سوره سینما – شبنم محمودی شرق : «من میترسم» روایت مردی به نام بهمن است که قبلاً و به دلایل سیاسی، به زندان افتاده است. بهمن حالا احساس میکند کسی دائم او را تعقیب میکند و این سایه ناپیدا، او را تا مغز استخوان ترسانده است. کار و زندگی بهمن طبق روال پیش نمیرود و سنگ است پشت سنگ که جلوی پای او سبز میشود. در این میان مهاجرت نسیم، دوست بهمن، هم مزید بر علت است تا او را در موقعیتی بحرانی و سخت قرار دهد.
نام چهارمین ساخته بهنام بهزادی، گویای فضایی است که در سرتاسر فیلم شاهد آن هستیم: ترس و هراس های پارانویا گونه ای که دقایق فراوان ذهن بیننده را به خود مشغول می کند و درگیر ذهن فردی می شود که ابتدا به نظر می رسد او هم پارانویا دارد اما بعد مشخص می شود که ترس او کاملا واقعی است و این به نظرم مهمترین نکته مثبت فیلم است: ترس های موهومی که می توانند لباس واقعیت بر تن کنند.
از دیگر سو استفاده متعدد از نماهای هلی شات در خدمت پیام فیلم است که همه انسانها یک شیطان درون دارند که خودشان آن را می پرورانند و خیلی از افرادی که بیرون گود نشسته اند و از بالا قضایای جامعه را نگاه می کنند و ادعا دارند پاک هستند و این دیو درون را کشته اند، اگر از همان بالا به درون وقایع پرتاب شوند چه بسا دیوصفت تر از کسانی هستند که در مذمت آنها سخنرانی می کنند، اتفاقی که برای بهمن شاعر اول فیلم و بهمن شرور و بی رحم و قسی القلب آخر فیلم می افتد و اتفاقا همه این آدم ها به دست همان دیوی که بزرگ شده است از بین می روند درست اتفاقی که برای مهندس ابرقدرت اول فیلم می افتد. آدم های فیلم درست مثل آدم های جامعه امروزی از دیگری که نه از خودشان می ترسند. البته در این میان نباید از کنایه های ریز و درشت کارگردان به جامعه امروز ایران نباید غافل شد درست مثل باور خیلی از مردم که شاعری کار نیست و نان و آب ندارد و به همین دلیل هم بهمن که قدرت چاپ شعرهایش را ندارد کار دیگری برای امرار معاش روزانه برگزیده است.
این محتوای تکراری در فیلم بیان تکراری و نخ نمایی ندارد و کارگردانی قابل قبول و میزانسن های نسبتا درست هم نمایانگر آن است که کارگردان پشت دوربین سینما را می شناسد و دیدگاهی تازه به ساخت فیلم اجتماعی دارد و بلد است فیلمی بسازد که با قواعد کارگردانی جور باشد. اما این همه داستان ساخت یک فیلم اجتماعی نیست. شخصیت پردازی در این فیلم قوی نیست و اتفاقاتی که رخ می دهد تا یک جوان شاعر لطیف را به فردی تبدیل کند که از جایگاه یک فرشته به ته خط شیطان بودن برسد خیلی پرداخت شده نیست و نقاط تاریک فراوان دارد و توجه به این نکته ضروری است که همه بار شخصیت پردازی در داستان را دیالوگ های شنیدنی نمی تواند پر کند. اینکه ابزار قدرت امروزه در دست شبکه های مجازی است و همین قدرت می تواند هیولاها را هیولاتر کند و به قشر متوسط ضعیفی که کاری به کار کسی ندارد آسیب های جدی بزند، معضل اجتماعی بزرگی است که جای پرداخت بیشتری دارد و مسلما نشان دادن استفاده نادرست و ابزاری همین فضاهای مجازی باید بگونه ای باشد که بیننده بپذیرد باید از هرچیزی درست استفاده کند نه اینکه این باور را در ذهن او بکاریم که این کلا بد است و خطرناک است و فناوری چیزی نیست جز ابزار نمود شر. البته بخشی از نمود این هیولاها را هم میتوان در بخشی از داستان که مربوط به مهندس و رفیعی و دیگران است که از طریق رانتخواری و فساد و پولشویی و غیره زندگی می گذرانند تعمیم داد که اژدها گونه هر چیزی را که سر راهشان باشد می بلعند و از بین می برند. فیلم بیشتر عجله دارد تا داستانش را تعریف کند و انگار می ترسد به شخصیت هایش نزدیک شود و کاملا آنها را برای بیننده قابل پذیر سازد.
بازی بازیگران به نظرم قوی نیست و چیزی است در حد یک بازی معمولی که البته رحیمی سام در ایفای نقشش دچار افت و خیزهای فراوان است و الناز شاکر دوست هم تلاش نکرده تا چیزی به بازی های قبلی خود بیفزاید و البته نمی توان از نقش آفرینی خوب و قوی پسیانی که برای نقشش انرژی فراوان می گذارد غافل شد.
در پایان شاید بتوان گفت که این فیلم گام رو به جلویی برای بهزادی که فیلم های قبلش با اقبال منتقدان مواجه شده اند، محسوب نمیشود چرا که او فیلمساز گیشه ای نیست و در این فیلم به زعم نگارنده نمی تواند اقبال همه جانبه منتقدان را برای ساخت فیلم «من میترسم» برای خود کسب کند.