سوره سینما – شنبه ۲۱ مهر ۱۳۴۱
۱۳ اکتبر ۱۹۶۲
پاریس
… و اما امروز صبح. به اصرار «جیم»، رفتیم دیدار نمایش سالانه اتومبیل. انواع مدلها و نمونهها و رنگها و چه شلوغی. و چه عظمتی و خستهکننده. ناتمام رها کردم و برگشتم. و دو بعد از ظهر، خانه. همانجا ساندویچی خوردم. اما جیم صبر کرد تا برگردد خانه و ناهار گرم بخورد. سر راه جوجه کباب کرده گرفته، توی کاغذ چرب و حافظ گرما. با سالاد و دیگر مخلفات و آمدیم خانه. و داشتم کاغذ مینوشتم که هزارخانی رسید. و گپی. سخت کلافه است. باید یک کاری دستش داد. طبابت، به تنهایی راضیش نمیکند. تهران هم دیده بودمش. همین اواخر. اما سرسری. این جا سبک سنگین خواهمش کرد. به درد خواهد خورد. و بعد، با هم آمدیم بیرون. به خرید. و لباسهام را از لباسشویی گرفتن. هتل، گران حساب میکند. و برگشتن. که دکتر نوربخش رسید. پول را آورده بود و گپی با او. و یک پیراهن کش دادمش. که نداشت. بعد، سه نفری شام خوردیم. با الباقی جوجه «جیم». و رفتیم سینما. فیلمی از اینگمار برگمن. در همین سینماهای کوچک محله لاتین. به اسم «از ورای آینه». باز در جست و جوی خدا. و از زبان دختری که محکوم به جنون است. نوعی اسکیزوفرنی. که به جبری درونی، با برادرش میخوابد و عاقبت هم خدا را به صورت عنکبوت میبیند. جانشین عزرائیل یا شیطان، که در «مُهر هفتم» داشت. و بحث میان پدر دخترک و دامادش در قایق. از آن بحثهای معهود که هر نویسندهای سعی کرده از نو بگوید، اما هیچکس هنوز حرف آخر را نزده. و حرفی که آخر ندارد. در باب بود و نبود. اندیشه و عمل. دنیا و آدم. و دیگر قضایا. البته حضرات نفهمیدند. «جیم» که سخت کلافه بود. اما نوربخش صداش درنیآمد. یعنی که سیاستمداری. وقتی درآمدیم، بهش گفتم یکبار دیگر برود و فیلم را ببیند. برای شغلش که خوب هست. چون فیلم به زبان اصلی، سوئدی بود، با زیرنویس فرانسه. و راحتتر میشد گفتار را دنبال کرد.
سفر فرنگ، جلال آل احمد، انتشارات فردوس