سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۱۵ بهمن ۱۳۹۹ در ۱۱:۳۰ ب.ظ چاپ مطلب

نقد سیدعلی سیدان بر فیلم‌های «بی ‌همه‌ چیز» و «ابلق»/ مرگ خدا

hamechiz-ablagh

سیدعلی سیدان در مطلبی که در شماره دوم نشریه «نقدنوشت» منتشر شد، درباره دو فیلم «بی ‌همه‌ چیز» و «ابلق» نقدی به رشته تحریر درآورد.

سوره سینماسیدعلی سیدان : نقد سیدعلی سیدان منتقد سینما بر دو فیلم «بی ‌همه‌ چیز» و «ابلق» به شرح زیر است:

بی ‌همه‌ چیز

موضوع: روستا – موضع: شهر

یکی از انتقاداتی که در این سال‌ها به فیلم‌های سینمای ایران شده و حتی به‌صورت یک گزاره مشهور در میان سینماروها درآمده، این است که موضوعات و فضاهای فیلم‌ها «آپارتمانی» است و تنوع جغرافیا و ژانر و این قبیل چیزها در سینما به چشم نمی‌آید. اگر صفت «آپارتمانی» را بخواهیم توضیح دهیم، می‌توانیم بگوییم این سینما، سینمای طبقه مرفه شهری است.

در این مسئله، دعوا بر سر «موضوع» است و اتفاقاً بدنه فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان سینما هم به همین نتیجه رسیده‌اند و در سال‌های اخیر سعی کرده‌اند فضاهایی غیر از آپارتمان‌های تهران را امتحان کنند. به خاطر دارم یک سال در جشنواره فجر، سه، چهار‌فیلم داشتیم که در شمال کشور فیلم‌برداری شده بود.

دهه شصت، دوران پهلوی، جنگ تحمیلی، روستا، جنوب شهر، ماجراهای جاسوسی و پلیسی معاصر و موضوعات و فضاهایی ازاین‌دست، در سال‌های اخیر موردتوجه فیلم‌سازان قرار گرفته است. ظاهراً مسئله «موضوع» اجمالاً دارد رفع می‌شود و جدال بر سر «موضع» در حال آغاز شدن است. کم‌کم موضوعات رنگ‌بندی پیدا می‌کنند اما موضع فیلم‌ساز همان موضع طبقه مرفه تهرانی است. فیلم‌ساز در همان آپارتمان خودش نشسته و موضوعات متنوع را همچون برابرایستا می‌بیند و به آن فرم می‌دهد. لذا فیلمی را می‌بینیم که لوکیشنش روستای دوره پهلوی است اما شخصیت‌ها مثل تهرانی‌های دهه نود دیالوگ می‌گویند!

نمونه بارز این پدیده را می‌توان در فیلم «بی‌همه‌چیز» جست‌وجو کرد. روابط و پرسوناژها آن‌قدر تهرانی و مدرن هستند که مثلاً دختر روستایی‌اش وقتی از پدر و مادر ناراحت می‌شود، باروبندیلش را می‌بندد و خیلی شیک سوار قطار می‌شود و به‌تنهایی از روستا مهاجرت می‌کند!

شاید برای اولین‌بار در سینما و ادبیات ایران با روستایی مواجهیم که «خدا» ندارد و مردم «دین» ندارند! ما تاکنون تصور می‌کردیم این گفته نیچه که «خدا مرده است» توصیفی از عالم غرب مدرن است. حالا با این فیلم فهمیدیم که «مرگ خدا» تا روستاهای ماقبل مدرن ایران هم نفوذ کرده است!

