سوره سینما – محمدعلی حیدری :میگویند «تغییر» کرده بود، قبلِ انقلابش با بعد انقلابش متفاوت بود. انگار «تغییر» گناهش بود. انگار «تغییر» برای او گناهی نابخشودنی بود. آیا آنها که دائم از «تغییر»اش سخن میگویند، خود نه تنها دچار آن نشده بلکه همواره در یک خط [مستقیم] زیسته و حرکت داشتند؟ آخر مگر میشود بدون «تغییر» زیست! بدون «تغییر» زندگی کرد؟ آنها به راستی هدفشان از این کلیدواژه چه بود؟
بگذریم…؛ آوینی را اینبار نه از نگاه دیگران! که از نگاه خودش روایت میکنیم.
خودش به روایت خودش میگوید…[۱]
راه طی شده…
[«… تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهی چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تکساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بیآنکه آن زمان خوانده باشماش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستوجوی حقیقت بود و این متاعیاست که هرکس بهراستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت… و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.»
تمام نوشتههایم را سوزاندم
« … دارای فوقلیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست میآید ولاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختم اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است اگرچه چیزی ـ اعم از کتاب یا مقاله ـ به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب، حقیر تمام نوشتههای خویش را ـ اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و… ـ در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از «خودم» سخنی به میان نیاورم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند.»
خودم را از میان برداشتم
«به فرموده خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی رحمهالله علیه: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز . سعی کردهام خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر که بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان مینویسد، همیشه تراوشات درونی خود اوست. همه هنرها اینچنیناند. کسی هم که فیلم میسازد اثرش تراوشات درونی خود اوست. اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعایی ندارم اما سعیام بر این بوده است…»]
من به شدّت وطندوست هستم، سرم را برای ایران میدهم
«تفکر ایرانی بلندمرتبه است. بزرگترین متفکران اسلامی از ایران برخاستهاند. این خاک اصلاً آمادگی و پذیرش دارد. بچههایی که در جبهه بودند شکوفایی خود را در این خاک و با این معانی که گفتم یافتند. عراق قصد فرهنگ ما را کرد و کسانی که مقاومت و دفاع کردند همین بچه مسلمانها بودند که برای این وطن زحمت کشیدند. من به شدت وطن دوست هستم، سرم را برای ایران میدهم.
اصطلاح ‘ملیگرایی’ که معادل ‘ناسیونالیسم’ است خودش یک شریعت است و با هیچ دین دیگری جمع نمیشود. این چیزی که من میگویم ناسیونالیسم نیست. حقیقت ملیت است وگرنه، ملیگرایی به مفهوم ناسیونالیسم با اسلام جمع نمیشود.
من اصلاً معتقد به تعارض ملیت با دین نیستم. اتفاقاً این هویت ایرانی- نه زرتشتی- را عین هویت اسلام میدانم و معتقدم تقربی که ما به دین پیدا کردهایم به این هویت ملی وابسته است و اگر این هویت ایرانی و ملی نبود، یا مثلاً هویت دیگری داشتیم، این تقرب و این دین پیدا نمیشد، یعنی این فرهنگ که به آن ایرانی – اسلامی و نه اسلامی زرتشتی میگوییم حادث نمیشد. به فرهنگهای دیگر نگاه کنید که چه نسبتی با اسلام برقرار کردهاند، در حالی که پذیرش ما به خاطر ملیت و فرهنگ و قومی که داشتیم جور دیگری شد.» [خبرگزاری ایرنا. ۱۹ فروردین ماه ۱۳۹۲. کد خبر: ۸۰۶۰۵۶۵۹]
[۱] [منبع: ماهنامه سپیده دانایی، شماره ۱۲، صفحه. ۸۰، اردیبهشت ۱۳۸۷]