سوره سینما – محمدرضا نوروزبیگی : «فیلم شکست خورده در گیشه» عنوانی است که هر سال نصیب چندین و چند فیلم میشود. در بین این فیلمها آثاری وجود دارد که طبیعتا برای جذب مخاطب فراوان، به دلیل سبک، ژانر و یا هزینههای تولید، انتظاری از آنها نمیرود اما اگر این آثار را کنار بگذاریم با نامهای بزرگ و استودیوهای بزرگتر روبهرو میشویم. این نامهای بزرگ پروژههای سنگینی هستند که علیرغم پیشبینیهای صورت گرفته نتوانستند حتی هزینه تولید خود را بازگردانند. با نگاهی به تاریخ سینما خواهیم فهمید تعداد این آثار کم هم نیستند و هر کارگردان مطرحی حداقل یک فیلم شکست خورده دارد. جدیدترین نام بزرگی که به انتهای لیست «فیلمهای بزرگ شکست خورده در گیشه» اضافه شد، ششمین فیلم دیمین شزل، «بابیلون» (Babylon) بود.
اما چرا این پروژهها شکست میخورند؟ قطعا یکی از هزاران جوابی که میتوان به این سوال داد این خواهد بود که سوژه فیلم و نگاه فیلمساز باب طبع مخاطب نبوده است پس برای اثبات این گزاره باید به درون فیلم برویم هر چند عوامل بیرونی زیادی وجود دارد که باعث شکست یک فیلم میشوند برای مثال شرایط اکران، زمان اکران و هزار و یک عامل دیگر.
«بابیلون» فیلمی است درباره سینما، سالهای ابتدایی و تلاش اقشار مختلف در جهت فراگیر شدن و جذابیت بیشتر آن.
وقتی با فیلمی راجع به سینما مواجه میشویم سریع به حافظه خود رجوع میکنیم و فیلمهایی با این مضمون را که تا به حال دیدهایم مرور میکنیم. مخاطبان حرفهای سینما با توجه به فیلمهای یک دهه اخیر کار سختی در به یاد اوردن آثاری با این مضمون نخواهند داشت. هوگو، روزی روزگاری در هالیوود و آخرین نمونه آن یعنی فیلم جدید استیون اسپیلبرگ، «خانواده فیبلمن» که در جشنوارههای مختلف مورد توجه قرار گرفته است و بیشترین جوایز را کسب کرده است.
برگردیم به بحث خودمان، «بابیلون». فیلم جدید دیمین شزل تمام آن چیزهایی که یک فیلم در سال ۲۰۲۲ باید داشته باشد را دارد. یک شخصیت آمریکایی-آفریقایی، یک مرد مکزیکی و یک ستاره زن دوجنسگرا. چه چیز از این بهتر؟ همه هستند. البته باید به این نکته توجه داشت که قصه در دورهای روایت میشود که وجود این شخصیتها انکار نشدنی است یعنی کارگردان دورهای از تاریخ سینما را طوری انتخاب و روایت میکند که برای سینمای امروز قابل فهم باشد. وجود یک خواننده آمریکایی-آفریقایی که از وضعیت استودیوها ناراضی است و از یک نوازنده ساده به یک استاد چیرهدست تبدیل میشود، غیرواقعی نیست و در تاریخ سینما با این سوژه مواجهیم.
فیلم برخلاف آثار دیگری که به تقدیس سینما پرداختهاند رویکرد متفاوتی را برگزیده است. فیلم در واقع مرثیهای است برای کسانی که میخواستند برای چند ساعت، زندگی دیگری را تجربه کنند اما عاقبتشان غبطهبرانگیز نشد. نگاه طبقاتی به جامعه آمریکا در سالهای ابتدای قرن بیستم در فیلم موج میزند. بازیگران فیلم همه از طبقات پایین اجتماع هستند که برای کسب موفقیت وارد صنعت سینما شدهاند اما چه آنکه به تقلید میگفت و چه آنکه مسئول حمل فیل به بالای کوه بود و در نهایت به نان و نوایی در استودیو رسید، در نهایت خیری ندیدند و در تاریخ سینما محو شدند.
تفاوت تقدیس امر سینما در این فیلم با آثار دیگر نیز در همین نکته نهفته است. شزل سینما را تقدیس میکند هر چند در شکلگیری آن عدهای سر صحنه فیلم کشته شدند، خودکشی کردند و یا فاسد شدند. تقدیس سینما در سکانس انتهایی فیلم به اوج خود میرسد اما این مسئله در جای جای اثر قابل شناسایی است برای مثال در سکانس نمای پایانی فیلمی که برد پیت نقش اصلی آن را بازی میکرد زمانی که او در حالت مستی به طوریکه هر لحظه گمان میرود استفراغ کند وارد قاب دوربین میشود امر واقع با پروانهای که بر روی شانه او مینشیند تبدیل به صحنهای رویایی میشود. این رویایی شدن همه چیز، در ذات سینما است و سرمایهداران خزپوش و مدرن، سرمایهدارانی که سودهای هنگفتی از اکران فیلمها نصیبشان میشود صاحبان واقعی ان نیستند و رفتار درست با آنها همان است که مارگو رابی انجام داد، صاحبان واقعی سینما تماشاگرانی هستند از رنگها و نژادهای مختلف که در انتهای فیلم روی صندلی نشستهاند و محو تماشای فیلماند.
شزل در یک سوم انتهایی فیلم، وضعیت سالهای بعد سینما یا به صورت دقیقتر بگوییم وضعیت حال حاضر سینما را در سفر کوتاه مانی به معدنی بیرون از هالیوود، جایی که تبهکاری خبیث ان را اداره میکند نشانمان میدهد. برهنگی، قهرمان عضلانی، کروکودیل وحشی همه و همه المانهایی است از سینمای دهههای بعد که مانی هنوز نمیتواند با ان مواجه شود و از انجا فرار میکند.
«پروژه شکست خورده» آقای دیمین شزل، سینما را تقدیس میکند اما نقدهای جدیای را روانه پشت پرده سینما میکند و شاید همین نکته باعث عدم استقبال منتقدان و جشنوارههای مختلف باشد جشنوارههایی که توسط سرمایهداران تحقیرشده توسط کارگردان برگزار میشوند و طبیعتا آنها از فیلمی که اسطوره سینما را از آسمان به زمین بیاورد حمایت نمیکنند.
فیلم مملو از استعاره است و بهترین انها در همان سکانس ابتدایی است. سکانسی که خلاصهای است از کل فیلم. فیلی که شخصیت اصلی برای انتقال آن به بالای کوهی که قرار است جشنی بزرگ در آن برگزار شود، دردرسرهای مضخکی را متحمل میشود در نهایت سودمند است. فیل سوژهای میشود تا حواس مخاطب برای لحظاتی از اتفاقهای ناگوار پرت شود و مگر این همان سینما نیست؟