سوره سینما – ندا الماسیان طهرانی : عماد استاد دانشگاهی خوشنام و یک چهره تلویزیونی مورد توجه است، او ناگهان توسط پلیس با اتهامهایی جدی مواجه میشود که خود و خانواده اش را در موقعیت پیچیدهای قرار میدهد.
بهروز شعیبی بعد از تجربه «دارکوب» در حوزه سینمای اجتماعی خانوادگی و سیانور در حوزه سینمای تاریخی اینبار به سراغ یک موضوع روز رفته است. وی تلاش کرده تا مضمونی را انتخاب کند که حاشیهبرانگیز باشد و حرفی برای گفتن داشته باشد. قصه درباره فسادهای مالی و رسواییهای مالی در سطح کلان دولتی و حکومتی است و در این بین یک روحانی متوجه می شود که بدون اطلاع و تمام قد در میانه این فسادها قرار گرفته. از یکطرف پدر همسرش و از طرف دیگر برادرش. بنابر این خود آستین بالا می زند و به جنگ می رود. جنگ با بی عدالتی، جنگ با فساد، جنگ با پولشویی و رانتخواری و در نهایت جنگ با قدرتهای فاسد. از این منظر فیلمنامه شعیبی تنه ای می زند به سینمای اعتراضی- اجتماعی که تلاش می کند در لایه های پنهان خود گوشه ای هم به مسائل سیاسی بزند اما مشکل اینجاست که بهروز شعیبی و فیلمنامه نویسش و یا احتمالا تهیه کننده اش بسیار محتاطانه به سمت و سوی این موضوع ملتهب می روند و از همین رو اثر نمی تواند آنگونه که باید شاداب و جذاب بوده و تاثیر گذاری حداکثری داشته باشد.
در واقع سازندگان اثر چه در بخش محتوا و چه در بخش ساختار تلاش کرده اند نگاه میانه و معتدل را حفظ کنند و این به نظرم بزرگترین خطای ایشان بوده چرا که اصلا چنین موضوعی نمی تواند و نباید با میانه روی و هم اینطرف را داشتن و هم آنطرف را داشتن نسبتی داشته باشد و هر چه که قصه بیشتر جلو می رود نشانه های این خطا بیشتر و بیشتر می شود تا جایی که از میانه راه دیگر مخاطب حدس می زند قرار است در پایان داستان چه اتفاقی بیفتد و این دیدگاه ساده انگارانه را بپذیرید که واقعا عماد با آنهمه ارتباط و هوش و ذکاوت از حجم فسادی که در اطرافش میگذشته بی اطلاع بوده و حالا قرار است بسان یک قهرمان خسته و تنها از جنس همان آدمهایی که در برخی فیلمهای امیر نادری و کیمیایی و تقوایی دیده ایم در شهر دوره بیفتد تا به ما ثبات شود که او پاک و منزه است و باید همچنان مطهر باقی بماند و البته در این بین مقادیر زیادی شعار زدگی و سطحی نگری هم در بخشهای مختلف داستان و ساختار به چشم می خورد که بسیار کلیشه ای است و صد البته دافعه اش به مراتب بسیار بیشتر از جاذبه اش است. و این دافعه تا پایان قابل حدس فیلم جایی که عماد همه مدارک علیه خودش و پدر همسرش و برادرش و دیگران را به مامور پلیس تحویل می دهد ادامه پیدا می کند.
ساختار نیز متوسط است و پیشرفتی در کار شعیبی به عنوان کارگردان نسبت به آثار قبلیش به چشم نمی خورد . از هدایت بد تیم بازیگری تا انتخاب نادرست بازیگران مثل محسن کیایی گرفته تا نماهای خرد شده بسیار زیاد بی ارتباط با داستان تا ضرباهنگ کند و فاقد کشش و کنش دراماتیک و مواردی از این دست نشان می دهد که گویا شعیبی هنوز نتوانسته تکلیفش را با خودش و سینمای مورد علاقه اش روشن کند. یک زمانی فیلمی قابل تامل و بسیار خوب مثل «دهلیز» می سازد و زمانی هم فیلمی متوسط مثل «دارکوب» و اکنون نیز به ساخت «روز بلوا» روی آورده که بیشترین ضربه اش را از میانه روی بیدلیل (و یا شاید با حساب و کتابش) متحمل شده است.