سوره سینما – محمدتقی فهیم :گفته شده که خوب شدن فیلم اول یک کارگردان دلیل فیلمسازشدنش نیست. این احتمال که فیلم اول برحسبتصادف خوب شده باشد وجود دارد. یعنی بد شدن فیلم اول منطقی ارزیابی میشود. اگر فیلمسازی از فیلم دومش به بعد آثار قابلقبولی ارائه داد، تردید نکنید که دارد جای پایش را محکم میکند. خواهد ماند و چهبسا ماندگار شود.
البته اگر کارگردانی در نخستین اثرش خوب ظاهر شود و در تداوم هم پلهپله رو به بالا ادامه دهد که اساساً همه چیز، سرجای خودش قرار دارد.
«خسته نباشید!»، فیلم اول «محسن قرایی»، خستهکننده بود. دومین کارش سخت بود؛ ملتهب با میزانسنهای شلوغ. بر دوربین تسلط داشت، اما خامدستانه و هنوز در یک ایستگاه، قابلشناسایی بود. اما روند روبهرشدش منطقی بود.
حالا قرایی در فیلم سومش، «بیهمهچیز» (چه انتخاب نامناسبی) یک سروگردن جلوتر آمده است. قصهگو، روایت سنجیده، تیم بازیگری خوب با بازیهای خوبتر، تثبیتشده در ژانر و بالاخره، پشتوانه ادبی گردنکلفت برای فیلمنامهاش از جمله قوتهایی است که این کارگردان (پیشتر سناریونویس) را ماندگار خواهد کرد. تأکید دارم که «خواهد…» چون حفرههای گلوگشاد فیلمنامهاش و جدیتر از این، ضعفهای بدیهی اجراییاش کاملاً آشکار و قابل ردیابی است.
نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» نوشته «فردریش دورنمات»، یک اثر چفتوبستدار رادیکال است. در نسبت با جامعه وقت سوییس و نیز اروپا نگاهی عمیق و انتقادی دارد. زن اول نمایشنامه، سالها برده جنسی بوده و از طریق تنفروشی، سرمایهای بههم میزند تا در پیری به زادگاهش برگردد و از مرد عامل سیاهروزیاش انتقام بگیرد.
این نمایشنامه در ایرانِ قبل و بعد از انقلاب چند اجرا داشته است؛ از جمله توسط مرحوم سمندریان، پارسا پیروزفر و حتی نسخه عروسکیاش را خود حجازیفر کار کرده و هربار با استقبال خوب تماشاگران صحنهای روبهرو شده است.
اما محسن قرایی با این نمایشنامه شوخی کرده است. یک متن کمدی-تراژیک قدرتمند را به انتقامی سطحی و غیرقابلباور تقلیل داده است.
«لیلی» (هدیه تهرانی) در بلوغ زیبایی و جذابیت برای انتقام باز میگردد، چه انتقامی؟ او که از منظر مالی و موقعیت اجتماعی در صدر قرار دارد و قاعدتاً باید ممنون مرد خائن به زندگیاش باشد که باعث و بانی رشد او شده است (میزانسنها و شمایل زن هم نمیگوید خراش روحیاش چقدر عمیق است). زن نمایشنامه، رنج سالها روسپیگری را پشت سر دارد، پس انگیزهاش قوی است. در «بیهمهچیز» این انگیزه ضعیف و کمرنگ است و در حد شایعهپراکنی مردم تقلیل یافته است. ازهمینرو فیلم سست است و روی هوا و بههمینسبب در فصل رو به پایان جمع نمیشود.
مثلاً قرایی فراموش میکند که دارد منطقهای را میسازد که مردمش، بر اثر بیآبی و زراعت ملخزده، بیکار و بیمعاش هستند. و این میشود که یک فصل از فرار شخصیت «امیر» (پرویز پرستویی) را در زیر باران رعدآسا برگزار میکند.
