبرد بین سرخپوستان و آمریکایی ها سال ها ادامه داشت تا اینکه بالاخره به شهروندی پذیرفته شدند. احمد سرخپوست هم جزو بی گناهانی است که نسبت به او ظلم شده و اگر دستگیر شود، مرگش رد خور ندارد. این جدال بین سرگرد، احمد سرخپوست و مددکار (که قلبا راضی به مرگ احمدسرخپوست نیست) تا پایان ادامه پیدا می کند. عنصر تضاد و تناقض احساسی و موقعیتی در فیلمنامه «سرخپوست» به شدت برجسته است.
علاقه سرگرد به مددکار و احساس دوگانه مددکار برای نجات احمد سرخپوست، موقعیت سرگرد و تلاش او برای تحویل زندانی و گرفتن ترفیع در مقابل اختفا و فرار زندانی، امید نجات زندانی در تقابل با فضای مرگبار زندان، خانواده احمد سرخپوست در تقابل با سرگرد و تناقض بین احساس و وظیفه از جمله مواردی است که می توانیم به آن اشاره کنیم. اما در فیلمنامه ارتباط عاطفی بین سرگرد و مددکار چندان قوام یافته نیست و مخاطب با منطق این سبک عاشقی به دلیل فقدان سابقه ذهنی از این رابطه، همذات پنداری نمی کند و در پایان هم چرایی تصمیم سرگرد را چندان نمی توانیم هضم کنیم. قصه های موازی یا خرده روایت هایی که بتوانند در خدمت قصه اصلی باشند و در عین حال ما را تا پایان با خود همراه کنند، وجود ندارد و قصه تا پایان بر مدار اختفا و اکتشاف می چرخد.
اما چیزی که سرخپوست را «سرخپوست» به عنوان یکی از فیلم های خوبِ جشنواره فجر کرد، فضاسازی، دکور، فیلمبرداری و شخصیت پردازی آن است. از همان آغاز به نظر می رسد فضای زندان به عنوان شخصیت اصلی که محل کنش و واکنش های اصلی است، تأثیر مهم و اساسی روی مخاطب می گذارد و او را به دیدن ادامه فیلم ترغیب می کند. نوید محمد زاده دیگر همان جوان عاصیِ پرصدا که بی گناهی اش را از تمام جامعه طلب می کند، نیست؛ چندسالی از خودش بزرگتر، خوددارتر و درونگراتر است که گریمش به تکامل شخصیتش کمک خوبی کرده است؛ شادمانی اش را فقط مخاطب می بیند و سختی و زمختی اش برای دیگران است. او در بخشی به طور تصادفی در یکی از سلول ها گرفتار می شود و روی زمین می نشیند و تصویری از اعدام مردی را روی دیوار می بیند و باز موقعیت ها عوض می شود تا سرگرد از زاویه نگاه زندانی به همه چیز نگاه کند. اما شخصیت مددکار(ایزدیار) آن طور که باید قوام یافته نیست و نمی تواند تعیین کننده باشد.
شناخته نشدن احمد سرخپوست و مشخص نشدن چهره او به تعلیق و معمایی شدن قصه تا پایان کمک می کند و از طرف دیگر تمرکز روی عکس العمل ها، معلول ها و موقعیت ها کشش فیلم را بیشتر می کند. تابش نور درون محفظه ای که زندانی مخفی است، می تواند نمادی برای امیدواری او برای ادامه مسیر زندگی باشد. موسیقی متن رامین کوشا تکمیل کننده تمام عناصری است که می تواند «سرخپوست» را به یک اثر قابل اعتنا تبدیل کند. «سرخپوست» یک تجربه جدید در سینمای ایران و نوعی درامِ معماییِ کلاسیک است که گوشه ای به فیلم های وسترن آمریکایی می زند. حالا همه ما منتظر دیدن اثر بعدی نیما جاویدی هستیم و سطح توقع ها با دیدن این فیلم بیشتر شده است.
بسیار خوب بختیاری جان