سوره سینما – سیدمهدی ناظمی* : «خط فرضی»، انتخابی بیبدیل برای هر کسی است که قصد تجربه ضدسینما را داشته باشد:
یک ضد روایت، ضد سناریو، ضد فرم، ضد محتوا، ضد اخلاق، ضد هنر و ضد مخاطب است.
فیلم با یک اختلاف فانتزی زنوشوهری و انتخاب لجوجانه-فانتزی زن برای سفر آغاز میشود. هنوز این فانتزی را فراموش نکردیم که با فانتزی یک جشن روبهرو میشویم، جشنی که از شدت تصنعیبودن شبیه به رؤیا هم نیست.
با مرگ فانتزی دختربچه –دختربچهای که ظاهراً تنها انتخاب فیلمسازان ایرانی برای جراحی احساسات مخاطب و تحملپذیر کردن فیلمها شده است- یک لحظه این امید ایجاد میشود که شاید در بقیه فیلم کشمکشی نشان داده شود برای حلوفصل این ماجرا. حداقل اگر این کشمکش درست و بهاندازه و کارشده رخ داده بود، میشد تا حدی فانتزی تبانی دستهجمعی یک فامیل را برای پنهانکاری در امری که هر کسی میفهمد قابل پنهان کردن نیست، تا حدی نادیده گرفت. اما تمام آنچه رخ میدهد این است که از یک فانتزی سرد و بیمزه به فانتزی سردتر و بیمزهتری منتقل میشویم… .
حس مخاطب پس از پایان بیفرجام و نامشخصی که از هیچ منطق انسانی تبعیت نمیکند، این است که گویی فیلمساز قصد داشته آنونسی برای معرفی آثار «اصغر فرهادی» اجرا کند و در اثر یک اشتباه بیمزه، فایل وارد بخش مسابقه جشنواره شده است (این به مراتب از وقایع و شخصیتهای فیلم باورپذیرتر است). ولی حتی آنونس درستی هم خلق نشده است. نه بهخاطر اینکه خط داستان، هیچ منطقی ندارد و فقط ارجاعات بیسروته و بیمزهای به آثار فرهادی است، بلکه بهجهت اینکه حتی نمیشود یک شخصیت درست هم در اثر دید و به آن نزدیک شد و رفتارش را فهمید.
و سرانجام و در کرختی تمام با بزرگترین توهین ممکن به مخاطب کار تمام میشود تا سلسله تصاویر بیسروته تکمیل شود: نه مسئولیت اشتباهت را بپذیر و نه مسئولیت زندهبودنت با دیگران را؛ هایپراگوایسمی که نمونه آن در آثار «مانی حقیقی» موج میزند.
* دکترای فلسفه محض و پژوهشگر حوزه فلسفه سینما