سوره سینما – هدیه حدادیاصل: نادر سلیمانی از سال ۱۳۷۲ با مجموعه «پرواز ۵۷» توسط مهران مدیری به دنیای تصویر معرفی شد. از همان ابتدا به دلیل کاراکتر شیرینی که در آثار طنز داشت، توجه مخاطب را به خود جلب کرد. «ساعت خوش»، «نود شب»، «باغ مظفر»، «مرد هزار چهره» و آثار طنز دیگری که در کارنامه هنری این بازیگر ثبت شده است، تنها گوشهای از بازیهای او محسوب میشوند چراکه سلیمانی در کنار نقشهای طنزی که ایفا کرده، آثاری غیرکمدی دارد که هر کدام در سینمای و تلویزیون ماندگار بودهاند.
حالا چند سالی است که نادر سلیمانی به گفته خودش، در کنار بازیهای کمدی، قالب را شکسته و به دنیای نقشهای جدی و غیرکمدی پاگذاشته است. گرچه پیش از این هم او را در این شمایل دیده بودیم اما آنچه در سالهای اخیر از تغییر کاراکتر او میبینیم متفاوتتر از پیش است.
پس از موفقیت در فیلم سینمایی «ضد» که سلیمانی در نقش یک منافق بود، اینبار او را در سریال «عشق کوفی» و در نقش یک پدر عرب از طایفهای بزرگ در زمان امام حسین (ع) میبینیم، سریالی که اینروزها به مناسبت ماه محرم از شبکه سه سیما در حال پخش است.
نادر سلیمانی در بخش ابتدایی این گفتگو از چگونگی رسیدن به نقشهای غیرکمدی آن هم در وجه منفی صحبت کرد. اکنون آنچه در ادامه میخوانید بخش دوم گفتگوی سوره سینما با این بازیگر است.
همیشه دوست دارم در کار کودک نقش منفی باشم
*اگر بخواهیم نقشهای غیرکمدی را به دو بخش مثبت و منفی تقسیم کنیم، طبیعتا ایفای نقش غیرکمدیِ منفی دشوارتر از ایفای نقش غیرکمدیِ مثبت است. شما در آثاری که اخیرا کار کردهاید به یکباره از کمدی وارد فضای جدی و نقش منفی شدهاید، این کار چه چالشهایی را برای شما به همراه داشت؟
اگر دقت کنید این مساله بسیار زاویهدار است. یک زوایه دقیقا مخالف! من در آثار اخیر، مخالف آنچه که قبلا بازی کردهام، بودم و این برای من یک لایه آزمایشی بود که بتوانم خودم را تست کنم. کسی بازیگر است که چالشها را به گونهای نشان دهد تا مورد پسند واقع شود. شما اگر به فیلمهای غیرایرانی هم نگاه کنید میبینید که خیلی از منفیها دوستداشتنی هستند تا حدی که کودکان هم آنها را دوست دارند. من با کودکان هم سر و کار داشتهام. مثلا «محله گل و بلبل» و «کلبه عمو پورنگ» را کار کردم. حتی قبل از کار جدی کار کودک کردهام.
همیشه دوست داشتم در کار کودک نقش منفی باشم؛ اما کسی قبول نمیکرد و همه میگفتند چون در کار کمدی شیرین بودی اگر منفی شوی برعکس جواب میدهد! اما من همیشه میگویم مهم این است که نقش را بهدرستی به شخص بدهند. وقتی نقش را بهدرستی به بازیگر بدهند، دیگر زیاد و کم بودنش بهعهده آن بازیگر است. بازیگر باید آنقدر قوی باشد که کارگردان آن نقش را از او بپذیرد. در واقع وقتی منطق بازیگر درست باشد نقش او هم به درستی در میآید.
دغدغه من ساخت فیلم درباره کودکان جنگ است
*به مجموعه «کلبه عمو پورنگ» اشاره کردید، آیا دغدغه شخصی برای کار کودک دارید؟
شدیدا. دغدغه من کودکان جنوب هستند. من در جنگ بزرگ شدم و در حال آماده کردن فیلمنامهای درباره کودکان زمان جنگ هستم. اگر خدا بخواهد و کسی از این کار حمایت کند میخواهم آن را بسازم.
