سورهسینما – میلاد دخانچی :بسیار موفق در نشان دادن چالشهای بین نسلی در یک خانواده متوسط ایرانی. روزی روزگاری آبادان میرفت که یک فیلم دلپذیر با درونمایههای اجتماعی و خانوادگی باشد تا اینکه ناگهان موشک انگلیسیزبان به خانه اصابت میکند و فیلم را به سمتوسوی مضامین ضدجنگ تغییر جهت میدهد. آیا این تغییر جهت بر سیاق روند متن مینشیند؟ خیر. نه اینکه مسئله خانواده و مسئله جنگ از هم منفکاند ولی برای برجای نشستن کنایههای ضدجنگیِ قسمت دوم فیلم، یعنی رؤیای مادر، نیازمند است تا در قسمت اول بیشتر آبادان را از منظر تجربه جنگ لمس کنیم؛ اتفاقی که نمیافتد و درنتیجه ما را با اثری دوپاره و بیمزه روبهرو میکند که نه طنزهایش برایمان طنز است و نه مواضع تلویحی ضدجنگش. موضع ضدجنگ فیلم نیز بر جان ما نمینشیند چراکه برای مای مخاطب، خانوادهای که قبلاً در مرز فروپاشی است، بودونبودش فرق چندانی نمیکند. چهبسا مخاطب پیش خود میگوید: خانوادهای که مرد آن معتاد و زن، زجرکشیده و بچهها، برای جوانی کردن اینطور بیسامان در حال دستوپازدن که فقط موشک است که میتواند آنها را کنار هم جمع کند، قبل از متلاشیشدن فیزیکی از طریق دشمن توسط مناسبات اجتماعی متلاشی شدهاند و متلاشیشدن هم در هر ساحتی مساوی است با فروریختن و مضمحلشدن!
فیلم نه احساسات برمیانگیزاند نه به معرفت جمعی ما چیزی اضافه میکند ولی شاید عدهای را برای چند لحظه در سینما بخنداند؛ خندهای که پایانش مرگ است.