سوره سینما – کامبیز حضرتی: آخرین ساخته داریوش مهرجویی؛ «لامینور» رابطهی بینامتنی با آثار پیشین این کارگردان پیشکسوت دارد. این رابطه از چند منظر مختلف قابل بررسی است، چه از لحاظ ترکیب مضامین واقعی و فراواقعی و چه انتخاب موضوعاتی چون روایت زنانه، عشق، اقتباس، موسیقی و …
«لامینور» فیلمی است که سلائق و دغدغههای مختلف مهرجویی به طور ضمنی در آن تنیده شده است و میتوان به خوانش آن در راستای سایر آثار این کارگردان پرداخت. این موضوع حتی در انتخاب بازیگرانی چون علی نصیریان و علی مصفا قابل ردیابی است. اگرچه مهرجویی همواره نشان داده است که به ترکیب بازیگران جدید و افرادی که با آنها کار کرده است اعتقاد دارد، اما علی نصیریان، علی مصفا و زندهیاد عزتالله انتظامی بازیگرانی هستند که بیش از دیگران در فیلمهای مهرجویی حضور داشتهاند.
* روایتهای زنانه
«لامینور» داستانی زنانه را در محاصره مردانی که عقاید مشابه یا متفاوت با او دارند روایت میکند. نادی (با بازی پردیس احمدیه) دختری علاقمند به موسیقی است که با همراهی پدربزرگ و مخالفت دیگر اعضای خانواده سعی میکند عقیدهی خود برای آهنگسازی و نوازندگی گیتار را به کرسی بنشاند. اما سراسر فیلم در این پیگیری علاقهی دختر به موسیقی و مخالفت خانواده با او خلاصه شده و سکانسهای متعدد فیلم صرفا مصداقی برای این موضوع است. به گونهای که داستان در محور عمودی و پیشبرد قصه جلو نمیرود بلکه مدام موارد جدیدی از این کشمکش را ارائه میکند. ضعف فیلم در این نقطه بروز پیدا میکند که دغدغهی سینمای زنانه که همیشه بخشی از علائق مهرجویی بوده و هست نتوانسته با بافت داستان «لامینور» منطبق شود. بدین ترتیب فیلم یک دغدغه دارد و آن موفقیت شخصیت است، اما داستان روند موفقیت و مسیر تحول او را پیگیری نمیکند بلکه مدام با تکرار ایدهی مرکزی خود سعی دارد تا این ایده را تاکید کند. درحالی که در آثار خوب زنانهی مهرجویی با سیر تحول شخصیت زن و شناخت متفاوت آن کاراکترها در روند اتفاقات روبهرو هستیم.
فراموش نکنیم که مهرجویی همان سازنده «بانو» (۱۳۷۰)، «سارا» (۱۳۷۱)، «پری» (۱۳۷۳) و «لیلا» (۱۳۷۵) آثار پشت سرهم و شگفتیسازی است که به سینما نگاه زنانه و دغدغههای زنانه را تقدیم کردند. شاید مهرجویی اولین فیلمساز بعد از انقلاب باشد که در آثار مختلف به موضوعات زنانه پرداخت، آن هم در دهه ۷۰ که سینمای ایران ساختاری کاملا مردانه داشت. از یک سو فضای انقلاب و جنگ، بازی مردانه را طلب میکرد و از سوی دیگر ساخت و تولید فیلمهای اکشن که جمشید هاشمپور نمایندهی آن بود مبتنی بر قهرمانپروری یک مرد بزن بهادر بود. در این بین خبری از سینمای زنان و زنانه نبود. زنها فرع و در حاشیه این جریانهای اصلی سینمای آن روزگار ایستاده بودند. اما به یکباره با بروز استعداد تازهای از داریوش مهرجویی سینما سمتوسوی زنانه پیدا کرد. حتی نام فیلمها که پیش از او مردانه بود با او تغییر جنسیت داد. بدین ترتیب مهرجویی که از اوایل دهه دوم انقلاب توانست سمتوسوی سینمای خود و سینمای پس از انقلاب را تغییر دهد، متاسفانه با «لامینور» نتوانست آن تجربههای خوب را یادآور شود و آخرین فیلم او حتی تصویری کنونی از دغدغههای زن امروز نیست.
