سوره سینما – هادی اعتمادی مجد: تولید سریالی با محتوای افشاگرانه مستند و مستدل مثل «سوران» ساخته سروش محمدزاده و پخش آن در این مقطع، میتواند اقدامی وقت شناسانه تلقی شود؛ ازاینجهت که هنوز یک سال نشده اسنادی مبنی بر همکاری حزب کومله با اسرائیل برای انجام عملیات تروریستی و خرابکارانه در داخل خاک ایران منتشر شده است. ضمن اینکه تمرکز سریال «سوران» بر زندگی رزمنده یا به عبارت بهتر، چریکی کمتر شناخته شده قرار گرفته که از قضا سرنوشت پر فراز و نشیبی داشته.
شهید امیر سعیدزاده از رزمندگان جنگ ایران و عراق، اگرچه گرفتار تنشی طاقتفرسا و مدام با کومله در سردشت بوده، اما نه اندازه شهید چمران در بالاترین ردههای نظامی قرار داشته که مثلاً فیلمسازی در جایگاه ابراهیم حاتمی کیا را ترغیب کند تا بر اساس بخشی از رویدادهای حیات او، فیلم درگیرکننده «چ» را مهیا کند. نه از شهرت محمد بروجردی برخوردار بوده تا محمدحسین لطیفی در «غریب»، در مجالی مساعد برای معرفی بهتر او، فیلم زندگینامهای گرمی تحویل دهد. نه فرمانده اسم و رسم داری مثل مهدی باکری(که اتفاقاً در این سریال نامش شنیده میشود) تا محور «موقعیت مهدیِ» هادی حجازی فر شود.
*وقتی مخاطب طرف قهرمان را میگیرد
پرسوناژ اصلی در «سوران» از شمهها و مختصات آشنای قهرمانی در ذهن مخاطب بهرهای ندارد و پیشزمینه چندان قابل ارجاعی به او را نمیشناسد. «سوران» تلاش دارد تا ابعاد و پتانسیلهای شبه قهرمانی در قامت شخصیت اصلی خود را که متکی به بیوگرافی رئالی است، تشریح و تقویت کند. به عبارتی دیگر، ابزارهای قهرمانپروری در روایت را با ظرافت به کار گرفته تا به تماشاگر بقبولاند در حال تکمیل پازلی از زندگی فردی عادی، محجوب، مظلوم و همانا سمپات است. پروتاگونیستی ملموس و بی ادا که از دل مردم عادی برخاسته. شغلش خیاطی است و بعدها ناگزیر برای پوشش مبارزات انقلابیاش، لباس آشپزی میپوشد، روی چرخ دستی صیفیجات میفروشد و یا شاگرد فرشفروشی میشود. در کل به قول خودش «دنبال یک لقمه نان حلال» است. هرچند دغدغهاش رفتن به رضاییه و دوشادوش باکری مبارزه علیه ساواک است.
تشویش و عذرخواهی برادر کوچکتر بابت سنتشکنی در زودتر ازدواج کردن را به شوخی برگزار میکند و شب قبل از عقدکنانِ او را آخرین شب آرامشش میخواند! ابایی هم ندارد اگر یک پیرمرد، سرخوشانه مچش را بخواباند! سر و کله دختر مورد علاقهاش که از دور پیدا میشود، دلباختگیاش را با دست بردن برای مرتب کردن تار مو و رنگبهرنگ شدن، عیان میکند! عشق او و شیلان هم پرداخت دوستداشتنی و رمانتیکی دارد و در اجرا دلنشین است. «کاکو سلیمانی» میخواند و کردی میرقصد. رفتارها و طراحیهایی که در عین سادگی، جنبههای ملموس و عینی به کاراکتر میبخشند و فرصتی به کارگردان میدهند تا سریال را از بدل شدنِ صِرف به یک درام سرد، تخت، عبوس و ماجرا محور با اهرمهای مکانیکی، برهاند.
آدمی که در گذر از پروسهای طولانی، شاق و کمرشکن، هرچند به اصطلاح پوستش کنده شده و زجر دیده، اما یک قهرمان گمنام باقی مانده. بهویژه که پای انگیزههای وطن پرستانه نیز وسط است تا اشتیاق برای پیگیری این داستان نزد بیننده، اهمیت بیشتری پیدا کند.
به قول هوارد هاکس سینماگر سرشناس آمریکایی، «اگر فیلمی بسازی و در آن شخصیتی داشته باشی که تماشاگر دوستش داشته باشد و برایش دل بسوزاند، آنان بلافاصله طرف تو را میگیرند!».
«سوران» در همین شش-هفت قسمت که از پخشش گذشته، چنین کاراکتری را معرفی و در معرض قضاوت گذاشته است.