ممکن است فیلم‌ساز در پاسخ بگوید «از ابتدا هم قرار نبوده فضای فیلم رئال باشد و بنا بوده فیلم، بر بستر یک فضای خیالی و تمثیلی نمادپردازی کند». بگذریم از اینکه چقدر فیلم در پردازش موقعیت‌ها و پرسوناژهای نمادین، الکن و تکه‌پاره است. حتی اگر این فرض را هم بپذیریم، باید گفت یک قصه تمثیلی از ابتدا کدهایی می‌گذارد که غیررئال بودن فضا را پیش‌فرض بگیرد و منطق جهان خیالی‌اش را بنا کند؛ اما در «بی‌همه‌چیز» همه‌چیز رئال شروع می‌شود و کم‌کم به طرز ناباورانه‌ای غلظت نمادبازی‌ها زیاد می‌شود. نمادهایی که بی‌توجه به بافت و زمینه جغرافیایی و فرهنگی و تاریخی و منقطع از زمینه‌چینی ابتدای فیلم سربرمی‌آورند و در سکانس گل‌درشت اجتماع مردم هنگام «صلات ظهر» به اوج می‌رسند. راستی این چه صلات ظهری است که مردمش نه مسجد دارند، نه روحانی و نه حتی نماز می‌خوانند!

هر چه فیلم جلوتر می‌رود، رفتار مردم دیوانه‌وارتر می‌شود و حتی مسخره و موجب خنده. دلیل این سقوط آن است که عناصر خاصی از روستا پیش کشیده و عناصر دیگری پس زده شده است و این چینش و فرم دادن به عناصر دقیقاً منطبق با همان نگاه یا «موضع» شهری‌های مدرن انجام شده است؛ طرحی از پیش تعیین‌شده که پرسوناژها بدون آنکه منطق عملشان موجه شود، مجبورند در این طرح عمل کنند و لذا رفتارشان جنون‌آمیز یا تصادفی جلوه می‌کند.

البته نفس سرک کشیدن به فضاهای رؤیایی در سینمای ایران مغتنم است. به‌ویژه آنکه سعی شده است فیلم، پی‌رنگ کلاسیک و مشخصی داشته باشد که بتوان قصه را دنبال کرد؛ اما متأسفانه یا خوشبختانه فیلم، با پی‌رنگ صرف ساخته نمی‌شود.

ابلق

فراخوان جنوب‌شهری‌ها برای پیوستن به جنبش (Me Too)

«ابلق» افشاکننده بیگانگی فیلم‌ساز با جنوب شهر و حاشیه شهر است. ای‌کاش فقط بیگانه بود. دوربین آبیار رسماً به حاشیه شهر تجاوز می‌کند و تصویری اگزوتیک و حتی سادیستیک از جنوب شهر نمایش می‌دهد. خب، البته فیلم ساختن از جنوب شهر مُد شده و جنوب‌شهری‌های بیچاره شده‌اند ابژه دست فیلم‌سازان شمال‌شهری و نوکیسه.

جنوب‌شهری‌ها در «ابلق» ابله‌اند. ابله‌هایی که حتی نمی‌فهمند وقتی کودکشان از موش می‌ترسد، نباید به تماشای معرکه شکار موش توسط مار ببرندشان! زنان جنوب‌شهری این‌قدر ابله‌اند که وقتی می‌دانند مرد هیزی به آن‌ها نظر دارد، پرده خانه را نمی‌کشند و فضای خانه را به روی چشم‌چران باز می‌گذارند.

فیلم، پس از یک جنگ اعصاب، که ممیزه فیلم‌های جنوب‌شهری است، آغاز می‌شود و سپس با چند کلیپ توریستی از جاذبه‌های اگزوتیک حاشیه شهر، کانتکست فیلم تمهید می‌شود. جنوب‌شهری‌ها با پا می‌پرند توی تشت گوجه‌فرنگی، جنوب‌شهری‌ها کروکثیف هستند، جنوب‌شهری‌ها بی‌کله هستند، جنوب‌شهری‌ها زشت هستند (به‌جز «راحله»)، جنوب‌شهری‌ها ابله هستند (حتی «راحله»)، جنوب‌شهری‌ها غیرت جنون‌آمیز دارند. مدام صلوات چاق می‌کنند و صدای اذان هم که در آمبیانس پخش می‌شود تا در این فضای مخوف، شبیه فیلم‌های اسلام‌هراسانه یک دگرآزاری تمام‌عیار را شاهد باشیم. فیلم‌ساز به گریمور سفارش داده هر چه می‌توانی بازیگرها را زشت کن! این وسط سهم مادر «علی» (با بازی گیتی معینی) از همه بیشتر است و زن سنتی را به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زشت و تندخو جلوه داده است.

