سوره سینما – اولین نشست «پاتوق هنر» سال ۱۴۰۲، پس از اکران فیلم سینمایی «دسته دختران» به کارگردانی منیر قیدی، چهارشنبه؛ ۲۰ اردیبهشتماه و در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد.
در ابتدا، ساجی باقرزاده، فوزیه مدیح و صباح وطنخواه از شخصیتهای اصلی فیلم در این برنامه حاضر شدند و روایت خود را از واقعیت ارائه دادند.
ساجی باقرزاده در روایت خود گفت: بعدازظهر روز سی و یک شهریور سال ۱۳۵۹ جنگ تحمیلی آغاز شد. سه ماه قبل از آن، ما درگیر جنگ مرزی بودیم و شب سی و یکم درست شب ازدواج من بود. دو نفر از دوستان همسرم در این جنگ مرزی شهید شدند. آن زمان من یک تازه عروس ۱۴ ساله بودم.
وی ادامه داد: آن روزها همسایه ای به نام «ننه فرهاد» داشتیم که هفت بچه بدون پدر داشت و دستفروشی لباس می کرد. پسر بزرگ ننه فرهاد بسیار باهوش بود و اطلاعات زیادی داشت و بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به هند رفت تا بتواند از خانواده اش حمایت کند. از هند لباس می فرستاد و ننه فرهاد لباس ها را در بازارچه خرمشهر می فروخت.
ننه فرهاد روز اول جنگ در حالی که دست فروشی میکرد خانه اش بمباران شد. یکی از همسایه های او بچههایش را برداشت و از خانه خارج کرد. تمام روز ننه فرهاد به دنبال بچه هایش می گشت. من صحنه هایی را از شیون و زاری این مادر دیدم که هیچگاه از ذهنم خارج نمی شود.
باقرزاده با اشاره به روزهایی که در مسجد جامع گذرانده بود، گفت: بیشترین صحنه ای که از مسجد جامع در ذهنم باقی مانده است همدلی خانواده ها و انسان ها با یکدیگر بود. صحنه هایی که پس از سال ها هنوز یادآوری آن ها من را به وجد می آورد. رده سنی خاصی در آنجا نبود و بحث جنسیتی هم وجود نداشت.
در ادامه این برنامه، صباح وطنخواه نیز توضیح داد: زمانی که جنگ آغاز شد من در شهر قم بودم. ساعت ۵ بعدازظهر با قطار به سمت خرمشهر حرکت کردیم که وقتی به اندیمشک رسیدیم، آنجا بمباران شد. اولین باری بود که ما بمباران هوایی را به چشم دیدیم و بعد از آن ناخواسته وارد جنگ تحمیلی شدیم.
وی ادامه داد: جنگ ما بدون ادوات، نیروی نظامی و نیروی دفاعی بود و فقط ۱۵۰ نیروی سپاهی داشتیم. روز دهم تانک های عراقی از شلمچه تا پشت دروازهای شهر وارد میدان راه آهن خرمشهر شدند. من آن زمان امدادگری میکردم و خانم های دیگر برای رزمنده ها پخت و پز انجام می دادند. وقتی تانک ها به مرز رسیدند به ما گفتند همه برای کمک بیایند. همه ما به منظور کمک کردن شروع به رنده کردن صابون و بنزین ریختن روی آن داخل شیشه های نوشابه بودیم که آنها را برای رزمنده ها بفرستیم. رزمنده ها راه عراقی ها را با این ادوات می بستند و همین ادوات باعث پیروزی ما شد و همه برای آن جشن گرفتیم.
وطن خواه اضافه کرد: از بیست و چهار مهر به بعد، ما شب ها را در آبادان می گذراندیم چراکه دیگر در خرمشهر جایی برای خانم ها نبود. سه شب ۲۴ و ۲۵ و ۲۶ مهر ماه را به همراه خواهرانم در اداره برق گذراندیم. شب بیست و ششم این حس در من ایجاد شد که خاک عزیزتر از خون است. آن زمان ما غیرتی و مذهبی بودیم اما از هر دری یک درد برای ما می بارید و اینکه می دیدیم در حال شکست هستیم بیشتر عذابمان می داد.
فوزیه مدیح؛ راوی کتاب «زیباترین روزهای زندگی» نیز با حضور در این مراسم عنوان کرد: تنها چیزی که در وجود دختران خرمشهری وجود نداشت ترس بود. با وجود سن های کمی که داشتیم اما شجاعت عجیبی در دل همه بود و بعد از مدتی این جنگ برایمان عادی شد.
