سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۱۵ بهمن ۱۳۹۹ در ۳:۰۰ ب.ظ چاپ مطلب

نقد احسان زیورعالم بر فیلم «بی‌ همه چیز»/ خوانش‌های دم‌دستی

bi-hame-chiz

قرایی درک خوبی از متن دورنمات نداشته است. صرفاً یک خط از درون‌مایه گرفته است و پی‌ساختی به ظاهر شبیه از «ملاقات بانوی سالخورده» بیرون کشیده است؛ اما واقعیت این نیست.

سوره سینمااحسان زیورعالم : با اکران فیلم محسن قرایی نوعی شعف در میان اهالی رسانه پدید آمد. سینمای ایران شاید پس از «تردید» واروژ کریم مسیحی، بار دیگر در اقتباس به دنیای تئاتر رو آورده بود. نام «فردریش دورنمات» البته با واژه عجیب «برداشت» باز هم می‌توانست شادی‌آور باشد. اینکه محل اقتباس می‌تواند جایی فراسوی ذهن آشفته هنرمند امروز ایران باشد. «ملاقات بانوی سالخورده» متن خارق‌العاده‌ای است که سینمایی‌شدن‌هایش چندان برای خارجی‌ها خوش‌یمن نبوده است. همانند اقتباسی با بازی «اینگرید برگمن» و «آنتونی کویین» که کسی از آن به نیکی یاد نمی‌کند. متن دورنمات سخت و آزاردهنده است و تخطی از خطوطش می‌تواند اثر را نابود کند.

با این حال دوربین بازیگوش و قاب‌های ضدسینمای شهری سال‌های اخیر با رنگ و لعاب پرطراوت، در کنار تعلیق داستانی -حداقل برای ناآشنایان با متن دورنمات‌– می‌تواند نقطه قوت فیلم قرایی باشد. فیلم را می‌توان خوش‌ساخت نامید و از بازی بازیگرانش به خوبی یاد کرد؛ اما این تا زمانی است که شما متن دورنمات را نخوانده باشید تا دریابید قرایی خوانش اشتباهی از دورنمات ارائه می‌دهد.

در متن دورنمات شهر به نابودی کشیده شده «گولن»،‌ محصول برآمده از جهان صنعتی است. شهر گولن محل کارخانه‌های تعطیل‌شده‌ای است که مالکانش «کلر زاخاریان» است. کلر برای انتقام از مردم شهر، پس از خریداری کارخانه‌ها آن‌ها را تعطیل می‌کند تا مردمی برآمده از جهان صنعتی فقیر شوند. در «بی‌همه‌چیز» اما ما با یک جهان روستایی روبه‌روییم. وابستگی روستا به معدن اندک است. به جز برادر شخصیت «امیر»، کسی محتاج معدن نیست. همه درگیر زمین ملخ‌زده‌اند. با اینکه معدن را «لی‌لی» خریداری و تعطیل کرده؛ اما ملخ محصول طبیعت است. به‌عبارتی قهر طبیعت عامل فقر حاکم بر روستاست. قرایی بدون در نظر گرفتن نگاه سیاه دورنمات به جهان صنعتی، روستا را برای روایت انتخاب می‌کند که محصول خوانش اشتباه است.

همین خوانش اشتباه در انتخاب نام شخصیت زن اصلی نمود پیدا می‌کند. کلر یا کلارا، پیش از رفتن از شهر خود واجد نام‌خانوادگی زاخاریان نیست. زاخاریان نام‌خانوادگی همسر درگذشته اوست و از قضا ثروت هنگفت کلر نیز از این سرمایه‌دار نفتی ارمنی به دست آمده است. با همان پول کلر کارخانه‌ها را تعطیل کرده است و با همان پول، کمدی سیاه گولن را رقم می‌زند. با این حال قرایی در یک انتخاب دم‌دستی نام‌خانوادگی ناظریان – که هم آهنگ زاخاریان را داراست و هم وجه ارمنی آن – شخصیت‌پردازی لی‌لی را مخدوش می‌کند. حالا او نسبتی با شوهر مرحومش ندارد. نسبتی با پول قربانی‌کننده نیز ندارد.