* عشق به موسیقی
یکی از فیلمهای موفق کارنامهی مهرجویی «سنتوری» است. فیلمی که موسیقی، خانواده و مشکلات اعتیاد را به هم پیوند زده بود تا روند زوال یک شخصیت را نشان دهد. «لامینور» نیز فیلمی دربارهی موسیقی است و از جهاتی یادآور «سنتوری». اما در فیلم اخیر مهرجویی نسبت بین سنت و باورهای اعتقادی و موسیقی تنها و تنها دغدغهی کاراکتر و البته فیلمسازش است. در کاراکتر نادی این فیلم نه خبری از عشق هست، نه دوستی و نه ویژگیهایی که به شخصیت بُعد میبخشد او فقط یک دغدغه دارد: موسیقی و مخالفان و موافقانی در خانواده. این تکدغدغه برای روایت یک فیلم سینمایی نه تنها کافی نیست بلکه مانعی است برای قصهگویی و شخصیتسازی.
در این بین البته فراموش نکنیم که بازیگر نوازنده و درنهایت آهنگساز فیلم حتی توان اجرای مناسب و نشان دادن قدرت نوازندگی یک نوازندهی معمولی را هم ندارند. انگشتهای او روی فرتهای گیتار سرگردان است، انگشتگذاریها درست نیست و کارگردان برای رفع این مشکل غالبا مجبور است ساز و دستان نوازنده را در خارج از قاب قرار دهد. برای نشان دادن سیر درست زندگی، رشد و باورپذیری یک هنرجو به یک موسیقیدان حرفهای کافی است به فیلم «کودا» نگاهی بیاندازیم که اتفاقا در این فیلم نیز روند تحول یک دختر اهل موسیقی را از خامی تا ورزیدگی هنری نشان میدهد. حتی یک نگاه سرسری به هردو فیلم تفاوتها را روشن میکند.
* قدرت اقتباس
مهرجویی یکی از فیلمسازهای خوب در جهت اقتباس از آثار ادبی و سینمایی است. «بانو» در نخستین تداعی یادآور فیلم معروف فیلمساز فقید و بزرگ اسپانیایی لوییس بونوئل یعنی «ویریدیانا» است، «سارا» تداعیگر «خانه عروسک/ عروسکخانه» هنریک ایبسن، «پری» یادآور «فرنی و زویی» جی. دی. سلینجر و… است.
اگرچه در وهله اول «لامینور» فیلمی اقتباسی به نظر نمیرسد اما به باور ما اقتباسی از روی دست خود مهرجویی است. مهرجویی در کتاب گفتگوی مفصلش با مانی حقیقی، «کارنامهی چهل ساله» از فیلمنامهای میگوید که مجوز هم گرفته بود اما هیچوقت ساخته نشد. این فیلم داستان یک مهمانی مفصل است که قرار است کسانی آن را بههم بزنند اما درنهایت آدمهای مختلفی از جمله پلیس و مامورانی که آمده بودند تا آن مهمانی را بر هم زنند مهمانهای همان مراسم محسوب میشوند. این طرح که اتفاقا روی کاغذ جذابیت بالایی دارد در بخش انتهایی «لامینور» ارائه میشود که اقتباسی از آن فیلمنامه به سرانجام نرسیده مهرجویی است.
