سوره سینما – احسان زیورعالم : روز گذشته، بزرگداشت مقام معلم در حالی سپری شد که سینما، این معلم نوین فرهنگ، حداقل در سینمای ایرانی چیزی برای عیان کردن نداشت. آنانکه علقهای به سینما دارند برای یادآوری نقش معلمها در سینما، تنها آوردهاشان مهربانیهای هما روستا در «پرنده کوچک خوشبختی» بود که آن هم عاریهای است از «معجزهگر» آرتور پن. البته در سینمای ایران بودند معلمهایی که ردای قهرمانی به تن کنند. «جنگ اطهر» ساخته محمدعلی نجفی روایتگر معلمی است علیه ساختار تثبیتشده خشن مدرسه؛ اما کسی یادش نمیآید فرامرز قریبیان در این فیلم چگونه بود و چه بود. در مقابل دیروز فضای مجازی پر شده بود از بخشهای جذاب «انجمن شاعران مرده» و کنشهای پرشور رابین ویلیامز. بیشک چه اتفاقی رخ میدهد که تصویر معلم در سینمای ایران چنین محو و مخدوش میشود؟ معلمهای سینمای ایران چرا از حافظه ما پاک شدهاند؟ یا اساساً از معلم چه در ذهن ما مانده است؟ چرا روز گذشته تصویر معلم شوریدهحال «رگبار» بیضایی زینتبخش پیامهای تبریک نمیشود؟
با نگاهی به سینمای ایران میتوان دریافت اساساً معلم چندان در مرکز توجه کارگردانان ایرانی نبوده است؛ جز معدود فیلمهایی که میتوان تأثیر سینمای غرب بر آنها را درک کرد. حتی تلویزیون نیز چندان در بازنمایی زندگی معلمی نقش پررنگی ایفا نکرده است. شاید دو سریال «دبیرستان خضرا» و «بچههای مدرسه همت» استثناهایی در این عرصه باشند؛ اما با کمی دقت میتوان دید این موضع هم محصول شرایط اجتماعی و فرهنگی دهه هفتاد است؛ جاییکه تلاش میشود برای رسیدن به نوعی طبقه متوسط نو، میان امر سنتی و مدرن، پیوندی ایجاد کنند. در نهایت معلم در تلویزیون و سینمای ایران به یک کلیشه دمدستی بدل میشود که یا ردای شر به تن میکند و کودک را در مقام موضوع فیلم، زیر یوغ استبداد میبرد یا چنان خنثی است که بود و نبودش اهمیتی ندارد. همانند شخصیت شهاب حسینی در «فروشنده» اصغر فرهادی که معلم بودنش صرفاً وصلهای است برای پیش برد داستان.
اگر نگاهی به سینمای جهان بیاندازیم درمییابیم معلم بودن و اساساً نقش معلمی محدود و بسته نیست. از دید سینمای جهان معلم میتواند یک مربی ورزشی باشد یا یک مرشد (Mentor) که قهرمان را از سراشیبی سقوط نجات میدهد. برای مثال «دوشنبهها با موری» را به یاد آورید که چگونه رابطه میان مردی از گذشته و میانسال اکنون، بدل به رابطه مرید و مراد میشود، همانچیزی که در سنت ما بایستی میان آموزگار و شاگرد رقم خورد.
میتوان یکی از دلایل چنین حذفی را در ریشه واژگان جستجو کرد. در دوتایی معلم/دانشآموز همه چیز به علم و دانش خلاصه میشود، چیزی که باید در مدرسه رقم خورد و برای این امر زمان و مکان برای روایت محدود به ابژههای مشخصی میشود. اما در دوتایی آموزگار/شاگرد این وضعیت دچار گسست میشود و حالا زمان و مکان از محدودیت سابق خارج میشود. حتی یک استاد مکانیک هم میتواند آموزگار باشد که حرفهای به شاگرد خود میآموزد. جالب آنکه واژه شاگرد فراگیری وسیعی در گفتار فارسی دارد. حتی در سادهترین مشاغل نیز نوآموز، یک شاگرد به حساب میآید؛ اما آنکه میآموزد آموزگار محسوب نمیشود.
با نگاهی به سینمای جهان و نسبت معلم و فیلم میتوان دید دوتایی آموزگار/شاگرد خودش را به خوبی تثبیت کرده است. در جستجوی مهمترین معلمهای سینمای جهان برای مثال میتوان به شخصیت دنزل واشینگتون در فیلم «تایتانها را به یاد آور» اشاره کرد که او نقش یک مربی (آموزگار) ورزشی را ایفا میکند. آنچه شخصیت مربی را برجسته میکند، وجه آموزنده اوست، مردی که میآید و در تقابل با شاگردهای سفیدپوستش باید با کلیشههای نژادی مبارزه کند و به آنان درس تازهای بیاموزد. داستان فیلم براساس رویدادی واقعی است، پس برآمده از تخیل نیست. در مواجهه با چنین امری این پرسش مطرح میشود در میان اسطورههای مربیگری در ایران، آیا داستانی برای بازنمایی رابطه آموزگار/شاگرد ورزشی وجود ندارد؟ برای مثال این همه داستان از پرویز دهداری کجای سینمای ایران بازتولید شده است؟
مشکل دیگر در تضاد منافع میان سینما و سیستم آموزشی است. آنچه موجب موفقیت «انجمن شاعران مرده» میشود، تضاد میان منافع سیستم آموزشی و معلمی است که میخواهد قهرمانی سینمایی باشد. به جز پارهای کوچک در «قصههای مجید» هیچ معلمی را نمیتوان یافت که در برابر سیستم فاسد یا دگم آموزشی در ایران بایستد. اصل تصور این موضوع آسان هم نیست که وزارت آموزش و پرورش تاب و تحمل دیدن فیلمی انتقادی از نظام آموزشی داشته باشد. بدونشک معلمهای قهرمانی که بدون توقع از وضعیت مالی در کمرکش کوههای صعبالعبور، در کپرهای دور از شأن دانشآموزان، کمر همت به آموزش بستهاند جایی در سینمای ایران ندارند.
در سیستم سریالسازی نیز وضعیت مشابهی حاکم است. تلویزیون باورش آن است سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند؛ پس بهجای جدال بر سر تصویر قهرمانانه از آموزگار، مربی یا معلم، او را حذف میکند یا حداقل به حاشیه میبرد. معلم میشود آن تصویر کلیشهای، آدمی عینکی که اندکی لفظ قلم سخن میگوید، جدی است و در اوج بحران، کمی خردورز است؛ اما کافی است کمی به سریالهای اخیر مهم یک دهه اخیر نگاهی بیاندازیم که چگونه معلمها هم میتوانند دچار تزلزل شوند. آنان هم انسانند. با چنین شرایطی باید تا سالهای سال تنها تصویر سینمایی از معلم را در نگاه نافذ و مادرانه هما روستا جستجو کرد و لاغیر.