سوره سینما – هادی اعتمادی مجد: اگر در مواجهه با سریال روح الله حجازی، آنرا مُشتی اراجیف بی سر و ته و گنگ، اما با مهارت بزک شده و منشعب از دیدگاهی نامنسجم دیده و ارزیابی کرده اید که زیرکانه قصد پیچیده نمایی دارد، احتمالاً حق به جانب تان باشد! شاید بد نباشد این نوید را هم به شما بدهم که نباید از عدم ارتباط با سریال، مناسبات آدمهایش، مضامین چندگانه و خط روایی چموش و پر چین و شکن آن نگران و واخورده باشید!
در دنیای به ظاهر غامض «نوبت لیلی» با توجیه نمادگرایی و سمبلیسم می توانی هر دیالوگ مجهول و اکت نامفهومی را در دهان و رفتار کاراکترها بگنجانی. به آن با خساست، رنگ و لعاب دراماتیک بزنی و چنان رندانه مضمون را پیچ و تاب دهی که مخاطب در تنگنای سرگیجه و هجوم داده و متریال های عجیب، هاج و واج بماند. بویژه که این اواخر هم با انتقاد مهران غفوریان، یکی از بازیگران سریال به ناتمام ماندن نقشش در «نوبت لیلی»، مخالفان و منتقدان دستاویز جذابی برای زیر سوال بردن آن یافتند. ضمن اینکه در جست وجوی شنیده ها از جریان تولید سریال هم به مواردی مثل ورق ورق فیلمنامه در اختیار بازیگران قرار دادن و ناقص بودن داستان و بلاتکلیفی سرنوشت برخی شخصیتها بر می خوریم!
لطفاً مقایسه کنید!
اما شاید مشابه این موقعیت را در دنیای آثار دن براون، استیفن کینگ (فارغ از کم و کیف قیاس)، یا در شماری از سریال های پرطرفدار خارجی از جمله «فرینج»، «دارک»، «مردی در قلعه بلند» هم تجربه کرده باشید. در دنیای نوشته های براون (کد داوینچی او را که حتماً به یاد دارید) و اقتباس های سینمایی از آنها، با کیفیتی بهتر، همین میزان پیچیدگی موج می زند؛ تا جایی که گاه خط داستانی آگاهانه فدای همین خط و نشان های در هم تنیده دیر فهم می شود. البته که در دنیای چنین آثاری بر خلاف پوسته سختشان، هر اتفاقی با هر میزان تخیل، بر پایه گونه ای علت و معلول و کارکرد در روایت استوار است.
معتقدم «نوبت لیلی» از قضا با وجود برخی کاستی های تکنیکی و روایی و از جهاتی روشن نبودن تکلیف متن با خودش، در ورود به مقوله ای مثل دنیاهای موازی، در مسیر خرق عادت در جریان فیلمسازی رایج ایران و خود کارگردانش قدم می زند. این لحن ساختارشکنانه و گریز از خط فرضی و روایت سرراست و پرش های تدوینی هم لازمه قصه اش است و باید به آنها تن می داده.
همان طور که تبلیغ شده، وجوه عاشقانه، فانتزی، معمایی و درام دارد و دست و پنجه نرم کردن در جهان معماها و سر درآوردن از رموز ریز و درشت آن و ور رفتن با رفت و برگشت های زمانی اش برای دوستداران این سبک از فیلمسازی، جذاب است یا در محوریت قرار دادن نظریه جهانهای موازی که در مکانیک کوانتومی از دنیاهایی مشابه این جهان صحبت می کند که آدمی مثل خود ما مشغول انجام کاری مشابه ما در آن است!
