سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۱۶ بهمن ۱۳۹۹ در ۱۰:۲۵ ب.ظ چاپ مطلب

نقد کریم نیکونظر بر فیلم «منصور»/ بگذار نگرانت شویم

mansoor2

«منصور» بی‌حس است. خنثی است. منفعل است. دغدغه دارد اما دلواپسش نیست. از یک توانایی منحصربه‌فرد، یک فعالیت درون‌زای جدی حرف می‌زند اما شوروشوقی برای این انجام عملش ندارد.

سوره سینماکریم نیکونظر : «منصور» بی‌حس است. خنثی است. منفعل است. دغدغه دارد اما دلواپسش نیست. از یک توانایی منحصربه‌فرد، یک فعالیت درون‌زای جدی حرف می‌زند اما شوروشوقی برای این انجام عملش ندارد. همه‌چیز سرد است. همه‌چیز بی‌جان است و بی‌رمق. هم آدم‌ها بی‌حس‌و‌حال‌اند هم موقعیت‌ها. بحران هست اما دور از ماست. آتشمان نمی‌زند، به هول‌وولا نمی‌اندازدمان، یقه‌مان را نمی‌گیرد تا نگرانش شویم و فکر کنیم که این کارِ امیر «ستاری» چقدر مهم است. ما را می‌گذارد دور از وقایع و آدم‌ها و حوادث بایستیم و ازمان می‌خواهد تماشاچی ماجراهایی باشیم که روح از کالبدشان خارج شده. ما ناظر بُرِشی از تاریخیم و این تاریخ انگار ربطی به امروزمان ندارد؛ تاریخی است خنثی‌شده که با فرم این فیلم، کم‌ارزش هم تلقی می‌شود. حرفِ فیلم حرف امروز است اما جوری نشانش می‌دهد که انگار ما از آن زمانه گذر کرده‌ایم، که باید چیزی را ببینیم مربوط به گذشته و خیلی هم خوشحالی نکنیم یا نگران و غمگین نشویم. منصور انگار اصرار دارد ما حسی نداشته باشیم، که با عقلمان فیلم را ببنیم و احساسمان را خفه کنیم و دلمان را بیرون سینما بگذاریم و برویم توی تاریکی سالن سینما. وقتی فیلم را با عقل ببینیم اوضاع برای فیلم‌ساز بهتر نمی‌شود، نمِ چشم‌های ما، احساس خشم و غم و شادی ما، پرده‌پوشی می‌کند و عیب‌ها را نمی‌بیند. وقتی حس نیست هیچ حجابی نیست و روی پرده سینما فقط ضعف‌هاست که دیده می‌شود. منصور خودش می‌خواهد که ما ضعف‌هایش را ببینیم.

فیلم را فیلم‌سازی ساخته که چشم‌هایش و دیدش به جامعه دور بین است؛ دور را خوب می‌بیند نزدیک را نه. به همین دلیل همه‌چیز را با فاصله نگاه می‌کند، همه‌چیز دور از ماست و خیلی دور از ما. جزئیات مهم نیست و فقط شِمایی از هر چیز، از هر نقشه و آدمی مهم است. دوربینِ فیلم گزارشگر است، خودش هم نمی‌داند که باید به چه‌چیزی بها بدهد، چه‌چیزی را بزرگ‌نمایی کند چه چیزی را کنار بگذارد. نمی‌داند کجا را آب‌وتاب بدهد کجا را نه، خبر ندارد به چه موقعیت‌هایی باید نزدیک شود، چه جاهایی را باید بگذارد و برود. این دوربین سرگردان نیست، ترسو و محافظه‌کار است؛ ترسوست چون نگران است با نزدیک شدن به آدم‌ها و موقعیت‌ها، واقع‌گرایی‌اش زیر سؤال برود.

این البته از فُرمی می‌آید که سازنده از زمان نگارش فیلم‌نامه انتخاب کرده. سرگردانی از همین‌جا شروع می‌شود. معلوم نیست هدف اصلی فیلم چیست. می‌خواهد از شخصیت اصلی‌اش قهرمان بسازد؟ پس چرا روی او تمرکز نمی‌کند؟ می‌خواهد تعمیر و ساخت یک هواپیمای وطنی را در یک موقعیت بحرانی و کشاکش مخالفت‌های داخلی و خارجی نمایش دهد پس چرا رنجِ آن همه آدم دیده نمی‌شود. بله خب، دو، سه پلان هست که آدم‌ها از بی‌پولی گلایه می‌کنند یا مهندسی را زندان می‌اندازند. اما حتی این‌ها هم روح ما خراش نمی‌دهد، نگرانمان نمی‌کند. می‌دانیم که در چنین فیلمی حتماً همه‌چیز به نتیجه می‌رسد و شکست‌ها همان اندازه بی‌مایه‌اند که پیروزی‌ها. فرودها همان‌قدر کم‌رمقند که اوج‌ها. ساختار تکه‌تکه فیلم‌نامه کمک نکرده به روایت کامل‌تر و دید همه‌جانبه؛ حالا که منصور را می‌بینیم این برش‌ها و تکه‌ها شبیه وصله‌پینه‌هایی‌اند که قطعات را کنار هم چیده‌اند تا زمان لازم برای یک فیلم بلند فراهم شود. می‌شود خیلی تکه‌ها را برداشت، جابه‌جایشان کرد و باز هم دید که آب از آب تکان نمی‌خورَد. نه از پیوستگی دراماتیک خبری هست نه از پی‌رنگی که هدایتمان کند به یک سمت مشخص. این نمونه گزارشگریِ بد است که هدفش توصیف وقایع و آدم‌هاست اما چیزی جز خلاصه خبر به ما عرضه نمی‌کند. آن هواپیمایی که آخر فیلم بلند می‌شود حماسه نیست، ادای حماسه را درمی‌آورد. چون فیلم از ما خواسته جدی‌اش نگیریم. منصور جان ندارد و فیلم بی‌جان هم ارزشی ندارد.