*غلبه وجوه تریلر بر ملودرام
سروش محمدزاده کارگردان «سوران» در دو سریال آخر خود «سیاوش» و «نوار زرد۲» هم نشان داده بود به قصههایی با مایه های معمایی و پلیسی، مناسبات پرتنش و فضاهای مملو از پرخاشگری، تعلیق و زد و خورد، دلبستگی خاصی دارد. او حالا با «سوران» این علاقه را در ژانرگرایی آشکاری به سمت تریلرهای جاسوسی هم گسترش داده. بهویژه آنکه بدانیم «سوران» در عین حال، ملودرامی عاشقانه نیز هست، اما به تبع ظرفیتهای روایتش، کفه تریلر جاسوسی آن باید سنگینتر باشد. محمدزاده با درک درست این نکته، تمهیدات مناسبی اندیشیده. ریتم به نسبت تند سریال در تدوین و جامپ کاتها در سکانسهای درگیری و شلیک و کوتاه بودن تایم اغلب سکانسها یکی از همین روشهاست.
او دوباره از مسعود سخاوتدوست دعوت کرده تا پس از دو سریال اخیرش، موسیقی «سوران» را نیز بسازد. آهنگسازی که نگرههای فلسفی آوانگاردی در کارش دارد و زوایای باطنى کاراکترها و اتمسفر داستان، با آن تنوع ارکستراسیون، در موسیقیهای او نمودی آشکار دارند. اینجا هم موسیقی بشدت در خدمت فضای کلی سریال با چرخشهای ملایم و گاه تند از ملودرام به سمت ملودیهایی در راستای مقدمهچینی برای یا ایجاد سوسپانس است. شاهد مثال آن را در موسیقی تیتراژ ابتدایی سریال میتوان یافت.
همچنین پیوند زدن سکانسی که مرتضی در مغازه ناگهان نوار انقلابی را به گمان پخش «کُردی شاد» پِلِی میکند تا ناخواسته شک صاحب مغازه عامل سازمان امنیت را برانگیزد و موسیقی اضطرابآور آن با موزیک عروسی و رقصِ در ادامه که بیشتر التهاب زاست تا شادیآفرین و گویی آبستن حادثه؛ نشان به آن نشان که فصل مذکور به ربایش سوران توسط ساواک منتهی میشود. یا تصاویری از زیبایی طبیعت اقلیم داستان که بارها با استفاده از اتمسفرسازىهاى صوتى متضاد، از حالت کارت پستالی خارج میشوند و تم مهیجی را القا میکنند.
ضمن اینکه چنین موسیقیای کمک کرده تا در بسیاری از لحظات، تصاویر وابسته و آویخته به دیالوگ نباشند و پویایی و بار مفهومی و روایی خود را حفظ کنند.
*درامی با نظر به مستند بودن روایت و یک مقایسه اقتباسی
«سوران» سریالی اقتباسی از کتاب زندگی شهید امیر سعیدزاده با عنوان «عصرهای کریسکان» نوشته کیانوش گلزار راغب(انتشارات سوره مهر، سال ۱۳۸۸) است. کتابی که به شیوه بیوگرافی نوشته شده و نویسنده چون خود تجربه اسارت به دست کومله را داشته و پیشتر به شرح آن در کتاب اتوبیوگرافی «شُنام»(انتشارات سوره مهر، سال ۱۳۸۸) پرداخته، با درک و آشنایی نزدیک از چنین موقعیتی در نگارش همراه است. در «شُنام» به سبک کلاسیک، زاویه دید اول شخص است. نویسنده در مقدمه کتاب گفته چون صرفاً در نگارش به ذهن خود مراجعه کرده و به دلیل گذشت زمانی طولانی، برخی وقایع از ذهن او پاک شده، کوشیده از برخی جزییات صرفنظر کند و یا از اسامی مستعار برای آدمها استفاده کند.
در «عصرهای کریسکان» در مقایسه با «شُنام»، یک دهه نیز بیشتر از زمان رخ دادن رویدادها گذشته و ضمناً فردی که در محور وقایع بوده، شهید شده است و در دسترس نیست. بر همین اساس، گلزار راغب از تکنیک زاویه دید سوم شخص جهنده یا زاویه دید متناوب بهره برده؛ به این معنی که خاطرات، چند روایی بازگو شدهاند و طبق چنین زاویه دیدی غیر از شخصیت اصلی یعنی شهید سعیدزاده، وظیفه روایتگری به همسر او نیز منتقل میشود تا زوایای پنهانی در بازتعریف ماجراها از جمله شهادت سایر برادران، اسیر شدن پدر و … باقی نماند. در «عصرهای کریسکان» شرحهایی با جزییات دلخراش از نحوه شکنجه در زندانها آمده که البته در سریال بنا به معذوریتها، از آن اجتناب شده. در کتاب گاهی از توضیح کامل برخی حوادث گویی طفره رفته شده که احتمالاً به دلیل در دسترس نبودن سوژه محوری است. در سریال اما با توجه به تفاوتهای مدیوم، این خلأ، چندان به چشم نمیآید.
