سوره سینما – هادی اعتمادی مجد: البته ما منتقدان و مردمی که با سری مجموعه «شهرزاد» یا سریال درخشان «شب دهم» لحظههای عاشقانه و زد و خوردهای هیجانانگیز و مناسبات دلبرانه را شاهد بودهایم، آنقدرها هم بیمعرفت نیستیم که با یک سریال از حسن فتحی به کل ناامید شویم و دست از او بشوییم. با این حال «جیران» مجموعهای نبوده که از این کارگردان صاحبسبک توقع داشته باشیم و به آن دل بدهیم. «جیران» پس از ۱۳ قسمت هر چه در چنته داشته رو کرده و اکنون دیگر با فراغ بال این فرصت را داریم تا آن را از زمره ساختههای قابل دفاع فتحی خارج کنیم.
حال آنکه درامهای فتحی با همه عشق و دلباختگی و تنشهایشان، اغلب گرم و جاندار هستند. در واقع تجربه به او آموخته که سرمایهگذاری و پردازش فیلمنامه میتواند سنگ بنای یک مجموعه جذاب را شکل دهد.
این بار اما، کار او اصطلاحاً نگرفته است. دل ما برای هیچیک از کاراکترها، چندان که باید نمیتپد. نه آنطور که نگران بودیم حیدر خوشمرام به فخرالزمان نرسد یا چنان که هیجان و کنجکاوی داشتیم قضیه مثلث قباد و فرهاد و شهرزاد چه سرانجامی پیدا میکند. قصه «جیران» انگار حالا حالاها گرم نمیشود و کاراکترهایش چنگی به دل نمیزنند. گویی یک مشت آدم سرد و خنثی! سریالی که تنها شبحی از ساختههای مهم پیشین اوست.
از میان مهمترین مشکلاتی که موجب شدهاند «جیران» با همه زرق و برق و جلوه گریهایش، کاریکاتوری بیروح باشد و اِی … تنها سوسویی بزند، به تفصیل به دو مورد پرداختهایم.
* کستینگ با نگاه به مارکتینگ؟!
درست پیش از آغاز توزیع سریال «جیران»، همان وقتی که بهرام رادان در هیبت و رخت و گریم شاه قاجار در اینستاگرامش با ذوقزدگی خاصی مرقوم کرد «این منم ناصرالدین … پادشاه عاشق و دیوانه»، بیقوارگی نقش با آکتور از چارچوب عکس فریاد میزد! حال آنکه حتی بازیگری با شایستگیهای رادان و در اشل بزرگتر، سریالی مثل «جیران» آن هم از کارگردان کارکشتهای چون حسن فتحی، اگر در چینش کلی درست جای نگیرند، شبیه قطعات متزلزل بازی «جِنگا» در نهایت به فرو ریختن کلیت سازه میانجامند.
در واقع حتی اگر بنا به ضرورتهای درام، قرار بوده تا سلطان صاحبقران کمی عقبتر از دو کاراکتر اصلی دیگر یعنی جیران (با بازی پریناز ایزدیار) و سیاوش (امیرحسین فتحی) گمارده شود، باید به این نکته اندیشیده میشد که در یک سریال با محوریت قاجاریه، خواه ناخواه شاه خیلی توی چشم خواهد بود. بهویژه اگر عناصر و فکتهای تاریخی این طور سهم پررنگی در خطوط داستان داشته باشند. ضمن اینکه اصولاً به دلیل تمرکز داستان روی حوادث پس از قتل امیرکبیر، شخصیت ناصرالدینشاه با همه دبدبه و کبکبه و دافعه و جاذبهاش، کاریزمایی دارد که هر هنرپیشهای را یارا و کشش عینیت بخشی به آن نیست.
اگر مصلحت به دوختن ردای مجلل ناصرالدینشاه به قامت بهرام رادان بود، باید توجه میشد که بیننده ایرانی پیشتر از چنین شاه نقشی با هنرنمایی چشمگیر جمشید مشایخی در «سلطان صاحبقرانِ» علی حاتمی و بازی با طمأنینه ایرج راد در «امیرکبیرِ» سعید نیکپور و یا «سالهای مشروطهء» محمدرضا ورزی دیده و از جلال و جبروت عزتالله انتظامی به همین نقش در «کمال الملک» علی حاتمی و نیز «ناصرالدینشاه آکتور سینما»ی مخملباف لذت برده است! با احترام، رادان نتوانسته به این نقش چیزی بیفزاید یا پای کسوت تازه، امضای شخصی بگذارد.
