سوره سینما – هادی اعتمادی مجد: سید فیلد علیه الرحمه الگویی در سینما داشت که بر اساس آن میگفت یک فیلمنامه کارآمد باید بتواند در ۱۰ دقیقه اول، شخصیتهایش را درست و جوری معرفی کند که تماشاگر ویرش بگیرد فیلم را تا آخر دنبال کند.
سازندگان سریال «بیگناه» گویا چیزی در این باره شنیدهاند و در همان قسمت اول، یک لشکر آدم را به عنوان شخصیت کنشگر و حراف ریختند توی قاب. طی یک ساعت نخست سریال همین طور از در و دیوار و فلش بک و فلش فوروارد، کاراکتر اصلی و فرعی می بارید توی داستان. همه هم به زور می خواستند در چند ثانیه، سجل احوال و مناسبات و قصه شان را در موجزترین حالت ممکن روی داریه بریزند. آیا این تاکتیک تابلویی برای زیر فرش کردن لاغری و عمق اندک روایت بوده است؟! تمهیدی که هرچند در ابتدا به گنگ شدن روایت و سردرگمی موقت تماشاگران انجامید، اما در ادامه بستری فراهم کرد تا با ورود به خرده قصه های هر یک از شخصیتها حول محور داستان اصلی، هجوم داستانک ها، تکراری بودن ستون اصلی و پیرنگ را خنثی کند.
با این حال سریال ۲۲ قسمتی «بیگناه» با گذر از نیمه راه پخش، مجموعه ای به نظر می رسد که حرف نوگرایانه و خاصی ندارد، لحظات درخشان و موقعیت های دراماتیک چندانی خلق نکرده، دیالوگ هایش معمولی و گاه دم دستی اند و مناسبات آدمهایش علی رغم تاب دادن به روایت، بداعتی ندارند.
مهران احمدی به جای مصطفی کیایی
«بیگناه» به کارگردانی مهران احمدی محصول تیمی است که پیشتر با «هم گناه» استارت خورد و احتمالاً با «گناه» دیگری به یک تریلوژی ختم شود. با این تفاوت که ترکیب بازیگران در سریال قبلی وزن بیشتری داشت و مصطفی کیایی نه مثل این بار که در جایگاه تهیه کننده نشسته، بلکه در مقام کارگردان با کستینگ بهتر و جذابتری سر و کار داشت. بازیگرانی مثل پرویز پرستویی و هدیه تهرانی یا هنگامه قاضیانی و حبیب رضایی که هر یک آورده ای برای نقش دارند و آنرا با پس زمینه ذهنی تماشاگر از خود، پر و بال می دهند.
ضمن اینکه قصه هم با معیارهای به روز و گره افکنی های کمتر قابل حدس، این امکان را به او داده بود تا بدون دغدغه در زمینه کاستی فیلمنامه و ضعف تیم بازیگری، صرفاً در نخستین تجربه کارگردانی سریال، به آنچه در کادر می گذرد بیندیشد. با این وصف به نظر می رسد کیایی با وقوف بر موارد مطرح شده، زیرکانه ترجیح داده از زیر بار مسئولیت کارگردانی شانه خالی کند.
کارگردانی مهران احمدی بیشتر شبیه نوعی تصویری کردن وفادارانه فیلمنامه بوده تا کارگردانی. می گویند «قاببندی، رویداد را آشکار میسازد و به آن شدت میبخشد» یا اینکه «قاب گرفتن سوژهها و اشیا در درون نمایی باید خوانش خاصی را به دست دهد»؛ در «بیگناه» اما مطابق با این اصول، کمتر قابی به چشم می خورد! ما برای شناخت بهتر شخصیتها، افزون از آنچه در فیلمنامه آمده، کمتر کد ارزشمند یا نشانه گرایانه ای را شاهد هستیم. این ایراد در هر حال بر تدوین و تصویربرداری نیز وارد است. قابی که بُعد دیگری از یک شخصیت را به رخ بکشد یا حول او طرح پرسش کند و یا از سویه های اجتماعی نشانه ها به نفع روایت بهره ببرد. همه چیز در یک اتمسفر عادی و معمول طی می شود و مثلاً کارگردان حتی در به تصویر کشیدن جذابتر فضای ضبط یک ویدئوی زیرزمینی و نحوه تعامل اعضای گروه موسیقی یا پارتی چند نوجوان، عاجز و خوددار ظاهر می شود. شاید بهتر بود او به جای بازی و کارگردانی همزمان، صرفاً یک مسئولیت را می پذیرفت و روی همان متمرکز میشد.
میزانسن در فلش بک ها نیز خلاقیت چندانی ندارد و با اندکی تغییر در نورپردازی و رنگ و لعاب تصویر و پناه بردن به جغرافیای روستایی یا لوکیشنهای داخلی، تلاش شده همه چیز در روالی با ریسک کمتر برگزار شود.
بهتر نبود خود مصطفی کیایی مثل «هم گناه» پشت دوربین این کار هم بایستد یا دست کم در ترکیب کستینگ سرد فعلی، تجدید نظر کند تا خروجی کار قدری بهتر شود؟!
یک عاشقانه معمولی
تعارف که نداریم. قصه اصلی «بیگناه» یک تم عاشقانه تکراری است میان بهمن مردانی(محسن کیایی) و فروغ فرشباف (شبنم مقدمی). این قضایای گنج پیدا کردن دو رفیق قدیمی رشید فرشباف(مسعود رایگان) و بهرام، دردسرهای احداث مزرعه بیت کوین، گروه های موسیقی زیرزمینی، قرص های روانگردان یا حتی اشاره محتاطانه به جنبش میتو هم هر چند فاکتورهایی برای روزآمد کردن سریال هستند، اما چندان به تناور شدن قصه اصلی کمکی نکرده اند. فقط با ملاحظه و احتیاط طراحی شده اند تا داستان کهنه و کم جان به نظر نرسد و حتی بلندپروازانه و چند بُعدی باشد. تدبیری که آگر با تأمل و پرداخت بهتری همراه میشد، می توانست موفقیت آمیز باشد.
