سوره سینما – سیدمحمد حسینی : نقد سیدمحمد حسینی فیلمنامهنویس و منتقد سینما بر دو فیلم «تیتی» و «گیجگاه» به شرح زیر است:
«تیتی»
تیتی از آن دست فیلمهایی است که وقتی تمام میشود تازه چالش ابهام نقد در خصوص آنها آغاز میشود. اینکه منتقد تصمیم بگیرد در این انبوه دادههای ذکرشده اعم از متنی و فرامتنی کدام موضوع را دستاویز خود قرار دهد برای رسیدن به یک نقد یکپارچه.
اینکه خط باکره زایا و ارتباط آن با موضوع حضرت مریم را دستمایه مضمونی قرار دهد. و یا سادگی بلاهتگونه و گهگاه معصومانه برخاسته از طبیعت و چالش میان روان پاک در مقابل مغز علمی را کنکاش کند.
یا حتی اینکه مردان سوءاستفادهکننده، مردان نیازمند، مردان در حسرت فرزند و اصولاً مردانگی گرفتار و درمانده را دستمایه قرار دهد که در بیانیه فیلمساز، این درماندگی ذاتی و اصولاً برساخته از نژاد است. و یا کنکاش علمی را در مقابل تأثیرات ماورایی و باورهای قومیتی را درست یا غلطانگاری کند و در خصوص آن بنویسد. و یا سرنوشت کودکانی را مدنظر قرار دهد که در این آشفتگی یا محصول خواست بیرون از توانایی والدین هستند یا مقهور جدایی والدین و یا دستکم رها شده که نهایتاً در دست کولیهای دورهگرد بزرگ شده و تبدیل به «تیتی» شدهاند.
و دستآخر گره خوردن تقدیر و سرنوشت آدمها با وقایع پیرامونی؛ از سرنوشت کره زمین گرفته تا به هم رسیدن دو عاشق دلداده.
بله! تیتی از آن دست فیلمهایی است که شاید بیشتر از اینکه دغدغه بیان یک داستان را داشته باشد یک اثر کاملاً شخصی است و از دلمشغولیهای ذهنی فیلمساز بیرون میآید. اصطلاحاً از آن دست آثاری که میتوان نام آنها را «فیلم کالت یواشکی» نامید که قدری هم قصه نرم را دستمایه بیان خود میکند و نمیخواهد فیگور روشنفکری بگیرد و حرفهای صدمنیهغاز بیربط را به سمت تماشاچی پرتاب کند و از این لحاظ اتفاقاً فیلم قابلتحمل و قابلاحترامی است.
«گیجگاه»
گیجگاه دیر رسیده است؛ حدود بیست سال! فیلمی که در نیمهراه طنز و ملودرام گرفتار است و مشخص نیست فضای طنز را دستمایه روایت ملودرام خود کرده یا ملودرام ناخواستهای در لابهلای فیلم طنز آن ریشه دوانده و مانع خندیدن مخاطب میگردد.
چیزی شبیه به فیلم دهههفتادی دو فیلم با یک بلیت «داریوش فرهنگ» که درست در همین میانه راه عشق سینما بودن و بازیگری و زندگی و طنز و ملودرام گرفتار بود و دستآخر نه به فیلم شبیه بود و نه چیزی به فضای عشق سینمایی اضافه میکرد.
این اشکال در هر دو فیلم شاید زاییده انتخاب غلط زاویه روایت باشد. چیزی که فیلم گیجگاه فاقد آن است و مخاطب نمیداند بالاخره باید با سرنوشت کدامیک از شخصیتهای داستان همراه باشد. و داستان را باید در قالب کدام کاراکتر دنبال کند. و اصولاً نقطه مرکزی و کانونی روایت کدامیک از شخصیتها هستند.
داستان اگر از منظر پسربچه داستان روایت میشد و «عرفان» در کانون ماجرا قرار میگرفت که اتفاقاً انتخاب خوبی میتوانست باشد احتمالاً سرنوشت فیلم یک اثر نوجوان و چیزی شبیه به فیلم پدر ساخته «مجید مجیدی» از آب درمیآمد که مخاطب هم تکلیفش را با اثر کاملاً واضح و روشن میدانست.
فیلم با خوانش «مهتاب» سرنوشتی ملودرام و اتفاقاً نسبتی میان عشق گذشته و حال پیدا میکرد و دچار چالشهای معمول سینمای مثلثمحور عشقی ایران میشد.
و از منظر «حسن» میتوانست با حفظ تهمایههای طنز یک روایت منسجم از مردانگی قابلتقدیر و قدرتمند گردد. و شاید از منظر «مرتضی»، شوهر قبلی مهتاب میتوانست از آن دست فیلمهای ژانر نکبت و فلاکت باشد که خوراک مطلوب این روزهای سینمای ایران است و اگر میشد قدری هم «سروش صحت» را دربوداغانتر و ویرانتر و کروکثیف تر از اینکه در فیلم است به تصویر کشید که دیگر خود جنس بود و دقیقاً یک اثر در مکتب اجتماعی به سینمای اشتباهی ایران اضافه میکرد.
شاید هم میشد آن را در قالب یک فانتزی درام از منظر «ماسوتاتسو اویاما» بنیانگذار سبک کیوکوشین کاراته روایت کرد که در این صورت هم از آن دست فیلمهای وراج و بیمزه مثلاً طنز با انبوهی از گفتارمتن از آب درمیآمد.
اما دریغ که @گیجگاه@ هیچکدام نیست و اتفاقاً درست از همین منظر آسیب میبیند که میخواهد همهچیز بگوید و وزن تمام آدمهای داستانش هم یکی است. برای همین فیلم اساساً اثر نازلی است که فیگور سینمای جدی را بازی میکند و درست شبیه کاراکتر حسن است که میخواهد بدل «جمشید آریا» باشد و مخاطب فقط بناست کلهکچلش را آنهم از منظر فوقالعاده پشت سر مشاهده کند.