سوره سینما – حمید غفاریان: مفهوم سینمای اجتماعی که برخی آن را به اشتباه ژانر اجتماعی میدانند (به خصوص در این زمانه که جولانگاه فیلمهای کمدی است)، اثرگذاری خود را از دست داده است. دیگر دوران ساخت فیلم در این حوزه و پرداخت به موضوعاتی که قرار است به صورت پنهان و دست و پا بسته به موضوعی خاص اشاره کند و با کنایه آن را به شخص یا دستگاه خاصی از قدرت نسبت دهد، سر آمده است و مخاطب امروز که لحظه به لحظه با یک گوشی موبایل اخبار را رصد میکند هم آن را جدی نمیگیرد و دست آخر با فیلمی نهچندان مهم و ماندگار مواجه میشویم.
«کت چرمی» اولین فیلم بلند حسین میرزا محمدی بعد از تجربه ساخت چند فیلم کوتاه است که در جشنواره چهل و یکم فیلم فجر به عنوان یکی از محصولات بنیاد سینمایی فارابی حضور داشت و این روزها به اکران عمومی رسیده است، فیلمی که میخواهد جسور باشد و چراغقوه را به جای تاریکی بتاباند و از دل پلشتیها به ذرهای امید برای ادامه حیات برسد اما این هدفگذاری نیازمند یک پرداخت کامل از موضوعی ملتهب است.
«کت چرمی» داستان مردی به اسم عیسی فرهمند، کارمند بهزیستی است که بهواسطه اتفاق تلخی که برای فرزندش رخ داده است، میخواهد در حوزه کاریاش یک آنارشیسم باشد و در برابر محافظهکاری رئیس مرکزی که در آن شاغل است و دائماً در حال تذکر و توصیه است، به سمت یک مسیر درست در جهت بهبود قدم بگذارد. عیسی با حضور در یک مرکز خصوصی ترک اعتیاد برای صدور مجوز رسمی با فسادی مواجه میشود که سررشته آن به شخصیتی به اسم رفیعی ختم میشود، هرچند کارگردان جسارت نزدیک شدن به آن را ندارد، در قامت یک پدرخوانده با او رفتار میکند، روایت یک سویهای دارد و عمق فسادی که به او نسبت داده میشود را برای مخاطب مشخص نمیکند. حتی مفهوم «مهمونی کت چرمی» تا انتها برای مخاطب پنهان میماند که وقت دیدن آن کی فرا میرسد اما سازندگان «مرد بازنده» اشتباهات بزرگ آن فیلم را با خود به این فیلم میآورند و نسخه ضعیفتری از آن را در «کت چرمی» اجرا میکنند. تشابه در این اندازه که خانه شخصی جواد عزتی در هر دو فیلم یک لوکیشن است!
در فیلمنامه خرده داستانها، هیچکدام با هم سنجاق نمیشوند. ایده کلیشه ایِ درگیر کردن شخصیت اصلی و مشابهت زندگی شخصی او با موقعیتی که در آن گیر میکند، پلیس وظیفه نشاس و منفعلی که جای درستی نمیایستد و حتی ایراد قانونی هم به عملکردش وارد است و مرد مأمور مخفی بدون کارکرد که تلاش میکند با عینک دودی و لحن عصا قورت داده با بازی بد صابر ابر به یک شخصیت مرموز نزدیک شود… این ترکیب نمیتواند در خدمت هسته مرکزی داستان باشند، حتی در جاهایی مانع پیش روی داستان نیز میشوند. سکانس بازداشت عیسی توسط مأمور مخفی از همان موانع است.
فیلمنامه در شخصیتپردازی و ترسیم موقعیت آنها و ارتباطشان به هم دچار یک شلختگی جدی است. این شلختگی به اجرا هم رسیده است و آن انسجام داستانی را ندارد، به طوری که با حذف شخصیت مأمور مخفی و قرارگیری پلیس و بهزیستی کنار هم (برای جلوگیری از یک فساد بزرگ) میتوانست فیلم را پیشروتر کند و در این صورت سکانس ملاقات وکیل رفیعی و عیسی فرهمند هم در فیلم به یک نقطه عطف تبدیل میشد؛ اما این محافظهکاری یا تلاش برای مفهوم «اسمشو نبر»! به فیلم لطمه جدی وارد کرده است. درواقع این آسیب برای اکثریت فیلمهای سینمای ایران است که میخواهند روایتی از یک گروه خشن در فیلمشان داشته باشند که اساساً در خود فیلم نیستند! و تصویرسازی گروه خشن را به مخاطب بسپارند.
فیلم زمانی میتواند به اثرگذاری خود ببالد که کلیشهها را بشکند و جهان خود را به مخاطب تحمیل کند و از سایهها عبور کند و به روشنی برسد و در این مسیر حرف تازه بزند.