سوره سینما – هادی اعتمادی مجد: لفظی بین منتقدان و مخالفان قسم خورده وطنی در ذم برخی آثار شرکت کننده در فستیوال های معتبر و اسم ورسم دار خارجی وجود دارد که از چنین فیلم هایی با عنوان «جشنواره ای» یاد می کنند. فیلم هایی که خواه ناخواه اغلب دست روی نقاط تاریک زندگی در ایران می گذارند. مبتنی بر گدا گرافی و فقر پروری هستند و دسته ای دیگر که با رجوع به مضامین سیاسی، داعیه اپوزیسیونی دارند.
آن بخش از لت و پار کردن اگزجره و گل درشت هویت و فرهنگ ایرانی که با هر هدفی در بعضی از فیلمهای مذکور روی میدهد و اصولاً عاری از راهکار و امیدواری نیز هستند، ما را ناچار میکند لفظ جشنوارهای را در توصیف چنین تولیداتی بپذیریم. فیلمهایی که ایران و ایرانی را در هالهای از سیاهی مطلق به تصویر میکشند و ذهنیت جهانی را نسبت به ما ایرانیان منفی میسازند.
«بدون قرار قبلی» ساخته در حال اکران بهروز شعیبی از جمله فیلمهایی است که میتواند در حکم پاتک به این جریان عمل کند. زهر این نگاه سیاه و رادیکالیسم بد را بگیرد یا آن را تلطیف کند. فیلمی که با کارکردهای رادیکالیسم مثبت و رهیافتهایش از جمله در مسیر اصولگرایی منطقی و متین، پالایش ارزشهای نهادینه شده اخلاقی، ملی و مذهبی همخوانی دارد.
در واقع «بدون قرار قبلی» تجویز نسخهای آرامشبخش و روحافزا برای مخاطبان دور از وطنی است. کلکسیونی از نمادهای آشنای ایرانی و اسلامی را گردآورده است؛ بدون آنکه به دامن شعار بیفتد. خیلی لطیف و زیرکانه در لابهلای روایت توصیه به همافزایی و همگرایی دارد. ترویج مهرورزی و هویتمندی میکند و بیننده را برای درک بهتر نمادهایش، به چالش فکری میکشد.
از این منظر اتفاقاً و فارغ از کیفیت سینمایی فیلم، «بدون قرار قبلی» میتواند ورژن دیگری از همان فیلمهای جشنوارهای باشد؛ منتها با نتیجهبخشی خلاف آنچه فیلمهای موصوف در ابتدای متن حاضر، خواسته یا ناخواسته در پی آن هستند. ویژگی ای که سبب شده تا در تبلیغات این فیلم و البته به زعم دیپلماسی سازمان سینمایی در مواجهه و مقابله با فیلمی چون «عنکبوت مقدس»، «بدون قرار قبلی» پاسخی درخور و موقر معرفی شود.
نمادگراییهای متکثر
فیلم شعیبی مملو از نمادگرایی است. نکتهای که مخاطب جدی تر را سوق میدهد به سمت دو دو تا چهار تا کردن و استنباطهای متنوع. ضمن اینکه در این رهگذر برای عامه مخاطبان هم نشانههایی کنار گذاشته تا در درک اتمسفر جاری در فیلم، دست خالی از سالن سینما بیرون نروند و ارتباطشان با فیلم گسسته نشود.
در ادامه به چند مصداق اشاره میکنم.
سفر کشف و شهود وار یاسمین لطفی (با بازی کمجان پگاه آهنگرانی) از آلمان به ایران و مهمتر از آن حضور در جغرافیای مشهد با بزکهای جالبی همراه شده تا در شکلگیری فینال اثربخش افتد. محیط و مناسبات سرد و رنگ شبه خاکستری نماهای ابتدای فیلم که در آلمان روی میدهد در تضاد کامل با رنگ و لعاب گرم و جاندار سکانسهای ایران و شهر مشهد هستند. مناسبات آدمها، دیالکتیک میان شخصیتهای فیلم و تفاوت در مراودات و گپ و گفتهایشان. نگاه کنید به گفتوگوی سرد مادر و یاسمین در آلمان که چه خنثی و بی حس و حال برگزار میشود. البته فیلمساز در میان کاراکترهای داخلی هم یکسره دست به تذهیب آدمها نمیزند تا متهم به خوشبینی غیرواقعی نشود. در مقابل خسرو، برادر ناتنی مادیگرا و نچسب یاسمین، نرگس (الهام کردا) دخترخاله و خانواده صمیمی او را میگذارد. دخترخالهای که به طرز معناداری اعتقاد دارد «دوست داشتن به دیدن ندیدن نیست»! یا به ازای صدری (صابر ابر) وکیل پدر یاسمین با همه دیسیپلین و جدیت عبوسش، مهندس مشایخ (مصطفی زمانی) را مینشاند که دلسوز و عاطفی است در پایان فیلم هم متوجه میشویم کفشدار حرم رضوی است. ضمن اینکه دلبستگی مهندس به حفظ هویت بومی شهر با سفارشی که در جایی میشنویم به پیرمرد در عدم فروش مِلک قدیمیاش کرده، نمود صریحی دارد.
