سوره سینما – محمدعلی حیدری : «اولین سال حضور جهانی فیلمی از ایران به تیرماه ۱۳۳۷ و نمایش فیلم «شب نشینی در جهنم» (موشق سروری و ساموئل خاچیکیان) در بخش رقابتی فیلمهای بلند هشتمین دوره جشنواره فیلم برلین برمیگردد. جشنوارههای فیلم در آن سالها کمیته انتخابی به مفهوم امروزی نداشته و بخش عمده فیلمها را نه از طریق تهیهکنندهها، بلکه از کانالهای دولتی و در چارچوب قراردادهای فرهنگی بین دولتها دریافت میکردند. فعالیتهای انفرادی مصطفی فرزانه و ابراهیم گلستان موجب حضور بیشتر فیلمهای ایرانی در جشنوارههای جهانی میشود و اولین جایزه بینالمللی تاریخ سینمای ایران مدال برنز بخش فیلمهای کوتاه جشنواره ونیز در سال ۱۳۴۰ است که ابراهیم گلستان برای فیلم «یک آتش» دریافت میکند. یکی از پدیدههای دیگر در عرصه بینالمللی سینمای ایران [قبل از انقلاب] سهراب شهید ثالث است که ابتدا با فیلم کوتاه «سیاه و سفید» [تولید شده در کانون] پا به عرصههای جهانی میگذارد و پس از آن با «یک اتفاق ساده»، «طبیعت بیجان» و «در غربت» به یکی از موفقترین سینماگران ایرانی در خارج از کشور تبدیل میشود به گونهای که دو فیلم اولش در تیرماه ۱۳۵۳، شش جایزه از جشنواره برلین دریافت میکند.» [منبع: کتاب ۲۵ سال سینمای ایران/ جوایز و حضور بینالمللی. نوشته محمد اطبایی]
آنچه از نظر گذشت ماجرای یک آغاز بود. آغازی که کمتر کسی تصور میکرد در طوفانهای مهیب و جنگ و ترور به فتح قلههای بزرگ ختم شود. کمتر کسی تصور میکرد این قله را با تمام رنجهایش و هوای طوفانیاش و مسیر پُر پیچوخَمش بتوان به مرحله صعود رساند. داستان این صعود، داستان یک معجزه است. معجزهای از جنس تصور در خیالِ خام!
«جادههای سرد» و «شیر سنگی» [به گمانم] اولینهایی بودند که سینمای ایران را پس از پبروزی انقلاب اسلامی در محافل جهانی نمایندگی کردند. سازندهاش محصول سینمای پس از انقلاب بود و موضوعش حساسیتی برنمیانگیخت، هرچند که با تلقی رایج جهانیان از ایرانِ بعد از انقلاب فرق داشت. این، مختصات سینمای آن دوره بود؛ حرکتی آرام و موثر در عبور از موانع بیشمار. خوراکی که خورند همگان باشد. فیلمی که نشانههای بومی و فرهنگی و تاریخی را با خود به میزانی متعادل داشته باشد و گزک دست کسی ندهد؛ نه مغرضان آن دیاران و نه غیرتمردان این سامان. غرض، نشان دادن بود؛ سندی و شهادتنامهای گواهِ حیات هنر در سرزمینی که آتش جنگ در آن، هر رویدادی نامرتبط با جنگ را میسوزاند و به خاکستر فراموشی میسپرد. نام ایران در جهان با جنگ عجین بود و نه فرهنگ و سینما قافله سالار فرهنگی بازیافته بود که نیاز به دیدهشدنش بود. اندکی بعد، همزمان با چشیده شدن طعم شیرین موفقیت جهانی، صدور و اعزام آثار سینمایی از ساز و کار رسمی خارج شد و بُهت جهانیان از رونق سینما در کشوری تحریمشده و جنگدیده، به لبخند رضایتی از پی کشف زبانی ناب در هنر بدل شد. به عنوان نمونه؛ «ناخدا خورشید» و «خانه دوست کجاست؟» از جمله فیلمهایی بودند که [به ترتیب] از چهل و یکمین و چهل و دومین جشنواره بینالمللی فیلم لوکارنو، جایزه یوزپلنگ برنز برای بهترین فیلم را دریافت کردند.
رویکرد غالب فستیوالهای بینالمللی، از دورافتادهترین و ناشناختهترین آنها تا چند نمونهی معتبری که همه میشناسیم، نمایش چیز یا چیزهایی است از ملتی که تحولات سیاسیاش همه را کنجکاو آن کرده. به این ترتیب خاطرمان باشد که نفس حضور در عرصههای بینالمللی، بیش از آنکه مقبولیت به لحاظ قابلیتها باشد، پاسخی است به این تشنگان اطلاعات. یعنی تقاضای آنهاست که هرطور شده، چیزی از ایران ببینند که بفهمند چه چیزی به جز جنگ است که بشود سرزمینی را بدان بازشناخت. اما گذر زمان، نشان داد که این آسمان به یکی دو ستاره درخشان و فروزان نیست. رونق سینما در داخل آنچنان بود که شهرت و محبوبیت فیلمسازان را به سطح فعالان عرصههای مردمیتر، همچون هنرپیشگان و خوانندگان و ورزشکاران رساند. دیگر، هفتهای نبود که خبری از حضور یا شعفی از برگزیده شدن فیلمی در فستیوال مهم در میان نباشد. فیلمسازان سفیران فرهنگی ایران لقب گرفتند و هیچ گودی را بی پهلوان نگذاشتند.
