سوره سینما – هادی اعتمادی مجد: در جایی از اوایل سریال «حیثیت گمشده»، امیر که قدرت باروری ندارد، بعد از درخواست از دکتر برای انجام آزمایش ژنتیک جهت تعیین هویت نوزادی که در شکم همسر درگذشتهاش بوده، با عجز و لابه به او هشدار میدهد: «من فقط یه مو… یه مو فاصله دارم تا خودم رو توی حیاط اینجا آتیش بزنم»!
جور لرزان و بیثباتی هم این را میگوید که هر آن احتمال انجامش میرود.
دیالوگی بحرانخیز که در پیوند با سلسله رفتارهای هیجانی بعدی این کاراکتر با بازی جاندار و قرص و محکم مهدی حسینی نیا، تماشاگر را مشتاق پیگیری سرنوشت او نگه میدارد. شخصیتی در محور ماجرا و وسط معرکهای تلخ. با شمایل سرتق، عصبی و کله شقی که برآیندی از تمام نقشهای پرتنش او طی این سالهاست و همین پیشزمینه ذهنی، در بیننده کوچکترین شکی برای همراهی با او باقی نمیگذارد!
در این رهگذر، امیر قهرمانی پراگماتیست (عملگرا) است که چون از دل اکثریت همین جامعه برخاسته، بضاعت مالی چندانی ندارد و جزو طبقه فرودست محسوب میشود، در اغلب کنش و واکنشهایش لابد محق تشخیص داده میشود. تماشاگر، اتهام زنی، عنق بازی و داد و فریادهایش علیه اطرافیان را سنجیده ارزیابی میکند. برای حیثیت لطمه دیده او و سر درآوردن از ابعاد پنهان زندگی همسرش هاجر(بهاره افشاری)، اهمیت قائل است. موتور محرکه قصه هم همین قضیه حیثیتی است.
خیلیها به دلیل مشابهتهایی، طوری با «پوست شیر» مقایسهاش میکنند که انگار اسپینآف آن سریال است و مجموع این موارد موجب شده ساخته سجاد پهلوانزاده، جزو محصولات پربیننده این روزها باشد.
*فیلمفارسیِ بزک شدۀ بیمکان و تیره روز
سریال «حیثیت گمشده» ابایی ندارد که یک فیلمفارسی عامهپسند تلقی شود. این را میتوان از همان نام کلیشهای و سرراستش دریافت که ارجاع به چنین چارچوب و محتوای آشنایی دارد. ضمن اینکه در روایت خود از ناموسپرستی، «انگیزه» ای مردانه میسازد تا تم انتقام را داغ نگه دارد و برای مدرن ساختن مضمون، به عنصر همیشه محبوب و کار راه انداز «تعلیق» هم پناه میبرد. تعلیقی که زنده است به گرهافکنی و گرهگشاییهای پیدرپی تا ریتم از نفس نیفتد.
بهویژه که پیرنگ معمایی، در لابیرنتی از آدمهای مختلف که بهواسطه سرنخهای گوناگون پایشان به قصه باز میشود، در «حیثیت گمشده» تشدید شده تا این ژانر مهجور، دست سریال را در جلب مخاطب بگیرد!
لفظ فیلمفارسی اما اینجا لزوماً حکم «انگ» را برای سریال مذکور ندارد. صرفاً توصیفی برای مؤلفه اصلی مضمون آن است که تلاش شده با طراحی جزییات و تعلیقهای زنجیرهای، امروزیتر به نظر برسد. آدمهایش را از کلیشه سیاهوسفید تا مرز خاکستری امتداد داده و به زیر پوست شهری رخنه کرده که گویی زیبایی توریستی چندانی ندارد و در سیاهی غوطه ور است. در واقع تهران در «حیثیت گمشده» به عنوان جغرافیایی پر مخاطره و گرفتار کشمکش و فشارهای مدام تصویر شده که برای زنده ماندن در آن باید بیوقفه جنگید. این تیرگی در تصاویر پرکنتراست سریال هم لحاظ شده. در چنین اتمسفری، تفاوت سازی برای صرفاً فیلمفارسی نماندن، در کنار قصهپردازی غیر یکسویه و قابل حدس، به یاری «حیثیت گمشده» شتافته تا تماشاگران عمده خودش را پیدا کند.
