سورهسینما – میلاد دخانچی : نقد میلاد دخانچی دکترای مطالعات فرهنگی و پژوهشگر حوزه سینما بر سه فیلم «منصور»، «شیشلیک» و «زالاوا» به شرح زیر است:
«منصور»
بلاشک بهترین فیلم جشنواره تا این لحظه. فیلمی که مصداق بارز وتو شدن فرم توسط محتوا است. شکی نیست که «سیاوش سرمدی» فیلمنامه را از دل تحقیقی مدون مبتنی بر سلوک «منصور ستاری» تدوین کرده است و مخاطب هر چه ضعف فرمی فیلم باشد را با فیلمنامه نسبتاً خوب عوض میکند و دو ساعت از وقت خود را صرف تماشای یک فیلم «ملی» میکند. میگوییم «ملی» تا منصور را یک فیلم «حکومتی» تلقی نکنیم. البته منصور با روایت رسمی از سران حکومتی بیگانه نیست اما سرمدی توانسته فیلمی فرهنگی و نه تبلیغاتی بسازد. «ستاریِ» سرمدی شخصیتی است خاکستری، البته نه بهسان شخصیتهای بیآرمان «مهدویان»؛ بلکه خاکستری بدان معنی که ستاری در برابر تصمیمهای سخت، تصمیمهای سخت میگیرد و نه از همه تصمیمهایش جان سالم بدر نمیبرد و نه همه تصمیمهایش پاک و پاستوریزهاند. سرمدی درعینحال که برای ما قهرمان میسازد، «قهرمانسازی» نمیکند، بلکه ستاری را آنگونه که پیوند واقعیت و درام میپسندند به ما معرفی میکند.
منصور داستان یک مرد جنگ است و جالب اینکه همه قهرمانان جمهوری اسلامی به صحنه جنگ تعلق دارند، نه میزهای بوروکراتیکش؛ خاصه میزهای بوروکراتیکی که در روایت سرمدی توسط ریشوها و روحانیونی اشغالشده که همه مانع ملیگرایی ستاریاند. «ستاریِ» سرمدی مصداق توازن مردانگی و زنانگی در یک شخصیت است او آنجا که باید قاطع است و لجباز و آنجا که باید، لطیف است و نسبی. انتخاب شجاعانه سرمدی در عدم استفاده او از موسیقی در فیلم قابلستایش است که قطعاً به تجربه او در مستندسازی بازمیگردد، زیرا که مستندساز میداند که شخصیت میبایست بدون دوپینگ موسیقی بر جان مخاطب رخنه کند. دوربین روی دستهای سرمدی زائدند و بیمنطق اما قابلاغماض و آنچه قابلاغماض نیست روابط قدرتی است که امروز به ستاریها اجازه بروز نمیدهد. آری کاسبان تحریم و قدرت پروندهسازی ایشان همچنان وجود دارند و امروز قدرتمندتر نیز شدهاند. آیا روابط قدرت امروز همچنان «ستاری»پرور است؟ هنوز برای قضاوت زود است اما به استناد منصور میتوان سرمدی را فیلمساز جریان انقلاب (نه اصولگرایان رانتی انحصارگرا) دانست؛ فیلمسازی که یک تقلا برای ملی ماندن را به تصویر کشیده است. این جشنواره، جشنواره بنبست است، اما منصور همه توان خود را برای عبور از بنبستها به کار میبندد.
«شیشلیک»
امتداد ماجرای نیمروز۱؛ همان چیزی که از همان ابتدا مهدویان بود. مهدویان، جمهوری اسلامی را نظامی فاقد معنا و ایدئولوژی میداند و در شیشلیک -همانند ماجرای نیمروز– آن را با سازمان مجاهدین خلق مقایسه میکند؛ این بار صریحتر و روشنتر. شیشلیک نه طنز است و نه یک فیلم سیاسی، نه فیلمنامه مدونی دارد و نه شخصیتپردازی و نه موقعیت خندهداری. شیشلیک مسئولان جمهوری اسلامی را افراد دورویی میداند که با قربانی کردن زیرمجموعههای گوشبهفرمان خود را تطهیر میکنند، مسئولانی که نهفقط در کارخانه بلکه در مدرسه نیز حضور دارند و وظیفه آنها یکچیز است: کنترل دستگاه میل شهروندان. آری، شیشلیک فقط موضوع یک میل بیولوژیک (غذای خوشمزه) نیست، بلکه «شیشلیک» یعنی هر آنچه جامعه ممکن است برخلاف نظم پادگانی قدرت به سمت آن میلورزی کند. در جامعه پساانقلابی ایران با توصیف شیشلیک ، میل، میل اربابان است، بردگان از خود میلی ندارند و تنها با معاوضه بدنشان است که شاید بتوانند به خواستههای خود برسند. در این جامعه، سالگرد روزی که بدبختی و گرسنگی آنها شروع شده (تلویحاً انقلاب) را با مطرب بازی جشن میگیرند و در طی جشن نیز مطمئن میشوند معنا تولید نشود. مردمان شیشلیک تولیدکننده «پشم» نظام حاکماند. آنها بهواسطه فقر، مدرسه و رسانه (نوشتههای روی دیوار) و یا عدم دسترسی به آن و البته شهید سازی کنترل میشوند. فیلم، ایران پساانقلابی را نظمی توتالیتر توصیف میکند. چیزی در نمادهای کارخانه و مدرسه نیست که با پادگانی منافقین که قبلاً مهدویان در ماجرای نیمروز۲ به ما نشان داده متفاوت باشد.
