سوره سینما – سارا کنعانی: همیشه همینطور بوده است؛ ابتدا درباره یک موضوع واحد، قدمی برداشته میشود و بعد سایر قدمها را درباره همان موضوع خاص به همان سبک و سیاق شاهد هستیم، تنها به این دلیل که نفر یا گروه اول، سنگبنا را اینگونه گذاشتهاند و اگر قرار باشد به ادبیات اجتماعی سخن بگوییم برایش «ارزش سازی» کردهاند.
در تاریخ فیلمسازی و سریالسازی سینما و تلویزیون ایران در سالهای پس از انقلاب، چند اثر را سراغ داریم که درباره شهدا ساخته شده باشد؟ در تمامی آنها شخص شهید، کاراکتر اول قصه است و در اکثریت قریب به اتفاق آنها کاراکتر همسر شهید را به عنوان کسی میشناسیم که انگار از آسمانها آمده! مظلوم است و مطیع، مهربان است و سازگار. همچنین، یک مادر نمونه و بی عیب و نقص که انگار فرشتهایست در لباس انسان و هیچ کار دیگری جز همسر شهید بودن و بعد سوختن و ساختن در فراق او ندارد.
این روزها اما فیلمی بر پرده سینماهاست که یک دایره تنگ را گسترده کرده است و واقعیت زندگی را به قاب نقرهای نزدیکتر.
«هِناس»، فیلم شهید هستهای، داریوش رضایینژاد نیست، بلکه فیلم همسر اوست: شهره پیرانی. کسی که وقتی از سالن سینما بیرون میآیی به سادگی میتوانی نامش را در اینستاگرام جستجو کنی، صفحهاش را بالا و پایین کنی، چند ساعتی را در دنیای مجازی متعلق به او بگذرانی و بعد تطبیق بدهی که آنچه تماشا کردی چقدر با اصل آن زندگی همخوانی دارد و اتفاقا جا هم نخوری. اینکه فیلم در این دوره از تاریخ تولید شده و به نمایش در آمده، اتفاق جالبیست. عصر، عصرِ اطلاعات ریز و درشت درباره همه چیز و همه کس است و مخاطبی که دارد به تماشای «هِناس» میآید، دادههای فرامتنی دیگری را هم در ذهن دارد، مثلا به خوبی یادش هست که شهره پیرانی پس از درگذشت محمدرضا شجریان، چهره اپوزیسیون سالهای اخیر، با انتشار عکس او به مرگش واکنش همدلانه نشان داد و این اقدام او از سمت تندروهای مذهبی، اعتراضاتی را به دنبال داشت. آیا این مخاطب در سالن سینما غافلگیر میشود و کسی را روی پرده میبیند که شباهتی با واقعیت ندارد؟ ابدا اینطور نیست و همین وفاداری به حقایق، نخ نازکشدهی ارتباط مخاطب با سینما را اندکی محکمتر میکند.
اصلا شما به اسمهای این آدمها نگاه کنید؛ قصه، قصهی «داریوش» است که با «شهره» ازدواج میکند و آنها نام دخترشان را میگذارند «آرمیتا»، یعنی همان اسامی معمول و رایجی که با شنیدن آنها نمیتوانیم درباره سبک فکری تبار این آدمها، نظر و پیش فرضی داشته باشیم. این خانواده، برنامهریزی زندگیشان این بوده که بروند هانوفر زندگی کنند و این مهاجرت برایشان ارزشمند بوده است.
اتفاقا در اولین سکانسها هم میبینیم که چطور زبان آلمانی در تقابل با لهجه شیرین کُردی قرار میگیرد و حسین دارابی، کارگردان، خواسته از همان ابتدا به مخاطب بگوید که این بار با یک روایت کلیشهای طرف نیستی. یک طره موی سیاه از ابتدا تا انتهای فیلم در سمت راست پیشانی شهره خودنمایی میکند و حتی یک صحنه در فیلم نیست که نشانگر یک زیست مذهبی باشد، هرچند که معتقد و باورمند بودن شهره و داریوش از مظاهر دیگر زندگیشان پیداست و چه خوب، که فیلمساز نخواسته با صحنه تکراری کاراکتر بر سر سجاده نماز یا هر چیز دیگری شبیه به این، یک دستهبندی کلیشهای را باعث شود.
شهره پیرانی فیلم، یک زن شیفتهی زندگی و عاشق همسر و بچه است و هیچ خبری از تعصبات ایدئولوژیک در او نیست. چه اتفاق مبارکی که ما چنین تصویری حقیقی و نزدیک به واقعیتی را در سینما ببینیم، چیزی که کمبودش همیشه احساس میشد. او با مشاهده ترورهای زنجیرهای در میان فعالان حوزه هستهای، میترسد و پیرو این هراس، به هیچ چیز الا نجات زندگی خودش و خانوادهاش فکر نمیکند، همان روندی که همه ما اگر در موقعیت او قرار بگیریم، انتخاب خواهیم کرد.
آیا «هِناس»، در حوزه سینمای جنگ یا دفاع مقدس قرار میگیرد؟ شاید بتوانیم از این منظر هم به آن نگاه کنیم، اما باید یک تفاوت مهم را در نظر داشته باشیم؛ قهرمانهای سینمای دفاع مقدس، مردان و زنانی را به تصویر میکشد که با تصمیم فردی خود پا در یک راه سیاسی_ملی گذاشتهاند که میدانستهاند ممکن است به شهادت یا اسارت ختم شود اما شهدای حوزه هستهای در اول این راه، چهرههای علمی و دانشگاهی بودهاند که چیزی جز علماندوزی و کسب دانش آنها را به این راه نکشانده بود ولی در بزنگاهی از زندگی، به خاطر «دانشمند هستهای ایرانی بودن» خود را بر سر یک دو راهی یافته و شاید جهادی که آنان با خود داشتهاند بسیار سختتر از جوانانی بوده که در سالهای دهه شصت به مسجد محل رفته، برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده و به سمت مرزها راه افتادهاند.
ایران، کشور همه مردم آن است؛ چه کسانی که به شرایط آن نقد دارند و چه کسانی که بدون سوال و فکر، از همه تصمیمات جاری در آن حمایت میکنند. مدتهاست که ما در فیلمهایی که در بخش غیرخصوصی ساخته میشوند، شاهد یک تک صدایی آزار دهنده هستیم اما «هِناس»، آواز تازهای برایمان خوانده که خوشایند است و میتوان گفت یک دایره تنگ و محدود را قدری گستردهتر کرده که جای شکر آن باقیست، وگرنه در یک دهه اخیر، داغ شهدای هستهای متعددی بر دلمان گذاشته شد و همینکه روایت سینمایی زندگی این شخص، داریوش رضایینژاد در دستور کار قرار گرفت، خود جای تأمل و شکرگزاری دارد.