حتی ماجرای بازپرسی از بهمن نیز آنقدر گذرا و بی اهمیت طی می شود و در دیالوگ طنز خود او مبنی بر اینکه چون هیچ فامیلی نداشته مأموران به او گفته اند «لامصب اینجا جاسوسی کنی، وگرنه برای چی دیگه برگشتی ایران!» شکل بی اثری می یابد تا گزک دست ممیزی ندهد!
عشق بهمن و فروغ هم متأسفانه طوری ترسیم نشده که برای تماشاگر اهمیت چندانی پیدا کند. همان مشکلی که در زیرمجموعه و با شمایل دیگری، عشق وحید (نوید لایقی مقدم) به جانا (ماهور الوند) یا دلباختگی سینا (احسان معجونی) به کیانا (مبینا طبایی) را گرفتار خود کرده است. سرد و درنیامده.
پیشتر از «هم گناه» گفتم. سریالی که در قیاس با «بیگناه»، توازن میان خرده روایتهایش و چفت شدن آنها در پیوند با قصه اصلی به مراتب قابل قبول تر بود. «بیگناه» اما دچار نوعی تشتت و پراکندگی است. چند قصه که به زور به هم بافته شده اند، ولی ساز جدا می زنند.
بازیگران سردی که احساس برانگیز ظاهر نشدهاند
مصطفی کیایی در مصاحبه ای گفته تشابه کستینگ و نام «بیگناه» نباید این شائبه را جا بندازد که «هم گناه۲» است. منظور او صرفاً استفاده از مسعود رایگان، رویا تیموریان و محسن کیایی است. در شمای کلی اما بازیگران «بیگناه» ترکیب سردی را رقم زده اند. حتی کیایی که عموماٌ در نقشهایش رنگی از کمدی دارد، اینجا به جهت مشکلاتی که کاراکتر از سر گذرانده و موقعیت او، عبوس و گرفته است. ضمن اینکه در مقابل او مقدمی علی رغم اینکه بازیگری باهوش و شش دانگ است، نمی تواند زوج ایده آلی برای طرح ریزی یک رابطه عاشقانه گرم با کیایی باشد. در سوی دیگر تیموریان و رایگان هم با وجود مجرب بودن، اغلب این ماهیت و تم سرد را در جنس بازی خود دارند. به این فضای سردمزاج بیفزایید ظرفیت و بازی بازیگرانی مثل آتیلا پسیانی، ماهور الوند و نسرین نصرتی را. اشاعه این هویت درونگرایانه و موضع دارانه در طول سریال به جهت چینش چنین ترکیبی است. ترکیبی که منجر به ایجاد جبهه ای در مقابل روابط عاطفی مورد نیاز برای داغ کردن آتش عاشق پیشگی های روایت شده و بی اعتنا به پتانسیل پلتفرم، درام را شبیه به بکی از همان سریال های خانوادگی کلیشه ای تلویزیون کرده است.
(در این باره باید تأکید کنم دو ترانه ای که علیرضا قربانی برای «هم گناه» خوانده بود هم بسیار شنیدنی تر، محتوا محورتر و لطیف تر بودند، اما این یکی تعریفی ندارد و تعابیر متنش پیوند خاطره ساز آشکار و پویایی با قصه پیدا نمی کنند و بر حرارت عشقی داستان اثری ندارد.)
البته که چه خوب است…!
حضور مهرانه مهین ترابی از جمله سمپات ترین بازیگران سریال های ایرانی و یادآور مجموعه های نوستالژیک در «بیگناه» جزو غنیمت هاست!
نویسندگان برای تداوم یافتن کنجکاوی تماشاگران از سوسپانس های مقطعی بهره برده اند تا افت قصه و کندی و ملال سایر زوایای داستان را جبران کنند؛ قضیه مرگ مشکوک همسر فروغ(با بازی منوچهر زنده دل) آدم ربایی نوید، سرقت فرشها و … نمونه هایی ابهام برانگیز و معمایی از همین دست هستند که فیلمنامه را سرپا نگه می دارند.
«بیگناه» استارت شلوغ و شلخته ای از حیث معرفی کاراکترها دارد؛ با این وجود در ادامه بخوبی روی هر شخصیت متمرکز می شود، شناخت مکفی از او به دست می دهد و منویات هر یک را آرام آرام عرضه می کند.
«بیگناه» سکانس های طولانی و خسته کننده ندارد. تلاش شده تا گفت و گوها کوتاه نوشته شوند و با تعدد لوکیشن ها و جا به جایی آدمها، ضرباهنگ تند شود که در عین ارزشهایش، از جهت عدم مکث لازم روی برخی شخصیتها و رویدادها لطمه زننده است.
و در پایان….
زمانی جان تولاک در کتاب «درام تلویزیونی» نوشته بود:«مخاطب نمونه درام های خانوادگی زنی خانه دار و کم فرهنگ است که از نظر فکری و مطالعاتی عقب نگه داشته شده و نهایت علایقش از محدوده درهای بسته چهاردیواری اش فراتر نمی رود». امثال «بیگناه» اما بعید می دانم همین قشر مخاطب هدف را هم راضی نگه دارد!