سوره سینما – منا شمسایی : روز جمعه بود. ساعت ۱۱ صبح بود که برای تهیه گزارش باتصویربردار به پشت صحنه فیلم سینمایی بیست و سه نفر رفتیم. فیلمی با محوریت ۸سال دفاع مقدس که قرار بود برای جشنواره فیلم فجر آماده شود.۴۰ دقیقه ای طول کشید تا برسیم. وارد لوکیشن که شدیم هرکس مشغول کاری بود تا صحنه را برای فیلمبرداری آماده کند. یکدفعه همهمهی خاصی بین بچهها افتاد. روابط عمومی کار آقای {مهرداد} معظمی به سمتم آمد و گفت: «قراره حاج قاسم به پشت صحنه بیاد!»
اسم سردار را زیاد شنیده بودم اما مصاحبه ای با او نداشتم. عوامل و مهمانان خبری چشم انتظار آمدن حاج قاسم بودند و من داشتم به مصاحبهای که باید میگرفتم فکر میکردم. اینکه چطور میتوان نزدیک سردار شد؟ اصلا اجازه مصاحبه به من را میدهند؟
در همین فکرها بودم که یکی داد زد: «اومدن!!»
من سریع به تصویربردارم گفتم: «بدو بریم!»
سردار مشغول سلام و علیک با بیست و سه نفر بود. منم عقب ایستاده بودم تا در اولین فرصت مصاحبه را بگیرم. داخل لوکیشن شدیم، فضایی با حال و هوای زندان اسرای جنگی. حاج قاسم با همهی بازیگران نوجوان که قرار بود نقش بیست و سه نفر را بازی کنند سلام و احوال پرسی کرد و خاطره ای از همان روزها تعریف کرد. بعد کنار کارگردان (مهدی جعفری) نشست تا از پشت دوربین بازی بازیگران را تماشا کند. با کات کارگردان بازدید از پشت صحنه تمام شد و حاج قاسم آماده رفتن. و منی که هنوز مصاحبه را نگرفته بودم.
داخل حیاط که شدیم با دوربین روشن به سمتش رفتم و میکروفون را جلوی دهانشان گرفتم.
گفتم: «سردار نظرتون رو درمورد این فیلم میگید؟»
سردار نگاهم کرد و گفت: «دخترم من مصاحبه نمیکنم.»
گفتم: «فقط یه جمله!»
سردار مدام عذرخواهی میکرد و میگفت باشد برای بعد.
و من همچنان اصرار میکردم که در حد یک کلمه هم که شده صحبت کنید.
اما سردار به جای مصاحبه، به من تاکید داشتند که زمین اینجا نامناسب است، مراقب باشید زمین نخورید!
میدانستم که سردار به خاطر محدودیتهای تصویری نمیتواند مصاحبه کند. اما گزارش هم بدون مصاحبه با حاج قاسم دیگر لطفی نداشت.
همینطور که حاج قاسم با بیست و سه نفر صحت میکرد من هم میکرفون را جلوی دهانشان گرفتم و گفتم: «سردار برای این بازیگران نوجوان فیلم دعا کنید!»
و آنجا شد برگ برندهی من برای مصاحبه با حاج قاسم. مرد خوش قلبی که در آخر نتوانست به اصرارهایم برای مصاحبه جواب رد بدهد و شد آنچیزی که من منتظرش بودم؛ مصاحبه با سردار سلیمانی و خاطرات سالهای جنگ و آن ۲۳ نفر.
صحبتهایشان که تمام شد به من نگاه کردند و گفتند: «دخترم راضی شدی؟»
و من خوشحال از این اتفاق گفتم: «بله ممنون که صحبت کردید.»