کلر زاخاریان یکی از خبیث‌ترین شخصیت‌های درام‌نویسی مدرن است. زنی است پر کینه و آلوده به بی‌اخلاقی که دورنمات هرگونه احساس انسانی را از او زدوده است. این سبعیت درونی کلر محصول رفتار صرف «آلفرد ایل» نیست. کلر با اتهامات مردم گولن، رهسپار فاحشه‌خانه می‌شود و طبق روایت خودش میان مردها دست‌به‌دست می‌شود. او حالا با گنجینه کینه به گولن پانهاده است. در مقابل اما لی‌لی چنین نیست. لی‌لی زنی است توبه کرده که حداقل از پسر نامشروعش مراقبت می‌کند. او فرشته است با همه روحیه انتقام‌جوییش. اما می‌بخشد. کلر زاخاریان نمی‌بخشد. مردم گولن برای آلفرد گریه نمی‌کنند؛ او را لینچ -‌اعدام توسط جمعیت- می‌کنند. آلفرد ایل مرد پاک‌نهادی نیست، او هم همانند دیگر اعضای شهر ضمیر ناپاکی برآمده از گذشته دارد و برای انتقام انتخاب شده است. او مثالی از واقعیت جامعه شهر گولن است که با برگزیده شدن از آنان منفک می‌شود. در عوض «امیر عطار» در «بی‌همه‌چیز» فرشته مذکر است. او ناجی مردم است و عدالت دارد. بیان این صفات برای دورنمات جز نگاه تلخ او چیزی را رقم نمی‌زند. برای همین متن دورنمات تراژدی نیست، تراژدی‌-کمدی است. بین این دو تفاوت زیادی باید قائل شد.

متن دورنمات با وجه فانتزی‌گونه‌ای آغشته است. تراژدی‌-کمدی‌بودن آن ناشی از وضعیت ابزورد متن است. تخیل دورن نمایشنامه در شیوه شخصیت‌پردازی بازنمود پیدا می‌کند. شخصیت‌هایی چون کشیش و شهردار و شیوه برخورد دوگانه‌شان با ایل و کلر گواه بر این مسئله است. قرایی تخیل را از فیلمش گرفته است و می‌خواهد آن را به رئالیسم صرف تبدیل کند. حتی کار را بدتر می‌کند. ناتورالیسم موجود در فیلم آزاردهنده می‌شود. یعنی تئاتردان‌ها از خود می‌پرسند دورنمات و ناتورالیسم!!؟ به هر روی با روی کار آمدن مدرنیسم، ناتورالیسم و در ادامه رئالیسم دیگر جایی در میان هنرمندان نداشتند. هنر مدرن و پیرو آن ابزورد برایش جهان واقعیت ملموس نبود. انتزاع و تجرید بخشی از فرایند هنری به حساب می‌آمد. برای همین دیگر خبری از قهرمانان تراژدی نیست. برای همین آلفرد ایل، «ادیپ شهریار» نمی‌شود تا چشمانش را از تراژدی هم‌خوابگی با مادر از حدقه درآورد. او ترسو است و لینچ می‌شود. کسی مردنش را نمی‌میرد؛ چون او با خواری می‌میرد و قرار است دیگر اهالی شهر نیز با همین خواری از بین رود. اینجا همان کمدی-‌تراژدی شکل می‌گیرد. اما قهرمان «بی‌همه‌چیز» کلبی‌مسلکانه تن به مرگ می‌دهد. بدون آنکه مطمئن شود عدالت کلر و روستا برای خانواده‌اش فرصتی پدید می‌آورد.

قرایی درک خوبی از متن دورنمات نداشته است. صرفاً یک خط از درون‌مایه گرفته است و پی‌ساختی به ظاهر شبیه از «ملاقات بانوی سالخورده» بیرون کشیده است؛ اما واقعیت این نیست. تعجب آنکه برخی فیلم را با وضعیت کنونی ایران هم‌خوان دانسته‌اند و شخصیت امیر را برابرسازی با وضعیت نظام کرده‌اند. برخلاف نظر منتقدان -که به نظرم نمایشنامه دورنمات را نخوانده‌اند- نقد دورنمات به سمت مردم است، مردمی که حاضر به پذیرفتن گناه جمعی خود نیستند و برای تطهیر یکی از میان خود را قربانی می‌کنند. شاید در فیلم قرایی این مسئله خوب منتقل شده باشد؛ اما آن مونولوگ نهایی و بخشش لی‌لی، مردم را به منفی‌ترین وجه بدل می‌کنند. منفعلانی که می‌گریند ولی حاضر به نجات امیر نیستند. در «ملاقات بانوی سالخورده» حداقل بدون ریاکاری نهایی ایل کشته می‌شود. پس اگر کسی در فیلم بازنمایی شده باشد، مردم ایران هستند، نه شخص دیگری.