از همه اینها که بگذریم میماند یک خطای فیلمنامهای: چرا شخصیت «رضا عطاران» به رئیس کارخانه در رستوران به خاطر خوردن شیشلیک حمله میکند؟ مگر رئیس کارخانه قبلاً برای او بال و پای مرغ نیاورده بود؟ اساساً رئیس کارخانه به نظر نمیرسید ازآنچه فیلم قبلاً درباره سلوک اقتصادی او به ما نشان داده بود تخطی کرده باشد. او نفاق نداشت. او خودش بود. او تغییر موضع نداده بود. او فقط خودش را بهتر نشان داد. درست مثل کارگردان.
مهدویان نه تغییر موضع داده نه لزوماً پسرفت کرده است. او خود واقعیاش را به ما نشان داده: جوان خوشذوقی که توانست از فرمزدگی حزباللهیهای مقهور تکنیک سود برده و بدون هیچ مطالعه و مسئله جدی، هرسال مجموعهای از تصاویر بیسروته متحرک را راهی جشنوارهها کند. مسئولانی که با «سازمان مجاهدین خلق» مقایسه شدهاید؛ محصول خود را تحویل بگیرید!
«زالاوا»
زالاوا قطعاً نمیتواند اعتبار یک فیلم در ژانر وحشت را از آن خود کند. فیلم بههیچوجه وحشتناک نیست، اما نباید زالاوا خاصه فیلمنامه آن را بدون تحسین رها کرد. فیلمنامه تمام تلاش خود را کرده که از گرهها و تعلیقهای دراماتیک بهره ببرد و در این امر نیز ناموفق ظاهر نشده است. زالاوا فیلمی است از جهاتی شبیه به پوست و از جهاتی شبیه سرخپوست؛ ازآنجهت شبیه پوست است که به یک قصه و یا افسانه بومی تکیه زده و آن را برای مخاطب مرکز ملموس کرده و البته ابهامهای فولکلور پوست را هم ندارد. و ازآنجهت شبیه سرخپوست است که اینبار نیز بین دونیروی حکومتی دستگاه شاهنشاهی عشقی درمیگیرد و در آن بیرون، یک معضل حلنشده وجود دارد. زالاوا به زبان «لاکان»ی جدال بین امر واقع (ساحت ارواح و اجنه که قابلدرک و حس نیستند) و ساحت نمادین (ساحت عقل مدرن، عقل طب و امنیت مدرن) است. در زالاوا ارواح و اجنه به ساخت نمادین حمله کردند و اما حضور و وجود آنها از جانب بانیان عقل مدرن نفی میشود. این جدال، جدال بین خرافه و عقل، غیرمحسوسات و محسوسات تا آخر فیلم همراه ما است و درنهایت فیلمساز نیز موضعی بینابینی میگیرد. فیلمساز نه نافی اجنه میشود و نه نکوهش خرافه را سرزنش میکند و این قطعاً موضعی شجاعانه است. آنچه شجاعانه نیست مردم را سراسر جنزده و احمق نشان دادن است. آیا در میان این مردم، یک فرد آزاده نبود که در عین عدم نفی حضور اجنه، مواجهه روستاییان با اجنه را هدایت کند؟ آیا مذهب نمیتوانست اینجا بهمثابه نیرویی رهاییبخش ظاهرشده، حل مشکل کند؟ البته فیلم خوشحالی مردم را درنهایت مذمت میکند؛ مردمانی که رهایی خود از جن را با دکتر بدن خود معاوضه کردند، اما این مذمت تلویحی برای رهایی فیلم از موضعی ارتجاعی کافی نیست.
البته میتوان زالاوا را همچو سرخپوست سیاسی هم خواند: در این صورت زالاوا داستان غلبه خرافات برآمده از مذهب به رهبری یک مرتاض جنگیر بر عقلانیت و امنیت مدرن نظام شاهنشاهی است. در این صورت نیز انگشت اتهام به سمت رئیس پاسگاهی است که نتوانست بین امنیت دولت و بدن شهروندان و اعتقادات مذهبی توازن برقرار کند و با خرافه خواندن و بیاعتنایی به باورهای مردم دستآخر موجبات قربانی شدن دختر و پزشک وطن را فراهم آورد! برعکس سرخپوست اینجا اعلیحضرت شخصیتی اخلاقی نیست؛ او متهم ردیف اول مرگ دختر وطن است. زالاوا فیلم بیشناسنامه و بیهویتی نیست. فیلم است. من به زالاوا احترام میگذارم اما مصداق سینمای بنبست است.
فیلم شیشلیک را که دیدم رسمامریض شدم وبه دردعمیق فیلم گریستم.
فیلم منصورروندیدم
امادرباره فیلم زالاواکه هم از اسم فیلم وهم از محتواش ترسیدم