سوره سینما – حمید خرمی : «آن شب» به کارگردانی و تهیهکنندگی مینا قاسمی زواره یک مستند شبه نئورئالیستی درباره یک معضل نهچندان رایج درباره معتادان و کارتنخوابهایی است که نوزاد خود را میفروشند تا بتوانند پول دربیاورند! این فیلم احتمالاً با برداشتی از سوژه فیلم نوآر «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان، بحث فقرِ منجر به تباهی و سیاهیهای جامعه را مطرح میکند که البته نمونههای این فیلمها، در سینمای قبل انقلاب، کم نیست؛ ازنظر برخی جامعه شناسان و فیلمسازان، در کشورهای عقبمانده یا درحالتوسعه، پدیدههای تبهکارانهای رواج میابد که ناشی از فقر و نداری و بیکاری است، آنهم به دلیل اینکه عدالت و توزیع ثروت بهدرستی برقرار نشده است.
داستان فیلم «آن شب» ماجرای دلالان نوزاد فروشی را روایت میکند که با طمع پول خانوادهای فقیر را فریب میدهند و با خرید نوزاد تازه متولدشده آن را به خانواده دیگری واگذار میکنند. نوزاد فروشی برای برخی دلالان منبع کسب درآمد است و با تشکیل باندهای نوزاد فروشی به مقاصد شوم و پلید خود میرسند. حال، یک خانم مددکار به نام «سپیده علیزاده» که مدیر خوابگاه زنان بیپناه در شوش هم هست، این باند نوزاد فروشی را افشا میکند.
کارتنخوابهای معتادی که به ته خط رسیدند و تمامروز در حال مصرف مواد هستند همه فکر و ذکرشان جور کردن پول مواد است، به هر قیمتی هست باید از خماری دربیایند حتی به قیمت فروختن بچهشان به پایینترین قیمت و حالا سپیده علیزاده هر لحظه چشم تیز میکند و چشم میچرخاند در پاتوقها که نگذارد مادری خمار در عالم هپروت چوب حراج بزنند به جان بچه بیگناهی که معلوم نیست بعد از فروخته شدن چه بلایی سرش میآید و سر از کجا درمیآورد. علیزاده درنهایت موفق میشود که دو کودک را از چنگال دلالان نوزاد نجات بدهد.
سوژه ملتهب این مستند ظرفیتی برای مطرحشدن در سطح عموم جامعه ندارد، و صرفاً برای مسئولین بهزیستی و مدیران اجتماعی مناسب است. نگاه فیلم به مسئله «پیشگیری از جرم»، نگاه جدی نیست. فیلم، در اتمسفر خود، جایگاه قوه قضائیه و نیروی انتظامی و بهزیستی و… را مخدوش نشان میدهد. نگاه فیلم به این نهادها صرفاً نگاه «رفع معضل» و نه «پیشگیری» و «دفع جرم» است.
این مستند حتی از یک مقاله علمی درزمینهٔ پدیده «نوزاد فروشی» هم عقبتر است و اینکه «آن شب» تا چه میزان راهحل برای این معضل ارائه میدهد، محل سؤال است. درواقع فیلم، صرفاً یک مستندِ نسبتاً خلاقانه از یک معضلِ مربوط به جامعه کارتنخوابها است که در پایان نمیتواند راهحلی ارائه کرده و یک نظریه کاربردی برای حل مشکل بسازد. تنها نسخه تجویزشده، صرفاً در نجات کودک از دلال و تکیه بر شعار «بازگشت به خانواده» ارائه میشود. آنجا که یکی از مادرانِ مددجو، تصمیم میگیرد نوزادش را از بهزیستی بگیرد و نگه دارد و به خانواده برگردد، اما مخاطب نمیداند که آیا این معضلِ «نوزاد فروشی» واقعاً از بین رفته است یا هنوز قرار است ادامه داشته باشد؟!
همین ابهام، خودش را در پایانبندی مستند هم نشان میدهد، آنجا که زنان ساکن خوابگاه، مشغول شستن فرش هستند و لالایی میخوانند، و معلوم نیست که چه سرنوشتی دنبال آنها و نسل بعدی آنها است.
این ابهام، نه مخصوص این مستند، بلکه معضل بزرگ سینمای اجتماعی ایران محسوب میشود. تمایل سینماگران اجتماعی، به جامعهشناسی ضد کلاسیک از نوع چپ فرانسوی، باعث شده است که فیلمها مبتنی بر ضایعات شهری، نگاه قرین فلاکت و ناتورالیسم، باشند، طوری که ازنظر آنها هیچ راه برونرفتی از این مصیبت دائمی نیست. ازاینرو هیچ سیر تحولِ «مثبت به مثبتتر» در افراد رخ نمیدهد، بلکه صرفاً از «وضعیت بدتر» به «وضعیت بد» نقلمکان میکنند!
نشاندادن حجم زیادی از تنگناهای اجتماعی، گشایش ناپذیری در روابط خانوادگی و ترسیم افراد مفلوک، آنهم با دوربین روی دست و میزانسنهای شلوغ و آشفته، بهمثابه کلاف سردرگمی است که هیچ نتیجهای برای مخاطب ایرانی ندارد.
میتوان اینگونه نتیجه گرفت که خاصیت بَصَر، الزام و تأیید آن شیء است؛ وقتی فضای حداقلی و نامرئی را نشان میدهیم، آن را الزامآور و نهایی کردهایم؛ مثلاً اگر محلهای مدعی باشد در اینجا، معتاد و متجاوزی زندگی نمیکند اما یک فیلمساز بیاید و در همان محل، معتادی را جلوی دوربین بیاورد، خلاف آن مُدّعا را اثبات کرده است، زیرا اصولاً انسان در برابرِ بصر، بیدفاع شده و مسائل را راحتتر باور میکند. یکی از وظایف مستندساز بهعنوان چشم بیدار جامعه، گذر از تماشای صرف یک پدیده و بررسی مشکلات و آسیبشناسی آنها با لحنی دلسوزانه است. توقعی که بهعنوان مخاطبین مستند از فیلمهای این ژانر داریم آن است که بهجای نمایش صرف پدیده مذموم اجتماعی، فیلمساز مثل یک طبیب حاذق راهحلهای برونرفت از این چالش را هم نشان دهد تا شائبه سیاهنمایی یا تعمیم یک پدیده حداقلی ایجاد نشود. چیزی که حلقه گمشده بسیاری از مستندهای اجتماعی کشور ما است.