سوره سینما – محمدتقی فهیم :ساختهشدن فیلمهایی مانند مصلحت را باید به فال نیک گرفت. در چند سال اخیر سینما خیز برداشته تا به سوژههای بر زمینمانده التفات نشان دهد. موضوعاتی که چهبسا یک دهه قبل تابو به حساب میآمدند و یا در بروکراسی ممیزی سلایق متوقف میشدند و حالا این روند بهنظر برای سینمای بیجان و کمژانر ایران یک دوپینگ باشد. وقتی این گرایش قابلتأمل و ارزشمندتر محسوب میشود که نسل جدید فیلمساز و فیلماولیها وارد این میدان پرپیچوخم و چالشانگیز شدهاند. مثلاً اخیراً شاهد یک نمونه از این رویکرد جسورانه در اکران عمومی بودیم. دیدن این فیلم جرم است که علیرغم دو سال دستوپنجه نرم کردن با متولیان امور نمایش، بالاخره به پرده رسید.
حالا در تداوم روند اشاره شده، فیلم مصلحت ساخته «حسین دارابی» وارد پروسه نمایش شده است. فیلمی پرمایه از نظر متن و جدی در حوزه علومانسانی با تمهای عدالت و سیاست و اقتصاد و سخت از منظر اجرایی. در شرایطی که فیلماولیها به دنبال سوژههای جمعوجور و میزانسنهای ساده و خلوت هستند، دارابی به سراغ نمایشی کردن مقوله عدالت در بستر زمانی دهه شصت رفته است. این ریسکپذیری وقتی حساستر میشود که میدانیم بازسازی اوایل انقلاب، آنهم التهابات و کشمکشهای سیاسی کف خیابان در این دوره، پوست موز زیر پای فیلمساز است؛ کوچکترین غلطها در بازنمایی، پیامدهای سنگینی به دنبال دارد.
خب! همه اینهایی که در بالا آمد سر جای خودش مهم است، اما آیا توجیهگر هر ضعف مترتب بر اثر هم میشود؟ از نگاه این قلم جواب منفی است. فیلمساز اول باید پسازاین ریسکپذیری با هر جان کندنی که شده فیلم بیاشتباه یا حداقل کماشتباهی بسازد.
نکته قابل اشاره دیگر اینکه برخی منتقدان بر این باورند که باید نسبت به فیلماولیها نرمتر بود یا کمی اغماض به خرج داد و جنبه تشویقی را فراموش نکرد، اما گروهی هم هستند که بی تساهل و تسامح، فیلم اول کارگردان را حسابی واکاوی میکنند و ضعفهایش را گوشزد تا شاید چراغی بر مسیر او بیفروزند.
این قلم چطور؟ وارد فیلم شویم تا ببینیم سازنده مصلحت چه کرده است.
وقتی فیلمسازی به سراغ قصه گفتن میرود و قرار است شاهپیرنگ را در روایت پیشه سازد قاعدتاً باید روایت را حسابی چکشکاری کند، حلاجی کند، پسوپیش صحنهها را خوب بررسی کند، پلانبهپلان تا فصول مختلف را موردسنجش قرار دهد که مو لای درزش نرود. یعنی باید قصه روان، بدون لکنت و پراکندگی تعریف شود، صحنهها سنجیده و فکر شده و بر اساس منطق پیشرفت رخدادها چیده شوند. نه مانند مرغی که مرتب نوک میزند و میرود سراغ بعدی بدون اینکه از دانه قبلی لذت برده باشد. مثلاً افتتاحیه انفجاری و پرتحرک قبل از تیتراژ کات میخورد به حیاط و زن و بچهها و همینطور در ادامه، صحنههای نهچندان مناسب قبل ردیف شدهاند.
وقتی روایت مبتنی بر قصهگویی روان نیست، رویدادها کمتأثیر میشوند و شخصیت، هم اگر پرداخت جزئینگرانهای نداشته باشند، ضعفها مضاعف میشوند. مثلاً چرا ما باید گول بخوریم و تا دو سکانس مانده به اعدام، تصور کنیم آیتالله مشکاتیان (فرهاد قائمیان) بَدمن فیلم است. دقت کنید که فیلمساز ما در میزانسنها، فیگورهای بازیگر، خونسردیمآبیاش، برخوردش با بقیه و خصوصاً فیزیک او، دلالت بر آدمی نهچندان متعهد دارد و علاوه بر اینها، در فصلی که مدارکی دال بر مقصر بودن پسرش را به او میدهند، دوربین فریبدهنده است؛ یعنی مشکاتیان و روحانی همکارش، لشکری، از اتاق بیرون میروند، دوربین پشت پنجره شیشهای میماند و ما صدای آنها را نمیشنویم، اما کنش آنها و صحنه، حکایت از دستور غیرعادلانهاش برای دستگیری قاتل دارد و بعد هم که قاتل به قم میرود. این نوع روایت و نمایش دال بر وجود حفره فیلمنامهای و اجرای غلط دارد. یعنی ما تا دو فصل قبل پایان پرده سوم نسبت به مشکاتیان بدبین هستیم. درحالیکه مطابق قواعد آثاری ازایندست، ما باید از آدمهای قصه مِنجمله بازپرس که مسئول پرونده است، جلوتر باشیم و بدانیم که مشکاتیان چهجور آدمی است ولی به هچل افتاده و برای رهایی او از این دام، غمخواری کنیم، تا هر بلایی سر او آمد ما با او همذاتپنداری داشته باشیم، حالآنکه ما -یعنی مخاطب- با فرد خواهان قصاص همراه و همدل هستیم و تا پایان از همه افراد روبهرویش بدمان میآید. بیتردید کارگردان این نتیجه را نمیخواسته است ولی ازآنجاییکه فیلمسازی کار سختی است و بهشدت کاربلدی میخواهد، نتیجه دلخواه به دست نیامده است.