از سویی کارگردان به نظر خیلی دلبسته این نیست و اصرار ندارد که درامش در پایتخت بگذرد. به عبارتی تهران اگرچه به کل فراموش نشده، اما در پسزمینه ایستاده! روایتی که آدمهایش، افکار و مناسباتشان، مهمتر از مکان رویدادهاست. حال آنکه زیرساختهای همین شهر، به عنوان اشلی از یک جامعه کلانتر است که آدمها را به موقعیتهای فعلی شان کشانده.
گویی قصه امیر در جهانی میگذرد که در آن، اصول اخلاقی اولویت مهمی نیست. کارفرما، کارگرش را با وعده دروغ به مرخصی اجباری میفرستد و در بازگشت، او را اخراج میکند. داماد خانواده(امیر نوروزی) نظرباز و غیر متعهد است و ادبیاتش تحقیرآمیز و خردکننده. پدران (با بازی رحمان باقریان و نادر فلاح)، عموماً عنصری نامطلوب هستند که یا بابت بدهی، دخترشان را معامله میکنند و یا او را برای تهیه مواد مخدر به خیابان میفرستند. همسر(امیر) مهرورزی عمیقی به همسرش ندارد و جلب توجه او به چشمش نمیآید. پزشک (رسول با بازی مهدی زمین پرداز) با پروانه مطب باطل شده همچنان مشغول کار است! قانون، قهرمان قصه را چندان به رسمیت نمیشناسد و او را در راه کشف حقیقت، یاری نمیکند و چه بسا گاهی، در جایگاه متهم نیز بنشاند.
مصادیقی که در کنار برخی عناصر ساختاری، «حیثیت گمشده» را در نوسان میان یک فیلمفارسی غلیظ -و اگر اغراق نباشد- با آثاری که سایهای از موج نو دارند، نگه میدارد.
*فرم شناسی کارگردانی که تدوین میداند
سجاد پهلوانزاده پیش از گام گذاشتن به وادی کارگردانی، تدوینگر بوده. کار فوقالعاده او در «ایستاده در غبار» که برایش سیمرغ به ارمغان آورد، گویا در نوع نگاه اش در مقام کارگردان بشدت مؤثر بوده. شیوهای از مستندنمایی درام یا به قول محمدحسین مهدویان، داکیودراما که چه در سریال قبلی پهلوانزاده، «سقوط» و چه همین دومی، رشد پیدا کرده.
«حیثیت گمشده» بسیار مدیون تدوینش است. همچنین پهلوانزاده را از آن دست کارگردانانی معرفی میکند که سر صحنه مونتاژ میکنند؛ هرچند تدوینگر کار شخص دیگری باشد. خود را گرفتار برداشتهای بلند و وضوح عمیق نکرده تا بتواند هم در انتخاب زوایای دید با دست باز عمل و هم حواس تماشاگر را معطوف کنش صحنه کند. کاتها ملیح، منظم و حساب شده هستند و تعمداً نمیخواهند اعصاب بیننده را بیشتر از التهاب جاری در قصه خط خطی کنند. از حرکات دوربین روی دست به اندازه استفاده شده و شاهد پرشهای بیدلیل به قصد استرسزایی ساختگی، حتی در سکانسهای درگیری نیستیم. در مواردی که تصویر میتواند متقاعدکننده باشد، دیالوگ نداریم. از جمله سکانس تعقیب خردهفروشها در پارک از سوی امیر و رسول یا قبلتر از آن پرسههای قبل از خودکشی هاجر. کادرها اغلب متناسب با کادرِ به نسبت کوچک تلویزیون بسته شده و در کلوزآپ ها افراط صورت نگرفته تا دلزدگی ایجاد کند.
*تنهایی آدمها و آدمهای تنها
«حیثیت گمشده» قصه تنهایی آدمها و آدمهای تنهاست. بر همین مبنا، بازیگران طوری گزینش و هدایت شدهاند که این تنهایی را دامن بزند و ضمناً فضا، اسیر ستاره محوری نباشد.
اگر رفاقتی هم هست (امیر و اسماعیل)، شکننده و پنداری بر حسب موقعیت شکل گرفته.