وی با اشاره به حضور در قبرستان خرمشهر گفت: وقتی برای اولین بار به جنت آباد (قبرستان خرمشهر) رفتم، وارد اتاقی شدم که پر از شهید بود و شهدایی را در آنجا دیدم که فقط دو پا و یا دو دست از آن ها باقی مانده بود. اما این صحنه ها مرتب برای ما تکرار شد و ما مدام برای کمک کردن به قبرستان و بیمارستان ها می رفتیم. همه ما امدادگری بلد بودیم چرا که قبل از شروع جنگ اکثر جوانان به دستور امام دوره های امدادگری دیده بودند.
مدیح ادامه داد: شهر لحظه به لحظه سقوط می کرد و ما باید شهر را ترک میکردیم اما از شهادت و مجروح شدن ترسی نداشتیم و فقط از اسارات می ترسیدیم چرا که دیده بودیم بعثی ها چه بلاهایی برسر زنان هویزه آورده بودند. در نهایت تا جایی که توان داشتیم با اینکه نمی توانستیم به خط مقدم برویم اما آذوقه و مهمات تهیه می کردیم و برای رزمنده ها می فرستادیم و در آخر با درد و رنج شهر را ترک کردیم و به آبادان رفتیم.
*سرهنگی: جنگ حادثه نیست؛ واقعه است
در ادامه مراسم، فیلم «دسته دختران» به کارگردانی منیر قیدی اکران شد و پس از آن، مرتضی سرهنگی؛ نویسنده دفاع مقدس، با حضور بر روی صحنه درباره فیلمنامه اقتباسی و چگونگی شکل گیری آن گفت: روزی با یک سرباز عراقی که اسیر شده بود صحبت می کردم، از او پرسیدم کارت چه بوده؟ گفت نگهبان ذاغه مهمات! پرسیدم چه مهماتی داشتی؟ گفت مهمات را خالی کردند و ما نگهبان مواد آتش بازی که از هلند وارده شده بود، بودیم که وقتی کشورتان را گرفتیم با آنها جشن و پایکوبی کنیم. با گفتن این خاطره میخواهم بگویم که آنها تا این حد حساب و کتاب کرده بودند و مواد شادمانیشان را فراهم کرده بودند.
وی با اشاره به اینکه ما ناگهان در جنگ سرباز شدیم، بیان کرد: در جنگهای ما کسی زن، بچه و مرد نیست بلکه همه سرباز میشوند.
سرهنگی ادامه داد: جمعیت ما سه برابر کشور عراق است و هفت برابر از نظر مساحتی از آن بزرگتر هستیم و ۳۲ تا ۳۴ کشور این فاصله را پر کرده تند. ما هم باید اینطور میجنگیدیم و چارهای هم نداشتیم.
این نویسنده افزود: اقتباس یک کلمه عربی به معنای جرقه و روشنایی است و این درک و کشف یک کارگردان است که از یک یا چند کتاب میتواند برای اقتباس استفاده کند. سال پیش فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» بر اساس یک رمان جنگی ساخته شد که سکانس آغازین آن در کتابش وجود ندارد. این کشف کارگردان است که کتاب را خوانده و صحنه های مورد نیاز را برداشته و آن را تصویر کرده است.
وی با اشاره به اینکه جنگ حادثه نیست بلکه واقعه است، بیان کرد: جنگ هم مقدمه، هم متن و هم موخره دارد. نوشتن بعد از جنگ در دنیا یک سنت است هر جنگی یک روز آغاز میشود و یک روز نیز به پایان میرسد ولی مطالعات درباره آن قرنها ادامه دارد. آنچه امروز مهم است این است که ادبیات جنگ را دنیا میراثی میدانند که گران به دست آمده است. این فیلمها قیمت تمامشده جنگ را به ما نشان میدهند. دیر یا زود از دختران خرمشهر، آبادان، قصر شیرین و مهران باید فیلم ساخته شود. نمیتوان با خیال به جنگ نزدیک شد بلکه براساس مستندات باید فیلم تولید کرد.
در ادامه مراسم مهدیه عینالهی؛ نویسنده فیلمنامه «هناس» در مورد مرز میان کپی و اقتباس توضیح داد: داستان یک فیلم بیوگرافی ناخودآگاه اقتباس است یعنی برداشت از زندگی یک فرد. شاید در اینجا اقتباس خیلی عینیتر و واقعیتر شود اما وقتی نویسندهای داستانی مینویسند و قرار است یک گروه فیلمسازی آنرا تبدیل به فیلم کند شاید به کپیبرداری نزدیکتر شده باشد. برای همین در فضای حرفهای تعامل میان هنرمندان شکل میگیرد و گروه فیلمنامهنویسی میشود و یا ایده اولیه را خریداری میکنند.
وی ادامه داد: آنچه یک اثر هنری را کمارزش میکند این است که وقتی کپیبرداری میشود هیچ درامی وارد داستان نمیشود و فیلمنامهنویس هیچ هنری را به خرج نداده است.