سوره سینما – سیدمحمد حسینی : فیلمی که تمامقد در حال برساخت فضای محدود تفتیش عقاید است.
فیلم موضوع قدیمی فقر و غنا را دستمایه خود قرار داده اما با وجود امکانات مناسبی که در دست دارد نتوانسته از پس بیان موضوع خود برآید.
داستان شیشلیک ماجرای یک کلونی تفتیشعقاید است برای جماعت کارگر محرومی که نباید هوس و آرزو داشته باشند چراکه اگر دلشان چیزی بخواهد کنترل نیروی کار برای رئیس کارخانه «پشم ایران» و مدیر مدرسهاش، سخت و دستنیافتنی خواهد شد و احتمالاً انگیزشهای کارگری میان مردم شکل خواهد گرفت.
گذشته از اینکه شباهتی زیرپوستی و غریب میان صف صبحگاهی و سخنرانی مدیر کارخانه و صف مدرسه و سخنرانی مدیر وجود دارد و هر دو به نظر از یک نقطه عزیمت یکسان برخوردارند. یک اینهمانی شیطنتآمیز که میتوان از منظر ساختار و نحوه تفتیشعقاید حاکم بر هر دو فضا دریافت که «مهدویان»، هر دو قسمت ماجرای نیمروز را بر مبنای ایدئولوژی حاکم بر آنها بنا کرده. که البته این کد فرامتنی نه به مایه و پایه نقد کمک میکند و نه مخل آن میشود اما همینکه بدانیم چقدر تهمانده تفکر در باب سازوکار اعمال قدرت «فرقه رجوی» میتواند در آثار بعدی یک فیلمساز رسوب کرده باشد نکته قابلتأملی است.
فضایی که کارگرها در آن راضی هستند به اینکه در هفته دو بار آب آشامیدنی برایشان میآورند و روزی چند ساعت برق دارند و مدام در سبد کالایشان سیبزمینی پشندی دریافت میکنند و زنانشان برای ایجاد کانون گرم خانوادگی یاد میگیرند که چگونه با پودر نعنا و استفاده از آن بهعنوان خطچشم شبهای نعنایی برای همسرانشان رقم بزنند و بچهها میدانند که در مدرسه حق ندارند آدامس داشته باشند و حتی هوس آدامس به مغزشان خطور کند و دستآخر شامی که در صورت وجود یک تخممرغ زیر سیبزمینی میتواند امری خلاف عادت تلقی گردد.
در چنین جامعهای، قهرمان، گرسنههایی هستند که پنجاهوشش، هفت سال پیش در اثر گرسنگی زیاد مردهاند و حالا به یادبودشان هرساله و در مدرسه، جشن گرسنگان بر پا میشود. و مخاطب اصلاً نباید فکرش بهجای بد برود و این جشنها را با مراسم دیگری اینهمانی کند.
داستان فیلم بهقدری معلق و بیچفتوبند است که حتی با وجود بازیگران طنازی مانند «پژمان جمشیدی» و «رضا عطاران» از پس خنداندن مخاطب برنمیآید و به دلالتهای اروتیک و تکرار برخی موارد بیقاعده میان دو بازیگر اصلی داستان متوسل میشود.
بیمایگی در روایت تا آنجا حال داستان فیلم را وخیم و رو به احتضار میکند که وقتی «هاشم» (رضا عطاران) در مراسم خانهباغ ثروتمندان از سرنوشت شیشلیکی خود و «احمد» (پژمان جمشیدی) تعریف میکند موضع مخاطب فیلم با مخاطبانی که قاهقاه به حرفهای او میخندند تفاوتی نمیکند و مخاطب داخل سالن هم باوجوداینکه میداند او در حال روایت تراژدی حاکم بر یک قوم و یک جامعه است بازهم با مخاطبان همراه میشود و در موضع آنها میایستد و به این تراژدی میخندد. شاید به این دلیل که تراژدی در کار نیست و این داستان بیمایه با نحوه روایت بسیار خامدستانه و ضعیف کارگردان بیش از این قادر به همراه کردن مخاطبش نیست.
فرم روایت داستان بیمایه شیشلیک بهقدری ضعیف و بیقاعده ازکاردرآمده که اگر نبود نام پرتکرار این سالهای سینمای ایران بههیچعنوان نمیشد برای آن اهمیت و اعتباری قائل شد. فیلم در نحوه روایت خود هرچند دغدغه دیرینه «مسعود دهنمکی» -یعنی فقر و غنا و دورویی و فساد مدیران- را به یدک میکشد اما در نحوه پرداخت هرگز نمیتواند راضیکننده باشد و مخاطب را با خود همراه نماید. به این اعتبار باید شیشلیک را ضعیفترین اثر کارنامه مهدویان بهحساب آورد.
مردم «شیشلیک» موجوداتی مسخشده و منفعل تصویر میشوند که در فضایی لاجرم، فقط برای زنده ماندن، در بند استعمار کارخانه پشم ایران تلاش میکنند و با تمام نداریها به نحوی ایدئولوژیک و درونزا مطابقت داده شدهاند.
تأکید بر نابرخورداری تعمدی در داستان بهقدری بالا میگیرد که روایت را از حالت عادی و واقعی و حتی نگاه اگزجره ژورنالیستی خارج میکند و به مرزهای فانتزی نزدیک مینماید. در این فضا هم به دلیل تمامقد نبودن وجه فانتزی داستان و وجود و حضور دلالتهای فرامتنی سیاسی و اقتصادی فراوان که مربوط به عالم واقع است توفیقی حاصل نمیشود و درنهایت، نتیجه چیزی نیست جز داستانی معلق و گیر افتاده در مرز واقعیت و فانتزی که نه قدرت استحکام واقعیت را دارد و نه لطافت و هنرآگینی فانتزی.