اگرچه مهرجویی اقتباسهای موفقی از آثار ادبی، سینمایی و فلسفی داشته و «هامون» هم در این زمینه قابل بررسی است اما «لامینور» علیرغم اقتباس از یک فیلمنامه قویتر کار موفقی نیست و پارهی آخر فیلم که وجه فراواقعی دارد با کلیت کار که درگیر مناسبت واقعگرایانه است تضاد و تناقص روایی دارد. این تناقض بلاتکلیفی فیلم را بین سوررئالیسم و رئالیسم نشان میدهد و فضای کار را دوپاره میکند.
* عمق منش فردی
«هامون»، «بانو»، «سارا»، «پری»، «لیلا»، و «درخت گلابی» ۵ گنجینهای هستند که تأملات فلسفی مهرجویی را نه در فضاهای اجتماعی، بلکه در مناسبات خانوادگی بروز میداد. ملودرامهای مهرجویی در این دوران، متکی بر موقعیتهای اگزیستانسیالیستی فشردهای بودند که فردیت آدمها را در محکهای دشوار انتخاب و تصمیم موقعیتهای حاد زیستن قرار میداد. نگاه مهرجویی در این دوران، در قیاس با نگرشهای نمادین دوران نخستش به شدت پختهتر مینمود و از سطح اجتماع به عمق منش فردی آدمها رسیده بود.
مشکل «لامینور» این است که فیلم نمادگرایانه است و به جای آن که فیلمساز همچون آثار موفقش به سراغ عمق منش شخصتها برود در سطح درگیری اجتماعی باقی میماند. دختر این فیلم نماد نسل امروز و خانواده نماد نسل دیروز (دوران انقلاب و پیش از آن) است و اگرچه بیشتر اتفاقات در خانه رخ میدهد اما فضاهای اجتماعی نمادین در مناسبت خانوادگی آن شدیدا اثر گذاشته است. درست از همین نقطه و نگاه نمادگرایانه است که فیلم باورپذیر و قابل همذاتپنداری نیست. چرا که تماشاگر نمیتواند با نماد یا تیپهای اجتماعی همذاتپنداری کند.
* خلاقیت افراطی
مهرجویی در سینمای ایران نمایانگر خلاقیتی افراطی است. وقتی که حال فیلمساز خوب باشد چنان بارقههایی از او به ظهور میرسد که باور و قبول آن برای جامعه و سینمادوستان دشوار است. بهطوری که حتی همان فیلم پیشروانه در طول زمان جا میافتد و به اثبات میرسد تا نمایندهای از دوران خودش باشد. انجام چنین کارهایی در سینمای مهرجویی کم نیست. به عنوان مثال در طول دهه چهل که سالهای انقلاب سفید و اصلاحات ارضی بود مهرجویی از مسخ و دگردیسی انسان به «گاو» سخن گفت و فیلم او نمایندهی جاکن شدن روستاییان و مسخ آنها در آن دوران شد. حتی او قبل از تولید چهار فیلم زنانهی خود، دو فیلم دیگر داشت که هر دو جهان مردانه و روشنفکرانهای را به نمایش میگذاشت. از یک سو «هامون» قرار داشت و از سوی دیگر «درخت گلابی».
از انتهای دهه ۶۰ و تا یک دهه پس از آن خلاقیت بیسابقهای از مهرجویی بروز پیدا کرد. در این دوران او توانست به زبانی پالایش یافته، منحصر به فرد و غنی دست پیدا کند که بازتابشان مجموعهای از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران را رقم زد. اتفاقاتی که در ساختهی اخیر این کارگردان تکرار نشد. «لامینور» اگرچه فیلمی است که مجموعهای از دغدغههای آثار خوب مهرجویی را در خود دارد؛ یعنی مسائل روشنفکری، تضاد باورهای مذهبی و امروزی، روایت زنانه، عشق به موسیقی، اقتباس و… در آن موج میزند، اما روایتی تکبعدی، فاقد عمق در نفوذ منش فردی کاراکترها و شخصیتسازی چندلایه است که علیرغم داشتن تمام مولفههای شاخص کارگردانش در سطح روایتی نامنسجم و بدون پلات پیشبرنده متوقف شده است.