مهدی حسینی نیا در نخستین نقش اصلیاش، بخوبی بار سنگین شرایط تحمیل شده بر کاراکتر را به دوش میکشد. اکت های بجایی دارد. با نگاه و در سکوت، احساسات و فردگرایی اش را به درستی منتقل میکند و فیزیکش در قابلباور شدن شخصیت تسلیمناپذیر امیر تأثیر دارد. میداند موقع نسق کشیدن چطور عربدهکشی کند و به طرف بتوپد و زمان درماندگی، نزار جلوه کند.
بهزاد خلج با وجود منفی بودن نقش، انتخاب دقیقی است. سیاهی ذاتی چنین شخصیتی، با امواج مثبت چهره سمپاتیک و ذهنیت تماشاگر از او، تعدیل میشود.
امیر نوروزی در نقش فرشاد، بورژوای نوکیسهای که از خانواده محبت ندیده و آن را از زنان پیرامونش گدایی میکند، با وجود قلدرمنشی و زیادهخواهی، در موضع ضعف، زبون و حقیر است و کاراکتری را ارائه داده که کاستیهایش را پشت نقاب مال و مکنت، مخفی میکند.
مهدی زمین پرداز در نقش رسول یک مکمل دوستداشتنی است. طراحی شده تا هم به وقت نیاز، کمک دست امیر باشد و هم به دلیل علاقه قدیمی به هاجر، انگیزهاش برای روشن شدن قضیه، منطقی باشد.
الناز حبیبی در نقش تهمینه، نمادی از زنان گرفتار و توسری خور در چنبره خانواده و جامعهای سنتی و چه بسا زنستیز است که او را ابزار قرار داده. مقاومت شکستخورده تهمینه برای تغییر اوضاع و جدال با سرنوشت محتوم، در بازی حبیبی نمود کافی دارد.
*قواعد ژانر
نوشتم که «حیثیت گمشده» یک درام جنایی و معمایی است و به الگوهای تکرارشونده این ژانر پایبند. تکروی های جسارتآمیز و ریسکی کاراکتر اصلی امیر، شاید در دنیای واقعی خیلی دستیافتنی نباشند، اما در قلمروی قصه جواب میدهند. او سرزده به خانه تیمی موادفروشها میزند و با آنان درگیر میشود، بدون آنکه آسیب خاصی ببیند. در مواجهه غیردوستانه با قاچاقچی متوسطی مثل اسماعیل (بهزاد خلج)، ناخواسته باب رفاقت را با او باز میکند. در ورود به مهمانی مشکوک اعیانی موفق عمل میکند و علیرغم زد و خورد، نجات مییابد.
تعلیقها پیاپی میآیند و برای یافتن راه حل، پنهانکاری و طفرههای آزاردهنده ای در کار نیست. احمد سلگی، نویسنده سریال به این قول هیچکاک که گفته «این ضروری است که مردم در جریان تمام حقایق داستان باشند؛ در غیر این صورت تعلیقی وجود ندارد» اعتقاد داشته و به فراخور، اطلاعات لازم را به اشتراک گذاشته.
در پایان هر قسمت پرونده هر آدم جدیدی بسته میشود تا در ادامه، سرنخهای بعدی دنبال شوند. نکته مهمی که جلوی سرخوردگی مخاطب و بی حوصلگی اش را میگیرد و در عین حال، او را تشنه نگه میدارد تا به خود وعده دهد بهزودی پازل کامل شده را خواهد دید.
گره بعدی را همانی وسط میاندازد که خود گرهگشای سرنخ قبلی بوده. تکنیکی که شاید پتانسیل آن را داشته باشد با کمی چرخش داستانی تا ابد ادامه بیابد. این قضیه البته در شیوه بررسی «حیثیت گمشده» با تعداد محدودی که پخش شده، هنوز جای اغماض دارد و شاید مصداق پیدا نکند. اما خب! نباید از یاد برد کاسه صبر مخاطب و ظرف چنین داستانی هم حدی دارد!
باید دید این ادویه جذاب، یعنی سلسله تعلیقهای فعلاً قانعکننده، همراه با اوج و فرودهای طبیعی روایت، کجا به فرجام خواهد رسید و آیا در نهایت قانعکننده خواهد بود.