این همه بازنمایی سادیستیک از جنوب شهر برای چیست؟ برای آنکه نسخه بپیچیم که:

ای زنان جنوب شهر! اگر می‌خواهید از این فلاکت نجات یابید، کمی مثل شمال‌شهری‌ها شوید و فی‌المثل به جنبش شیک و آوانگاردِ (Me Too) بپیوندید. شوهرهایتان هم که ممکن است شما یا متعرضان به شما را بکشند، به ما بسپارید! آن‌قدر در سینما لجن‌مالشان می‌کنیم که دیگر نتوانند در جامعه سر بلند کنند.

به یاد بیاورید سکانسی که زنان محله جمع شده‌اند و از تجربه آزار جنسی می‌گویند. جالب است که هیچ‌کدامشان هم دم برنیاورده‌اند چون از شوهرهای غیرتی و بی‌کله‌شان می‌ترسند؛ و جالب‌تر آنکه به‌جای سهمگین بودن روایت این آزارها، سکانس مذکور به شکل یک کمدی (ان‌شاءالله ناخواسته) درآمده که خنده بر لب تماشاگر می‌آورد! اینجاست که فیلم از سمپاتی برای یک زن خاص به تعمیم ناروا، شعارزده و کمیک به کل زنان جنوب شهر سقوط می‌کند. اینکه سکانس اعتراف به تعرض، حالت کمیک دارد، نگاه ضداخلاقی فیلم‌ساز به تعرض جنسی را لو می‌دهد یا نشان از شدت نابلدی فیلم‌ساز در کنترل لحن فیلم است؟ هرچند چه فرقی می‌کند وقتی نتیجه یکی است؟

راستی اگر شوهر راحله یک آدم متشخص و متمدن بود و آن‌قدرها هم غیرتی نبود که بخواهد کسی که به زنش نظر دارد را بکشد و پس از اطلاع از این موضوع خونسردی‌اش را حفظ می‌کرد و فوراً به پلیس تلفن می‌کرد، باز هم درام @ابلق@ شکل می‌گرفت؟ ملاحظه می‌فرمایید که چه دوگانه ابلهانه‌ای برای کشمکش و تنش فیلم تمهید شده است؟

از آن‌طرف فیلم‌ساز، چپ و راست بنرهای انتخاباتی را در کادر می‌چپاند و این تمام سهم سیاست در عالم فیلم است؛ وای که چه نقد سیاسی رادیکالی! هم جنوب‌شهری‌ها را راضی می‌کند، هم شمال‌شهری‌ها را و هم سیاستمداران را! این فیلم مکمل فرهنگیِ تجاوز اقتصادی خرپول‌ها و تجاوز سیاسی قدرت‌طلبان به حاشیه شهر است. آن روی سکه این فیلم یک سبک زندگی متعفن نوکیسه خوابیده که ابداً مسئله جنوب شهر را نمی‌فهمد.

پیشنهاد من به فیلم‌ساز این است: لطفاً دست از سر جنوب شهر بردارید و حالا که الحمدلله با هدر دادن پول بی‌زبان و ساختن چند فیلم بد، کمی کار کردن با دوربین را یاد گرفتید و این از کیفیت بصری قابل‌قبول‌تر فیلم آخرتان پیداست، بروید و درباره چیزهایی فیلم بسازید که از نزدیک می‌شناسیدشان. مثلاً به‌جای آنکه درباره چرک و چندش جنوب شهر فیلم بسازید، درباره گند و کثافت نوکیسه‌های اطرافتان فیلم بسازید. درباره همان‌هایی که نامه حمایت ازشان را امضا می‌کنید و اکنون در دادگاه دارند بابت بالا کشیدن پول ملت محاکمه می‌شوند.