در زمان جنگ دوازده، سیزده ساله بودم. شما نمیدانید که ما قبل از شروع جنگ چه رویایی داشتیم، با شروع جنگ رویاهایمان چه شکلی به خود گرفتند و بعد از جنگ چگونه زندگی کردیم و رویاهایمان به چه شکلی درآمدند. یکی از دغدغههای مهم من این است که در خصوص کودکان جنگ کار بسازم. ساعتها میخوابم و ذهنم هنوز در دورانی است که در جنگ بودم.
در روایت تاریخ معاصر برای کودکان ضعف داریم
امروزه میبینم که چقدر کودکان جنگ در آن روزها آسیب خوردهاند و اکنون اثراتش را در جسم و رویا و زندگی خودشان میبینند. در این موضوع تعارف نداریم که هر جنگی یک موهبتهایی دارد و در مقابل ضررهایی هم دارد که میتوان از آنها فیلم ساخت؛ اما تا به حال چه کسی آمده و در مورد کودکان جنگ یک اثر سینمایی تولید کرده است؟ ضعف بخش کودک ما این است که تاریخ معاصر را درست توضیح نمیدهد. ما نمیتوانیم تنها در کتاب نوشتن و تعریف کردن (به عنوان مثال در کتب درسی) زندگی در جنگ را تصویر کنیم.
درباره بزرگسالان در جنگ آثار زیاده داشتهایم اما در مورد کودکان چیزی نداریم. من چون در آن شرایط بزرگ شدم، میدانم که چقدر وحشتناک و در عین حال زیبا بوده است. به عنوان مثال وقتی هواپیماهای عراقی از بالای سر ما رد میشدند ما با همان تفکر کودکیمان دوست داشتیم آنها را با سنگ بزنیم. روی پشتبام سنگ جمع کرده بودیم که اگر عراقیها آمدند به آنها سنگ پرتاب کنیم. حالا شما تصور کنید که همین یک نمونه چقدر میتواند جریان عجیب و غریبی باشد؟ چه کسی باورش میشود که بتوان یک هواپیما را با سنگ زد؟ مگر کودکی شوخی است؟ تمام آمال و آرزوهای یک شخص در کودکی او است.
چرا بچههای کوچک ما تفنگی در دست میگرفتند که به اندازه قدشان بود؟ شما خیال میکنید چه میشود که بچهای در جنگ اسیر میشود و یک تفنگ در دست میگیرد که اندازه هیکل خودش است؟ اینها سوالاتی است که من را به فکر فرو میبرد که چرا کسی نیست در مورد کودکان جنگ در جنوب، خرمشهر و آبادان فیلمی بسازد؟ تنها یک فیلم «بیست و سه نفر» را داشتیم که آن هم در مورد نوجوانان بود. من میگویم برای کودکان فیلم بسازیم یعنی کودکان هشت تا دوازده سالی که در جنگ زیست کردهاند.
افتخار میکنم که از سرزمینم دفاع کردم
شاید برخیها با تماشای چنین صحنههایی بگویند چه بر سر آن کودک آمده که به درجهای رسیده تا به جنگ برود و از اسلحه استفاده کند اما اصلا اینگونه نیست! منِ نادر سلیمانی افتخار میکنم که این کار را کردهام چون سرزمین و خاکم در خطر بود. یک پسربچه همانطور که از ناموس و مادر و خواهرش حمایت میکند از سرزمینش نیز نگهداری میکند. حتی دخترانمان هم همینگونه هستند. در سرزمینمان زنان شیردلی داشتیم که برای وطنشان جنگیدهاند. در تمام دنیا هرکسی بدون اجازه به سرزمین دیگری وارد شود، مردم آن سرزمین در مقابلش میایستند. من هم واقعا ایرانم را دوست دارم و نمیتوانم وطنم را فراموش کنم.
