سوره سینما – فاطمه ترکاشوند : «موقعیت مهدی» قرار است مهمتر از فیلمی باشد که روزی در جشنواره فجر به نمایش درآمد و تحسین شد. برشهایی از زندگی یکی از شهدای سرشناس دفاع مقدس، شاید بهترین زاویه ورود به داستان شخصیتی باشد که مخاطب از او کموبیش تصویری دارد که میتواند او را در موضعی متصلب قرار دهد و از پذیرش او نسبت به سمبادهای که فیلم قرار دوست دارد به پرتره بر اساس تحلیل خود بزند، بکاهد.
از این حیث شاید اصلا موفقیت «موقعیت مهدی» نه در خود فیلم بلکه پیش از آن و در انتخاب استراتژی پرداختن به یک پرتره پرهیاهو باشد؛ خصوصا اگر در نظر داشته باشیم که در سالهای اخیر، گفتوگوها درباره اختلافات میان فرماندهان جنگ و مواضع شخصی آنان بیشتر هم شده و فیلم حتی به این مسئله هم گریزهایی میزند.
«موقعیت مهدی» در تغییر دادن بازنمایی از شخصیت برادران باکری چنان نرم و مسلط عمل میکند و به نحوی هنرمندانه، ویژگیهای درونی و روانی این دو قهرمان داستان را با خلقیات بیرونی و جنس اعمال فرماندهی و قدرت و البته ارتباط با نزدیکان خصوصا همسرانشان، در هم میبافد که کمتر کسی فرصت میکند از خود بپرسد تصویرم پیش از این فیلم از برادران باکری چه بود.
فیلم واقعا فرصت این دست بهانهجوییها را محدود میکند اما انتظارات را نه؛ ساختار اپیزودیک روایت و فقدان یک داستان محوری مشخص در این موفقیت موثر است چرا که حضور یک داستان خصوصا از یک مقطع معمولا در فیلمهای بیوگرافیک از شخصیتهای شناختهشده، تبدیل به پاشنه آشیل راویان میشود و حرفوحدیثها حولوحوش میزان تطابق با واقعیت را دامن میزند. اما حجازیفر در ساختار اپیزودیک به نقل چند پرده جدا از مقاطع مختلف میپردازد و از قضا تصویر جامعتری هم از پرتره خود ارائه میدهد.
شکستن زمان خطی و فلاشبکها و تغییر موقعیتهای مکانی و روایی هم به این نقالی کمک میکند. این روش جایی به اوج میرسد که فیلم از تصمیم مشهور مهدی باکری برای باقی گذاشتن پیکر برادرش در کنار شهدای دیگر، دفاع آشکاری نمیکند و حتی از زبان خواهر آنها گلایه از این تصمیم را هم بازتاب میدهد. اما در عوض با قرار دادن شخصیت یک نوجوان که اصرار دارد پیکر دوست صمیمیاش را از محل درگیری به عقب بازگرداند، این عارضه را جبران میکند. درواقع تحلیل کترگردان از این تصمیم، شبیه تحلیل همیشگی مخاطبان، قهرمانانه و حماسی است اما آن را آشکارا بیان نمیکند تا جایی که نوجوان قصه با بازی چشمگیر روحالله زمانی، دیالوگی را به زبان میاورد که همراه با ضرب موسیقی در ذهن خوب مینشیند و جاگیر میشود: «من مهدی باکری نیستم.»
در کنار نمایش چنین صلابتی، فیلم مانند یک روایت عاشقانه به لحظات عاطفی میان زن و شوهر وارد میشود و این لحظات را در عین حیایی به نمایش میگذارد که از دوره تاریخی داستان انتظار میرود. کارگردان هیچ تلاشی نمیکند تا با افزودن چاشنیهای اروتیک از این لحظات رمانتیک، چیزی فراتر از تاریخ قصه و روابط طبیعی آدمهای قصهاش با پسزمینههای قومی و مذهبی مشخص، در بیاورد.
داستانهای هر اپیزود هرچند انسجام درونی قصههایی که از یک فیلم معمولی انتظار میرود را ندارند اما موقعیتهایی که تصویر میکنند ان چنان تکاندهنده و تاثیرگذار است که مخاطب متوجه نمیشود دارد پله پله با هر موقعیت پیش میرود بدون ان که انتظار داشته باشد قصهای بینقص بشنود. انبوه صحنههای جنگی مثل عبور از اجساد شهدا در کانال که بدون حضور محدی باکری میتوانستند طعم ضدجنگ پیدا کنند، حالا تنها طعم تلخی را کنار یک حماسه بزرگ در کام مخاطب به جا میگذراند.
واقعیت آن است که هادی حجازیفر با یک موفقیت عیرقابل انکار به عرصه کارگردانی وارد شده و این مسئله راهش را سختتر خواهد کرد.