«بیهمهچیز» به چند مستمسک دست میاندازد که نمیتواند آنها را بسازد و برای پیشرفت روایت داستانش از آنها استفاده کند. معدن در حد یک لوکیشن -و کمتر از آن، آکسسوار- باقی میماند. حمله ملخها فقط جنبه شلوغ کردن اثر را بر عهده دارد. هیچ نقشی در انرژی موتور درام ندارد. فصل افتتاحیه که با «نوری» (با بازی تحسینبرانگیز باران کوثری) تلف شده است. در اینجا میزانسنها و تقطیعهای کارگردان نتیجه مهمی را لو میدهد.
«بیهمهچیز» چند حفره عمیق فیلمنامهای دارد و در اجرا از مشکل ساختاری فرمی آسیب جدی دیده است. یعنی ساختار، اضافه زیاد دارد و آسیب جدیتر در فرم است. کولاژی بسته شده است؛ با میزانسنهای «مش حسن»ی (فیلم «گاو») کلید میزند. میانهاش «گوستاو گاواراس»ی میشود. و اختتامیهاش به سمت فیلمفارسی از نوع «ایرج قادری» میرود: «میخواهم زنده بمانم». ولی در اینجا نمیخواهم زنده بمانم. همچنانکه در میانه فصل مواجهه «نسرین» (مهتاب نصیرپور)، همسر امیر با لیلی، زنِ انتقامجو، تکراری است و از «سرو زیر آب» «باشهآهنگر» آمده، آنجایی که نصیرپور به التماس خانواده شهید لُر میافتد.
برویم سراغ پرداخت شخصیتها. اصلاً چرا ما باید باور کنیم که شخصیت اصلی نمیخواهد زنده بماند؟
امیر تا قبل از دستگیری در حال فرار است و میل به نجات دارد. فصل بعد بهیکباره دچار تحول روحی میشود و به «خودنابودی» روی میآورد. چرا؟ درحالیکه در متن اقتباسی، این روند منطقی و در پروسه فشارهای مختلف صورت میگیرد. اگر امیر دستگیر نمیشد، چهبسا فرار میکرد. برای همین برایمان «مرگ خودخواسته امیر» باورپذیر نیست.
فقدان شخصیت شدن در بقیه هم ظهور آشکاری دارند. روی انگیزههای برادر امیر کار نشده است. میانداری رو به دشمنیِ دهدار (هادی حجازیفر) فاقد روانکاوی است؛ همینطور دکتر ده و بدتر از آن، رییس پاسگاه که اساساً لرزانِ لرزان است. از همه تلفشدهتر نسرین است. روی نقش مهم او در فاجعهٔ راندن زن از روستا و… تمرکزی وجود ندارد.
وقتی یک فیلمساز در پیرنگ، طراحی آدمها و خصوصاً میزانسنهایش دقت و سنجیدگی لازم را نداشته باشد، ناخواسته علیه اهداف تبیینی و تحلیل جامعهشناختی خواهد بود؛ اتفاقی که در بیشتر فصلهای حضور مردم، نهتنها دوربین له آنها نیست که بهوضوح علیه آنهاست و موقعیتهای تحقیرآمیزی میآفریند و «بیهمهچیز» را به اثری ضدمردمی مبدل میکند.
این قلم اصلاً قصد مقایسه فیلم «بیهمهچیز» با نوشتهٔ دورنمات را ندارد و صرفاً از باب نشان دادن تفاوتهای یک اثر سروساماندار نمایشی با یک فیلم بیقاعده به آن نمایشنامه اشاره شده است.
حرف آخر اینکه «بیهمهچیز» در کارنامه نویسندگی و اجرایی محسن قرایی گامی رو به جلو ارزیابی میشود، ولی هنوز خامدستیهای فرمی و فقدان تحلیل مردمشناختی در رویکرد مضمونیاش، مانع از ارتقا به فیلمی چند ستاره است.
چه چیزی، «بیهمهچیز» را دارای چیزی کرده است؟ بازیگری. فیلم مدیون تیم خوب بازیگرانش است تا آنجا که منتقدان جدی را هم فریب میدهند تا به ساختمان لرزان اثر و تشتت فرمیک و ضعفهای رواییاش و موسیقی واویلایش و… پی نبرند.