اصلاً در نگاهی کلان تر، جنبه های آرکائیسم در «نوبت لیلی» قابل تشخیص است. اشاره هایی که به سرگین غلتان یا خِپری دارد به عنوان یکی از اسطورههای مهم مصر باستان و نمودار طلوع خورشید یا تأکیدش بر آینه که در ایران باستان نماد راستی و صداقت در زندگی مشترک بوده است. آینه (نه کاملاً شبیه به شکل امروزی) در مصر باستان هم مقدس شمرده می شدند و از آنها «برای هدایت نور خورشید به سمت مکان های تاریکی همچون گورها و گنبدهای فراز آنها به کار می رفتند یا همراه با مردگان دفن می شدند، چون از آنجا که آینه منعکس کننده چهره انسان است احتمالا مصریان بر این باور بودند اگر آینه را زیر سر مرده در گور قرار دهند، روح (کا یا همان همزاد) خواهد توانست از آینه عبور کند و به ملاقات خدا برود.» (برداشت از مقاله تمدن های کهن و آینه های نمادین منتشر شده در خبرگزاری میراث فرهنگی)
همان طور که در جایی از سریال در دیالوگی می شنویم: «همه ما تصویریم؛ تصویری که هر کسی حقیقت رو توش می بینه».
«نوبت لیلی» زبانی دارد که برای مردم کوچه و بازار، ملموس و دوست داشتنی نیست. مشکلی که گریبان «نوبت لیلی» را گرفته و موجب شده بازخوردهای منفی مخاطبان پلتفرم ها از همان پایلوت دامنش را بگیرد، در این مسئله ریشه دارد. در تحمیل تغییر عادت به مخاطبانی که خو کرده اند به عشق و عاشقی های پر آه و سودایی و زد و خوردهای پرتنش اوباش سینمایی! هرچند به قول بهرام بیضایی که در بخشی از مصاحبه ای با ایرج افشاری اصل در کتاب «زبان آرکائیک در نمایشنامه های بهرام بیضایی» می گوید: «تئاتر باید در همان موقعی که دیده می شود، فهمیده شود و اگر تماشاگر فکر کند که کلمات نامأنوس سرش می ریزیم اظهار می کند که درک نمی کند و ممکن است فرار کند» و به نظرم می توان با ارفاق این تز را در نسبت با «نوبت لیلی» و امثالهم به عنوان یک آسیب یا شاید ویژگی لحاظ کرد.
پیوستگی با ادبیات
«نوبت لیلی» در همین راستا متوسل به ادبیات شده و مبتنی بر اشارات مدامش بر «هفت پیکر» نظامی و سرگذشت افسانهای بهرام گور است. شاعری که بسیار به داستان سرایی های خیال انگیز شهره است. زبان مملو از استعاره و تشبیه او معروف است و خودداری نمی کند از اینکه در شعرش انبوهی از اصطلاحات علمی و ترکیبات عربی و مبانی حکمت و عرفان و … را وارد کند. همان گونه که در باستان گرایی (آرکائیسم)، واژگان از رونق افتاده و متروک یا شیوه نحوی مهجور و غیر متداول به ادبیات راه می یابد، لاجرم در نسخه و کارکرد سینمایی اش هم چنین اتفاقی باید بیفتد! چرا که اصولاً این پیوند میان ادبیات و سینما اصلی پذیرفته شده است و البته «جامعه هدف» آن، دایره ای محدودتر دارد.
ضمن اینکه اشاره به بناهای باستانی همچون پل خرانق در اردکان یزد نیز در «نوبت لیلی» در همین زمینه و با هدف فضاسازی باید ارزیابی شود.
بازیهایی در راستای محتوا
کند و کاو سماجت آمیز و گاه سرخوشانه لیلی و رمزگشایی کتاب مرموز یا جست و جو به دنبال نگارگری، طبعاً میدان مطلوبی برای روایتی این چنین است و در آن ملاحظات تجاری هم خواه ناخواه تا حدودی رعایت شده است. پردیس احمدیه در رأس هرم بازیها، قطعاً انتخابی باسلیقه و پسنده است. او با چهره ای که پس از چند سال بازیگری، همچنان بکر به نظر می رسد، در نقش لیلی بازی چند وجهی و رازآلودی دارد. شیطنت های دخترانه اش، حاضر جوابی ها و ریتم تند بازی اش که ضرباهنگ سریال را تعادل می بخشد، در ترکیب با سکوتهای سوال برانگیز، تردیدهای ابهام آور و نگاههای غریب و پرسشگری اش، خوب با اتمسفر داستان همخوانی دارد. زمانی که می گوید«وقتی دنبال جوابی و همه سرنخا برمیگرده به دنیای مرده ها» ما را متقاعد می کند که قضیه همین قدر مرموز است! آن طرز جالب «اتحاد» خطاب کردن پدرش همایون یا برخوردهای حمایتگرانه در قبال خواهرانش به رغم کوچکتر بودن و رفتار متفرعنانه با پسری که در پی ارتباط با اوست، در شکل گیری شخصیت خاص لیلی خیلی موثرند.