قصهی امروز!
امروز اما اگر بخواهیم قصه را از آخر بخوانیم، با حکایتی دیگر روبهرو خواهیم بود. آن نیاز به دیده شدن که در آغاز به آن اشاره شد، ابعاد پیچیدهتری یافته است. [اگر موارد استثناء را فاکتور بگیریم] اصالت و خودانگیختگی جای خودش را به تقلید و تکرار داده و در اغلب موارد، برای رهایی از گمنامی، بدنامی راه چاره شده است. همواره طی این سالها با اخبار متعددی مواجه بودیم که خبر از حضور فلان فیلم در یک جشنواره خارجی یا… میداد. جشنوارههایی که حتی نامِشان هم به گوشمان آشنا نبود. این حجم از عطش حضور [به هر قیمتی!] در هر کشوری عجیب و غیر منتظره بود. روزگاری که سینمای ایران با بزرگانش و فیلمهای ارزندهاش توانست مهمترین قلههای جهانی را، از اسکار تا کن و برلین و… بپیماید، ناگهان در مسیری عجیب سر از تُرکستان درآورد با خبرهای عجیبش جغرافیایی را به مخاطبان معرفی کرد که آن سرزمین جزء گمنامی و بدنامی- تاثیر دیگری برای مخاطب این سینما نداشت.
قصه فجر و جهانی شدنش
عملکرد بنیاد سینمایی فارابی [بعد از پیروزی انقلاب اسلامی] در عرصهی تهیه و تولید فیلم تمهیدی بود برای همسو کردن تولیدات سینمای ایران با چهرهی جدید و انقلابی کشور و به قصد فاصله گرفتن از سینمای قبل از انقلاب رخ داد، بخش دیگری از این تفکر را باید در شناساندن ایران جدید و به تبع آن سینمایش به جهان جستوجو کنیم. یکی از مهمترین و بهترین ابزارها برای این حضور بینالمللی و معرفی جهانی فیلمهای ایرانی نمایش این آثار در جشنوارههای مختلف بینالمللی بود. عرصهای که به کمک آن میتوان فیلمها را بیرون از مرزهای محصور کشور برای مخاطبان علاقهمند سینما به نمایش درآورد و از طریق برخورد آنها با فیلمهای ایران بعد از انقلاب، شمایل جدید کشور را بهتر برای جهانیان توضیح داد.
جشنواره بینالمللی فیلم فجر که تا اواخر دهه هشتاد توسط بنیاد سینمایی سینمایی فارابی برگزار میشد با ایجاد تغییر و تاسیس سازمانی تحت عنوان جشنوارهها از ذیلِ بنیاد خارج و مستقیما زیر نظر رئیس سازمان سینمایی اداره شد. تغییری که با خودش تغییرات دیگری را هم به ارمغان آورد. ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ بود که عنوان بینالمللی از جشنواره فجر برداشته و برای خودش یک هویت مستقل را شکل داد و نامش را ابتدا به جشنواره بینالمللی فیلم ایران و سپس به جهانی تغییر داد. جشنواره جهانی فیلم فجر این بار با آمدن میرکریمی سرآغاز مسیری بود که میخواست همچون فیلمهایی که در طول دههها به موفقیتهای مهمی دست یافتند، را تکرار کند.
تصور مدیران این بود که این جشنواره میتواند در کنار سایر جشنوارهای مهم دنیا حرفی برای گفتن داشته باشد. تلاش متولیان جشنواره این بود که با دعوت از چهرههای سرشناس بینالمللی، از الیور استون تا ژان-پیر لئو و… شمایلی متفاوت به این جشنواره جهانی دهند. تلاشی که ستودنی بود و زحماتی ارزشمند اما در عمل نهچندان موفق. تلاشهایی که مشابه یک تنفس مصنوعی بود و هرچه جلوتر رفت به مسیرهای سختتر و سختتری رسید. جشنواره جهانیای که حتی فیلمساز اسکاریاش نه داور آن شد و نه حتی فیلمهایش را برای مسابقه در اختیار این جشنواره جهانی قرار داد. اگر بخواهیم قصه راز موفقیت فیلمهای ایرانی در جشنوارههای بینالمللی و [کارنامه ناموفق بخش جهانی فجر] را مرور کنیم با یک فصل مشترک مواجه هستیم و آن حسادت و تنگنظری است. از موفقیت کیارستمی در فستیوال کن و رنجهایش تا موفقیت فرهادی در اسکار و رنجهایش در مسیر رسیدن به جدایی! تا قصه جهانی شدن یک جشنواره!
اما هنر ایران و سینمای ایران همواره ثابت کرده که در سختترین مسیرهایش و مسیر پُرپیچخمش توانسته سرانجام قلههای افتخار را یکی پس از دیگری فتح کند. دستاورد موفقیت جهانی سینمای ایران برایمان حسی آمیخته به افتخار و چشمپوشی است؛ افتخار به راه یافتن یک ایرانی به پانتئون بزرگان و چشمپوشی بر هر نوع خطا و لغزشی از جانب آن فیلمساز. با علم به فجایعی که گاه و بیگاه داوران بزرگترین و معتبرترین جشنوارههای جهانی عامل آن هستند، همواره دوست میداریم آنان را صاحب معیاری والاتر از داوریهای خود بدانیم.