از قضا، امیرحسین فتحی بیش از رادان برای نقش مایه گذاشته و دویده. فیزیک مناسبی دارد و همان گونه که از قدرت بدنیاش وام میگیرد، از تأثیرگذاری میمیک هم مطلع است. او در فاصلهگذاری میان مقطع سرخوشی سیاوش با گرفتاری و بحران هم کارکرد درستی دارد. با این وصف هنوز به مرزی نرسیده که حتی در قاب، بتواند مخاطب را قانع کند یکی از اضلاع مثلثی عاشقانه است که ورهای دیگرش رادان و ایزدیار ایستادهاند!
از سویی ایزدیار بازیگری بهشدت سرد است. نکتهای که موجب شده بود فتحی با علم به آن، در «شهرزاد» ردای پر مدعا و پرنخوت «شیرین دیوانسالار» را به او ببخشد. بیننده در پذیرش ایزدیار ناخواسته با این چالش دست و پنجه نرم میکند.
در عین حال مریلا زارعی در نقش «مهد علیا» جلوههای مرموز کاراکتر را تقویت کرده، توطئههای او را عینی کرده و به مکر زنانهاش هوشمندانه نمود بخشیده. رعنا آزادی ور در نقش «تاجالدوله» یاغیگری مورد انتظاری دارد و فراز و فرود رفتارهای کاراکتر را درست مدیریت کرده است. حتی غزل شاکری هم حسرت و حرمان «ملک زاده» را در فقدان امیرکبیر باورپذیر ساخته و با احساسات بازی میکند. یا امیر جعفری به نقش میرزا آقاخان نوری همانقدر چرب زبان، دسیسه چین و فرصتطلب است که در تاریخ از این شخص یاد شده.
با این وصف ترکیب حاضر گویی هرگز یا در اغلب لحظات با یکدیگر هماهنگ و چفت نمیشوند. بازیگران خوب به مراوده تنگاتنگ با یکدیگر نمیرسند و شاید هر یک صرفاً برای بهتر بودن خود میجنگند.
ترکیبی که به نظر میرسد بیشتر ملاحظات پلتفرم و مارکتینگ را رعایت کرده تا جوانب فیلمنامه و درام را!
* فیلمنامهای که به هر سو میغلتد
قصهپردازی در «جیران» در انتخاب وجوه تاریخی و تخیلی و پیوند این دو جریان با هم نقص دارد. شیفتگی فتحی به بستر تاریخی و جذابیتهای آن در کنار علقه ای که به خلق قصه دارد، این بار به گونه ای اختلاف محسوس انجامیده است. هر یک از این دو وجه بر دیگری غلبههای گاه به گاه و نامتناسبی دارد.
نویسندگان گرفتار در نوعی بلاتکلیفی و علاقه شخصی به تاریخ و داستانسرایی، نه میتوانند پشت پردههای دربار قاجار را جانانه پرداخت کنند و نه تمایز میان آن با درام خود را پیش چشم دارند. مشکلی که سبب شده سریال در هر دو طرف ناکامیهایی را تجربه کند. گاه جلسه میرزا آقاخان نوری با مقامات مسئول چنان تخصصی میشود که از حوصله خارج است و گاه رتق و فتق امور کشور در حد رفتار چند رعیت نزول میکند. روابط بعضاً و بی مورد به لودگی آغشتهاند و به تداوم حس صحنه لطمه میزنند.
گرچه ناگفته نماند در نگاهی منصفانه، نویسندگان «جیران» به این قول علی حاتمی فقید که جایی گفته بود «ما ایرانیان برای بیان مقاصدمان در بیشتر اوقات صریح حرف نمیزنیم … در حرفهایمان کنایه وجود دارد یا از امثال و حکم استفاده میکنیم یا حدیثی از کتابهای مقدس و یا قرآن مجید میآوریم و این لحن حرف زدن کمی شباهت به زبان قصهها دارد» پایبندی داشتهاند.
با این وجود، زبان در این سریال تفاوت ردهها و طبقهها را رعایت نمیکند. اگر از دهان یک دهاتی «دادار دودور» یا «شخله پخله» بیرون میجهد، اجتنابی نبوده تا مثلاً آنرا از سوی یک درباری نشنویم.
نویسندگان برای خلق یک قهرمان سمپات که لزوم حضورش در چنین سریالهایی حس میشود، به اشکالات کستینگ خوردهاند و تلاششان به ثمر ننشسته است. اگر پروتاگونیست در این قصه سیاوش است، ما چرا در جست جوی شخصیت مقابل یا آنتاگونیست سردرگمی داریم و نمیتوانیم با اطمینان شاه جوان یا شخص دیگری را برای این عنوان مناسب تلقی کنیم. در صورتی که قهرمان برای شناساندن خود نیاز به این تضاد مهم داشته است.
نکاتی که خلأ هر یک برای به تکامل رساندن سریال اخیر فتحی بخوبی حس میشود.