حضور مریلا زارعی به نقش روح انگیز عالی و به کمال است؛ بویژه در قسمت اول چنان سایه سنگینِ عجیب و مغتنمی روی کل روایت انداخت که به مرور با کمرنگ شدن کاراکترش، همچنان می توان اشعه های آنرا در همان حوالی دید و تأثیرش را درک کرد.
حمید فرخ نژاد پس از سالها تن دادن به نقش های سطح پایین، اینجا به نقش همایون اتحاد، منطقی و متعادل است. خاصیت پدرانگی و همدلی در مراوده با دخترانش و به شیوه گرمتری با لیلی که آمیخته با طعنه هایی شیرین شده، کارآمد است. همچنین نوعی سبکسری و عدم تکلف که حاصل رسوب غالب کاراکترهای فرخ نژاد در پیش زمینه ذهنی ما طی این سالهاست، به درآمدن نقش کمک زیادی کرده.
مشابه همین پیش زمینه را در کاراکتر آرش زرین قلم با بازی امین شعرباف که پیشتر از او سریال «قورباغه» را دیده ایم نیز صدق می کند. شعرباف همان میزان از رازآلودگی که متناسب با سریال است با خود آورده و با احمدیه زوجی دوست داشتنی را تشکیل داده. یا فرزین محدث که در جایی از سریال شرکت کوتاهی داشت و فیزیکش یادآور استیون هاوکینگ، دانشمند فقیدی است که از پیشامد روزگار، نظریه چند جهانی(Multiverse) او از پیچیده ترین و نامتعارف ترین موارد درباره جهان های بی نهایت است!
کارگردانی به مثابه رهبر ارکستر
در این ارکستر پیچیده و چند بخشی، کارگردان باید سهم خطیر و عمده ای داشته باشد. روح الله حجازی بر خلاف قاعده آشنای فیلمسازی اش، اینجا چرخشی ۱۸۰ درجه ای داشته و کلیشه شکنی کرده است. البته اگرچه او همچنان مقید به ریتم مألوف کشدارش است و از حیث تکنیکی جای کار دارد، اما استنباط درست او از ایدئولوژی جاری در قصه را می توان در جنس فضاسازی اش با آن نمایه های کوبریکی(تلألو) مثلاً در طراحی صحنه و لباس از جمله در سکانس های منزل کاراکترهای اصلی و طیفی از رنگهای چشم نواز درون کادر حس کرد. او در قسمت اول و افتتاحیه، جوری قصه کنجکاوی برانگیز و ملیحش را با همراهی حرکات به قاعده و نرم دوربین، نورپردازی چشم نواز و در نهایت تدوین سرراست و بی ادا پیش برده که متوجه گذر زمان نمی شوید. دوست دارید همین طور ادامه پیدا کند. آغازی طوفانی که در ادامه تا حدی افت دارد. با این حال به نظرم فرقی نمی کند جزییاتی از روایت الکن باشد یا شما را سردرگم کند. می شود لذت برد از آنچه در قاب می گذرد و فرارهای زمانی و حس و حال اسرارآمیز آنرا مشتاقانه پیگیری کرد. حال هرچقدر روایت سریال می خواهد انتزاعی و تأویل پذیر باشد و شما را در لابیرنت داستانهایش گرفتار کند! در واقع امتیاز «نویت لیلی» همین گرفتاری ذهنی بیننده در بحبوحه سمبلیسم، طرح معماها و پیچشهای روایی است و حجازی تا حدود زیادی توانسته تصویر کنجکاوی برانگیزی از مجموعه این موارد را در نحوه طراحی میزانسن و دکوپاژ خود به دست دهد.