سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ در ۱:۴۵ ب.ظ چاپ مطلب

افغانستان، روایت‌های گمشده

ghasabi-baloochi

روایت سینمایی آمریکا از افغانستان همین امروز هم بر ذهن ایرانی‌ها نشست کرده است. رسوبات فیلم‌هایی که طی پانزده حضور نظامی آمریکا در هالیوود ساخته شده است، بدل به وانموده‌ای شده است پذیرفته شده از سوی ما.

سوره سینمااحسان زیورعالم :در سال‌های گذشته نسبت به جهان سینمای ایران انتقادات زیادی وارد شده است. نقدهایی که اساساً از دل مقایسه سینمای ایران با سینمای هالیوود پدید آمده است. اقبال عمومی فیلم‌های هالیوودی و در نهایت تأثیرگذاری آن،‌ موجب می‌شود سیاستگذاران سینمای به‌دنبال نقطه‌‌ای همسان با هالیوود باشند. در این نقطه دو فاکتور بیش از دیگر عناصر خودنمایی می‌کنند. نخست فاکتور اقتباس از متون ادبی و غیرادبی است. جایی‌که هالیوود حتی از دل یک کتاب گزارش‌گونه با موضوع تاریخ یک جنگ، دست به تولید فیلم می‌زند. برای مثال فیلم مشهور «سقوط شاهین سیاه» برمبنای یک کتاب سیاسی ساخته شده است و چندان وابسته به بار دراماتیک یک رمان نیست. این همان‌جایی است که سینمای ایران نسبتی برای خودش قائل نیست.

در سوی دیگر مسأله سینمای استراتژیک است. اگر به فیلم «سقوط شاهین سیاه» بازگردیم،‌ منهای بازنمایی شکست آمریکا در سومالی؛ اما راهبرد سیاسی و نظامی آمریکا در شاخ آفریقا تقویت می‌شود. توده بی‌شکل مردمان شورشی،‌ در برابر قهرمان آمریکایی درگیر تراژدی،‌ موجودی می‌شود مستحق مرگ و فقر. شما هیچ همدردی با قربانی خشونت در سومالی کسب نمی‌کنید و هالیوود شما را یار خود می‌کند. سینمای ایران در این مورد نیز آرزو به دل است.

حالا به موضوع افغانستان بازگردیم. روایت سینمایی آمریکا از افغانستان همین امروز هم بر ذهن ایرانی‌ها نشست کرده است. رسوبات فیلم‌هایی که طی پانزده حضور نظامی آمریکا در هالیوود ساخته شده است، بدل به وانموده‌ای شده است پذیرفته شده از سوی ما. برای ما کابل، کابل فیلم‌های اکشن آمریکایی است؛ نه کابلی که همسایه کابلی ما برایمان تعریف کرده است. به‌عبارتی ما روایت ساکن کابل را در رسانه حذف و گوش به تصویر آنتاگونیست دنیای واقعی نهاده‌ایم. این محصول کژطبعی سیاستگذار فرهنگی و البته بی‌نسبت بودن سیاستگذاری بین‌المللی با امر فرهنگ است.

برای مثال می‌خواهم رمانی را معرفی کنم که هم تصویری متفاوت از افغانستان ارائه می‌دهد و هم اینکه به شدت دراماتیک است و نیازمند تبدیل شدن به تصویر سینمایی. «قصاب بلوچی» نوشته مجتبی موسوی کیادهی،‌ نویسنده جوان ایرانی، روایت سفر پسری نوجوان در دهه شصت از ایران به افغانستان است. پسر در آستانه بلوغ به توصیه عمویش عازم افغانستان می‌شود تا با کار کردن،‌ شاید کمک حال خانواده فقیرش باشد. عموی قصاب او اما واقعیتی را پنهان می‌کند که عصاره چند دهه خشونت در افغانستان است. داستان تودرتوی «قصاب بلوچی»،‌ هرچند با تخیل گره می‌خورد – که همین تخیل عامل هیجان در فیلم‌های هالیوودی می‌شود -؛ اما تخیل خشونت‌بار رمان،‌ محصول یک وضعیت پایدار در افغانستان امروز است.

اگر سری به نگاه و نظران خوانندگان رمان مجتبی موسوی کیادهی بزنیم، درمی‌یابیم خشونت داستان به چه نحوی خواننده را منقلب کرده است. آنان انتظار چنین خشونتی را ندارند. در سایت مشهور Goodreader چند مورد به توصیفات دقیق؛ اما خشن اشاره کرده‌اند. چیزی که شاید به مثابه ضعف داستان تلقی شود؛ اما رویدادهای اخیر افغانستان و دقیقاً انفجار دهشتناک در برابر مدرسه دخترانه سیدالشهدا، نشان می‌دهد خشونت «قصاب بلوچی» تنها بخش کوچکی از وحشت حاکم بر افغانستان است.

در شش ماه اخیر، افغانستان شاهد سه رویداد دهشتناک با موقعیت مکانی دانشگاه یا مدرسه بوده است. در هر سه مورد قربانیان، امیدهای علمی آینده کشوری است که برای نیم قرن به فغانستان بدل شده است. جایی برای افسوس‌ها. رمان موسوی کیادهی نیز چنین موضوعی را بازنمایی می‌کند. دانش‌آموزی از مرز ایران و افغانستان عبور می‌کند. علم‌آموزی را به تعلیق درمی‌آورد تا شاید با کنش اقتصادی هرچند کوچک حامی خانواده شود؛ اما او وارد بازی خشونت شده است. همان بازی که کودکی عمویش را بدل به جهنمی غیرقابل‌تصور از کشتن، سلاخی کردن، مثله کردن و در نهایت چشم بستن بر انسانیت است.

هرچند نوشتار موسوی کیادهی کمی گیج‌کننده و مبهم می‌شود و شاید فراتخیل او و حتی بدل شدنش به جهانی سوررئال، ما را از واقعیت امروز افغانستان دور می‌کند؛ اما اکنون درباره اقتباس حرف می‌زنیم. جایی‌که یک کارگردان تصمیم می‌گیرد روایت کیادهی را تبدیل به روایت خود کند. او نیازمند یک داستان است و داستان پیش‌روی اوست. داستانی معکوس با داستان «مزار شریف»، جایی‌که تنها دیپلمات به جای مانده از فاجعه حمله به کنسولگری ایران، تلاش می‌کند از افغانستان بگریزد. در روایت کیادهی، کودک گرفتار در جنگ، نمی‌تواند گریزی به بیرون داشته باشد. او در سلاخ‌خانه عمویش گرفتار است و مثله کردن آدم‌ها در آینده به دست او، بیش از هر چیزی قابل تصور است. او در چرخه بازتولید خشونت گرفتار شده است. حتی زمانی‌که در پایان رمان، کمی روایت به سمت عشق پیش می‌رود، با یک عشق خشونت‌آمیز روبه‌رو می‌شویم. پس افغانستان سرزمینی برای روایت رومانتیک نیست. قهرمانانش از جنس متفاوتی هستند. آنان توده بی‌شکل فیلم‌های آمریکایی هم نیستند. شخصیت اصلی، یعنی همان قصاب بلوچی، برشی از جهان امروز همسایه شرقی. حالا سیاستگذار فرهنگی نه رمان را می‌بیند و نه اراده‌ای برای تبدیل کردنش به یک فیلم. فیلمی که شاید واکنشی باشد درخور باشندگان هم‌زبان ما.