سوره سینما – مجتبی محمودی شرق : دومین ساخته بلند سینمایی فرشباف قرار است بیننده را مقهور خود کند. استفاده از طبیعت بکر و فضای بومی که زادگاه نویسنده است و طبیعتا آن را می شناسد و ارتباط فصل ها و اپیزودهای فیلم با سرنوشت قهرمان اصلی- بهار و تابستان فصل رویش و پیروزی قهرمان است که ضرباهنگ تند و ماجراهای پشت هم دارد. با شروع فصل پاییز مرگ تدریجی قهرمان قصه آغاز می شود و در زمستان شاهد فروپاشی داوود هستیم- که خیلی ایده تکراری و کهنه ای نیست شاید تنها مزیت فیلم باشد.
متاسفانه هنوز هم در سینمای ایران شاهد نمایش فیلم هایی هستیم که در بهترین حالت مناسب اکران محدود هستند و یا فیلم های بلندی که ظرفیت و قابلیت زمان فیلم بلند را ندارند و باید مدت زمانی در حدود چهل دقیقه داشته باشند و به همین دلیل عدم ظرفیت گنجایش در ظرف بلند، بعد از مدت کوتاهی تماشاگر را دلزده و خسته می کند.
در فیلم اول این کارگردان هم استفاده از طبیعت دیده می شد و اینکه انسان ذاتا مجبور است با قهر طبیعت کنار بیاید و در این فیلم هم می بینیم که جوان اول فیلم با همه توانایی هایش بازهم ناتوان است و به شکست و بن بست می رسد. بن مایه فیلم یک شبه پولدار شدن است و طبق معمول همه فیلم ها با این مضمون اخلاقی قرار است بیننده پی ببرد که قمار خیلی بد است و آدم خوب داستان بعد از پولدار شدن، بد می شود و تنها می شود و در نهایت هم پول بادآورده اش را باد می برد! این موضوع خیلی آشنا و خیلی نخ نما شده هیچ اجرای جدید و نو هم ندارد و به همه اینها اضافه کنید سکسکه و لکنت فیلمنامه در پیشبرد داستان از نیمه دوم فیلم که همه چیز در دام تکرار می افتد و هیچ اتفاق خاصی رخ نمی دهد و قرار است فقط اشخاص داستان واکاوی شوند که مسلما هیچ جذابیتی برای بیننده ندارد و کشدار شدن روایت فیلم و پلان های کشدار و قطع ارتباط اشخاص و در نتیجه بیننده با طبیعت، هیچ نتیجه ای ندارد به جز خستگی مفرط تماشاگری که بعد از دیدن پلان هایی با موضوعات تکراری مثل کشتن اسب یا حادثه ای که برای یونس پیش می آید، انگیزه خود برای تماشای فیلم را هم از دست می دهد.
شاید در نیمه اول استفاده از طبیعت و نماهای درست، تماشاگر ناتوانی اشخاص داستان را درک کند اما در نیمه دوم همین اتفاق هم نمی افتد و در مجموع شاید تنها نقطه قوت فیلم جسارت کارگردان در استفاده از شخصیت های منفی و پلیدی است که بیننده با آنها همذات پنداری می کند و ریتم تند و استفاده درست از ماجراها در نیمه اول باشد، وگرنه نه کارگردانی بی نقصی را شاهدیم نه داستانی پرکشش و نه بازی های خوب ولو از نابازیگران و همانگونه که در سطور پیشین ذکر کردم متاسفانه سینما کتاب داستان برای کودکان نیست که پند و اندرز بدهیم و انتظار داشته باشیم مخاطب هم بپذیرد و درک کند که فلان کار بد است!!
بهمن ساخته اول همین کارگردان نوید ظهور کارگردانی را می داد که خوش ذوق است و میزانسن را می شناسد و بازی گرفتن از بازیگرها را بلد است و می تواند یک داستان جمع و جور برای بیننده تعریف کند، امیدی که با دیدن فیلم تومان کاملا ناامید می شود.