معمولاً در سینمای جهان، پلیسها (در اینجا بازپرس) برای ادامه خستگیناپذیری تعقیب و پیگیری یک پرونده یا قاتل، انگیزه شخصی هم دارند؛ یعنی اگر وظیفهشناسی و تعهد و آرمان، موتور محرک درام هستند، انگیزه شخصی حکم سوخت آن را دارد. اما در مصلحت «بازپرس جلالی» فاقد مؤلفههایی است که مخاطب بفهمد و قانع شود که چرا باید تا رسوایی مقام بلندپایه دستگاه قضایی پیش برود. ما حتی تا میانه فیلم از زندگی جلالی چیزی نمیدانیم که زن و فرزند دارد. یکدفعه به صحنه زندگیاش پرت میشویم تا با او پیوند بخوریم و مشکلات او مسئله ما بشود، که نمیشود. تا قرار است به او دل ببندیم و غمخوارش شویم یکی دیگر جای او را میگیرد و لذا مقام قهرمانی دستبهدست میشود. این تعویض فرد کنشمند قصه باعث میشود تا ما مرتب به خانواده خواهان قصاص نزدیک شویم. البته که عدالت در این داستانک باید به سمت خانواده مقتول غش کند، ولی فیلمساز مشکاتیان را دارد که پسرش (مهدی) براثر رفتار هیجانیاش بحران آفریده و پدرش را لای گیره گذاشته که حالا باید عدالت درباره او هم اجرا شود، اما نویسنده/فیلمساز ما نمیدانسته این سفره را چه جوری جمع کند بنابراین از یک درام تندوتیز جنایی با گرایش سیاسی و تم عدالت سقوط میکند به دامن فیلم اجتماعیهایی از نوع فیلمفارسی محافظهکارانه تا جایی که به مخاطب باج «پایان خوش» میدهد.
دارابی هرچقدر در فضاسازی التهابات کف خیابان و میتینگهای «شاهین آریا» و گروهک متبوعش موفق ظاهر میشود، در میزانسنها و تقطیعهای فصول پلیسی کم میآورد و دچار اشتباهات فاحش میشود تا آنجا که در نماهای بیرونی جلالی و باجه تلفن و… جغرافیا را نمیسازد. فصلی که باید تعلیقی نفسگیر میداشت بهخاطر اجرای خامدستانه کاملاً میافتد. مثلث بازپرس و دو همکارش تبدیل به غیرقابلباورترین صحنه فیلم میشود. سوت و داد زدنهای رفیق بازپرس را همکار تندرو و چپزدهاش نمیشنود. چرا؟ در چند نما او جابهجا میشود و کات به جلالی و به بَدمن، ولی اصلاً محیطی ساخته نمیشود که ما باور کنیم و نگران شویم.
فیلمسازِ اول ما به خیلی از جوانب کنش آدمهایش فکر بهاندازه نکرده است. مثلاً کینه ضد سرمایهداری بَدمن قصه –مسعود قاسمی- کافی نیست. همچنان که داستان گذشتن از فرزند توسط مشکاتیان به نفع اجرای عدالت مابِازای واقعی دارد، وجود آدمهایی مانند همکار تندرو دستگاه قضایی نیز واقعیت روز فضای سیاسی است. ولی واقعیت دیگری هم وجود داشته که چنین عناصری، در زمان روایت داستان، بهترین امکان استفاده گروهکها برای ضربه زدن به نظام بودند، حالآنکه در فیلم او صرفاً باانگیزه عقدههای فردیِ روستاییاش مبادرت به ظلم و شکنجه خانواده قربانی میکند که این درام را تضعیف میکند.
بعدالتحریر:
تا وقتی رسانههای سینمایی معدود و خبرنگاران و منتقدان قلیل بودند، فیلماولیها رهرو رهنمود کسانی میشدند که تنها توصیه و راهکارشان برای دیده شدن و گل کردن فیلماولیها، ساخت اثری بهاصطلاح هنری و فیلمهای فاقد مؤلفههای سینمایی و صدالبته موردپسند جشنوارههای خصوصاً خارجی بود. بنابراین اگر فیلماولی خارج از این چارچوب فیلمی میساخت؛ مثلاً یک اثر داستانگوی قهرمانپرداز یا کمدی مردمپسند و… چنان بایکوت و مورد اهانت قرار میگرفت که یا از سینما فرار میکرد یا در ادامه راهی را میرفت که حداقل همین رسانههای داخلی تحویلش بگیرند. سنتی که متأسفانه هنوز هم نفس میکشد، اما متقابلاً و به دلیل کثرت رسانه و وجود منتقدان متعهد، اگر فیلمساز جوان و اولی اثر دلخواهش در گونهها و زمینههای دیگری بسازد، بستر و میدان دیده شدنش وجود دارد. لذا امید میرود که هرساله شاهد فیلمهای بیشتری همانند مصلحت (البته با قواعد دراماتیک و جذاب) باشیم.