اشاره الکس، پسر یاسمین در زبان گشودنش با واژههای نمادینی چون «انار» و «مامان» (مادر) هم در همین راستا باید ارزیابی شوند. انار همواره در ادبیات و سپس در سینما با زایایی، پرورندگی و آبادانی پیوند و گاه جنبههای عمیق عرفانی و تأویلهای رنگارنگ را با خود به همراه داشته است. مادر یا مام وطن هم تلویحاً اشاره به وطنپرستی دارد. آنچه که شخصیت یاسمین در بحران هویتی خود و در سیروسلوک این سفر ناخواسته، خلاً شان را به قول خودش در «چند هزار کیلومتر آنور تر» حس میکرده است.
این نمادها در موارد سادهتری همچون کرسی منزل خانواده دخترخاله، ساز زدن همسر نرگس (با بازی امین میری)، قالی ایرانی اهدایی وکیل به یاسمین، سیاحت در بازار خاطرهانگیز مشهد و در نهایت صحن حسرتبرانگیز و دلگشای امام هشتم (ع) نیز تجلی مییابند.
یا گریز سمبلیک به شعر «خطابه بدرود» شاعری معرفت گرا و نمادپذیر مثل شفیعی کدکنی: «خوش ندارم، زیرِ سنگی، جاودان خفتن خموش/ هرچه خواهی کُن ولی از رهسپاران کُن مرا».
هر چند فیلمساز تلاش دارد برای محصور نماندن در مضامین متبادر شده در هر یک از اینها، بهسرعت ازشان بگذرد که گاه همین عبورهای آنی، از تأثیرگذاری شان میکاهد.
با این وصف و در همین حالت هم ما با کاراکتر یاسمین که در جایی میگوید «انگار داشتم پرواز میکردم، یه دفعه خوردن زمین» و قرار است در این سفرِ «بدون قرار قبلی» به تحول برسد، تا حدود زیادی همدلی میکنیم و نمادهایی که تشخیص میدهیم را ملموس مییابیم.
فیلمی که میتوانست بهتر باشد
«بدون قرار قبلی» با همه ویژگیها و ارزشهای محتواییاش اما از کاستیهایی نیز رنج میبرد. ریتم کندی دارد و در تایم فعلی (نزدیک به دو ساعت) از فقدان خرده قصههایی که تماشاگر را برای همراهی عمیقتر و منسجمتر تشویق کند، ضربه خورده است. حال آنکه موجزتر بودن میتوانست جنبههای زیباییشناسی فیلم را تقویت کند.
رجوع به استدلال «شخصیتمحور بودن» فیلم یا لزوم کند بودن ضرباهنگ درونی قصه نیز نمیتواند این نقصان را چندان ترمیم بخشد. شخصیتها در فیلمنامه نیاز به پرداخت بهتری داشتهاند و اکتفا به موقعیتها و نمادگراییهای متعدد فیلم و تمرکز مدام بر شخصیت اصلی، اجازه نداده تماشاگر کاراکترها را به طور کامل حلاجی کند، برایشان رفرنس دقیق بیابد و نسبت به آنان به شناخت دقیقتری برسد.
با تمام این اوصاف «بدون قرار قبلی» شعیبی فیلم شریفی است که با نیت خوبی ساخته شده است. گونهای دلتنگی و حرمان عجیب در تار و پودش نهفته است و البته که در نهایت منجر به پوچگرایی و سیاهنمایی نمیشود و به امیدواری و رجا توصیه دارد. مانند ساختههای قبلی شعیبی که بر تعابیری مثل اصالت، شرافت، میهنخواهی، ریشهداری، نجابت تکیه دارند، در اینجا هم همین روال برقرار است. نگاهی که مصداقش ایدئولوژی پدر فقید یاسمین است که در نامه به دخترش میگوید خود «از نژاد خاک» بوده و مادر یاسمین و در واقع همسر خود را به دلیل کَندن از وطن و مهاجرتش «از تبار باد» میخواند.
در نهایت هم باید گفت اهدای جایزه «سیمرغ زرین بهترین فیلم از نگاه ملی» در جشنواره فجر چهلم، با اعتنا به محتوا و منظورش، جایزه بسیار بامسمایی برای این فیلم بوده است!