به هر حال خودم یک سیناپس در این خصوص نوشتم که به امید خدا میخواهم آنرا تبدیل به فیلمنامه کنم، در خانه سینما ثبت کنم و در نهایت اگر کسی حمایت کرد آن را بسازم و کارگردانی کنم؛ اما متاسفانه فعلا نه بودجه دارم، نه کسی پشتوانه من میشود و نه حتی کسی به کار من ایمان دارد!
فیلم کوتاهی با موضوع تقدیر انسان ساختهام
*پیش از این هم سابقه کارگردانی داشتهاید؟
بله، من یک فیلم کوتاه ساختهام که درباره تقدیر انسان است. با این موضوع که برخیها دست به هر کاری میزنند که تقدیرشان را تغییر دهند اما در انتها همان راهی را که باید بروند، میروند. خداوند قبل از اینکه شما به دنیا بیایید، لوح اعمال را به شما نشان میدهد و میپرسد «میپذیری به این دنیا بیایی یا نه؟». همه ما مسلمانان به این موضوع اعتقاد داریم که قبل از ورود به این دنیا لوح تقدیر خود را نگاه میکنیم و میپذیرم.
ما اگر شعار را کم کنیم و از واقعیتها بنویسیم، فیلمها فوقالعاده برای مردم جذاب میشوند.
ژانر درام را دوست دارم
*شما از معدود هنرمندانی هستید که تقریبا در تمامی ژانرها فعالیت کردهاید، جدای از کار کودک که به آن علاقهمند هستید، ترجیح میدهید بیشتر در چه ژانری بازی کنید؟
من واقعا ژانر درام را دوست دارم. کمدی سخیف و کوچک را اصلا دوست ندارم. اگر کمدی خوبی باشد کار می کنم. معتقدم که مردم باید شاد باشند و بخندند اما طبیعتا نه به هر قیمتی! متاسفانه مدت زیادی است که خنده از لبهای مردم رفته است. من هم تورم را میبینم، من هم مشکلات عدیده مردم را میبینم چون خودم در میان همین مردم زندگی میکنم. حالا اگر ساعتی هم مردم بخندند که گناهی نکردهاند.
امیدِ مردم از بین رفته است
به جرات میتوانم بگویم که تنها ضعف ما ایرانیها امیدمان است که آن را از دست دادهایم. امید یکی از پایههای اساسی زندگی است. شما امروز خودزنیها، خودکشیها، دعواها و مشکلاتی را میبینید که همه به خاطر نداشتن امید در زندگی است. اما در نهایت خدا بزرگ است.
متاسفانه از فقر دستهای همه در جیب همدیگر است. بابت همه چیز همه نوع پولی گرفته میشود اما هیچکس پاسخگو نیست. حرفم هم میزنیم میگویند حرف نزن! اما به همه کسانی که در راس کار قرار دارند، میگویم «تعارف نداریم! مردم در فشار هستند.» گاهی وقتها خندهام میگیرد که مثلا میگویند کولرگازی استفاده نکنید چون برقِ زیادی مصرف میکند. از طرفی هم میگویند کولر آبی استفاده نکنید چون آبِ زیادی مصرف میکند. پس مردم باید چه کار کنند؟! یک کسی تکلیف را روشن کند. پس چگونه در این گرما میتوان زندگی کرد؟ بهخصوص در مناطق جنوب. از نظر خرید بازاری هم که به جایی رسیدهایم که همه چیز را باید دونهای بخریم.
دیگر شعاردادن جواب نمیدهد، عمل کنید!
متاسفانه فاصله طبقاتی آنقدر بالا و پایین شده که نمیتوان تصور کرد. دیگر شعار دادن جواب نمیدهد احتیاج به عمل کردن است. البته من هیچ کسی را محکوم نمیکنم و معتقدم که هر کسی را در گور خودش میخوابانند و نمیتوانم گناه کسی را با زبان بشورم. به هر حال میان همه ما یک حاکم وجود دارد و آن هم خدا است. پس اینقدر همدیگر را محکوم نکنیم…