برخلاف این امتیاز، طی همین چند قسمت ابتدایی به نظر میرسد سازندگان ترجیح دادهاند از بردن دوربین سریال به بطن مبارزات انقلابی در اواخر دهه ۵۰ خودداری کنند و آن را از دریچه تلویزیون خانه شخصیتهای مختلف به نمایش بگذارند. اقدامی که اگر به یکی از دو علتِ عدم نیاز در روایت و یا مدیریت بودجه مرتبط نباشد، تسلط کارگردان در ورود به این حوزه چالشبرانگیز با همه مخاطراتش را هدف میگیرد. خاصه آنکه برای سکانسهای سردشت یا تهران هم با انتخاب لوکیشنهایی مثل شهرک سینمایی و رجوع به مناطقی مثل کرج، ساوجبلاغ و یاسوج، دست به بازسازی لوکیشنهای کردستان زده شده که همین مسئله، منجر به عدم دسترسی به زیباییهای بکر و خیرهکننده منطقه کردستان شده است.
از سویی، اگر گزینه محدودیت منابع مالی را نادیده بگیریم، محمدزاده در چینش و ترکیب بازیگران همچون مهدی نصرتی، کاراکتر اصلی به سمت گزینش چهرههای جدید و کمتر آشنا حرکت کرده تا ماهیت مستند این روایت از تاریخ معاصر هم تقویت یابد.
البته ناگفته نماند اخیراً عباس ریاحی در حاشیه برگزاری سیوچهارمین نمایشگاه کتاب تهران در جلسه تخصصی بررسی اقتباس از کتاب متذکر شده بود: «برای نگارش سوران از همه کتاب بهره نبردیم. گرچه کتاب قصههای زیادی داشت. زمانی که دو مدیوم مختلف بخواهند بر هم منطبق شوند، ناخودآگاه مواردی از دست میرود و این طبیعی است».
*آشناییزدایی از بازیگران شناختهشده
نصرتی بازیگری که با دو فیلم هنوز اکران نشده «لباس شخصی» و «ضد» معرفی شد، علیرغم قابلیتهایش، برای عامه بینندگان چهرهای بکر محسوب میشود. امتیازی که موجب شده شخصیت سوران با بازی او، بدون هرگونه سابقه ذهنی از سوی تماشاگر پذیرفته شود. هرچند با توجه به شباهت نسبی محتوا در دو فیلم یاد شده با سریال سوران، نصرتی باید مراقب باشد در ادامه در دام کلیشه نیفتد یا بازیگر ارگانی لقب نگیرد. هر چند اینجا نصرتی بر خلاف نقشهای سردی که در دو فیلم «لباس شخصی» و «ضد» داشت، تلاش کرده گرم و همراهی برانگیز جلوه کند.
حتی از مرحوم حسام محمودی، مریم کاظمی و علیرضا جعفری به عنوان بازیگرانی به نسبت شناخته شده تر از سایر همبازیانشان در این سریال، هوشمندانه با گریم تا حدود زیادی آشناییزدایی صورت گرفته است. ضمن اینکه محمودی در نقشی مثبت، با وقوف بر درگذشت غم انگیز او، هالهای از تعلق خاطر و همدردی را با نقشی که ایفا کرده در ذهن بیننده تداعی میکند.
*و نکته آخر
دوست داشتم در پایان مطلب حاضر به نکتهای مهم درباره رویکرد اخیر تلویزیون در ساخت سریالهایی با تمرکز بر مردمان خونگرم کرد اشاره کنم. رویکردی ملاطفتآمیز و روشنگرانه درباره قوم کرد که بشدت کمک کرده تا بسیاری از پیش فرضهای غلط درباره این هموطنان غیور، مهربان، سختکوش و اغلب گرفتار محرومیت کنار رود و شاخصههای انسانی بارزشان نزد عموم ایرانیان آشکار شود. جماعتی فداکار که چه در دوران جنگ و چه در صلح، مدام در معرض کمبود و عدم رسیدگیهای شایسته بودهاند، اما همیشه و علیرغم سمپاشیهای مغرضان و تجزیهطلبان، از جمله سازمان کومله و منافقان، وطندوست باقیماندهاند. کوملهای که پس از اسلحه به دست گرفتن، بنیان فکریاش بر خشونت و سبعیت استوار شده و در همین سریال دربارهشان میشنویم که «فرقی بین ژاندارم، ارتشی و ساواکی» قائل نیست و مانند همه تمامیت خواهان و رژیمهای توتالیتر، حتی از نسلکشی ابایی ندارد!
این روند بهویژه پس از پخش سریال «نون خ» در تلویزیون با جدیت دنبال شده و جنبهای مهربانانه و لطیفتر از کردها به نمایش گذاشته شده که بسیار مغتنم است. همین رفتار صداوسیما را میتوان بهعنوان تأثیراتی فرا متنی بر استقبال بینندگان از سریالهایی مثل «سوران» نیز ارزیابی کرد. سریال مرکز سریال سوره که در همین راستا، عملکرد مثبتی دارد. حساب کردها را با گروه های شبه نظامی تروریستی جدا میکند. مشی روشنگرانه دارد و امکان قضاوت و تحلیل درست و منصفانه میدهد. منطق زندگی و گفتوگو را در اولویت دارد و خشونت را راه حل اول نمیداند.
به قول سوران در همین سریال: «کردها رو نشناختی، کردها مثل خونواده می مونن، جون میدن واسه همدیگه».
پینوشت: تیتر مطلب برگرفته از یکی از دیالوگهای سریال است.