سوره سینما – برگزاری دو رویداد حمایتی برای جنگ اوکراین و زن زندگی آزادی کاری کرد تا امسال جشنواره ونیز بیش از آن که به خاطر فیلمهایش خبرساز شود، به خاطر جنجال های سیاسی نام خود را بر سر زبانها ببیند. آن هم در شرایطی که انجمن صنفی بازیگران آمریکا به خاطر اعتصابات سراسری هالیوود اجازه حضور همه بازیگران را نداد تا روی فرشهای قرمز تعداد فعالان سیاسی از بازیگران بیشتر باشد.
اما فارغ از همه این حرفها و حواشی بد نیست نگاهی سینمایی هم به این فستیوال بیندازیم و ببینیم مهمترین جشنواره ایتالیا از نظر هنری واقعا چه در چنته داشته.
ایوا دوورنی و فیلمی در رابطه با میراث نژادپرستی در آمریکا
تعدادی از مهمترین فیلمهای امسال جشنواره ونیز توسط بانوان کارگردانی شده بودند.
ایوا دوورنی کتاب سنگین و پژوهشگرانه «طبقه حاکم: منشأ نارضایتیهای ما» ایزابل ویلکرسون در رابطه با ریشهها و میراث ماندگار نژادپرستی در جامعه آمریکا را به «منشأ»، فیلمی قدرتمند با داستان عاشقانه عمیق، تبدیل کرد.
او این کار را با پیوند زدن تاریخ و مضامین موجود در کتاب – که بین تئوریهای نژادی و برتری سفیدپوستان در آمریکا به فضای مشابه آن در آلمان نازی و فراتر از آن ارتباط برقرار میکند – با تجربیات خود ویلکرسون در هنگام نوشتن کتاب (که با فوت ناگهانی همسرش، مادرش و یکی از اقوام نزدیکش در مدتی کوتاه مواجه شد) انجام میدهد.
زنگ بیدارباش برای اروپا
فیلم «مرز سبز» آگنیشکا هولاند، زنگ بیدارباشی برای تمام کسانی است که آن اتفاقات هولناک در مرز اروپا که ناشی از سیاستهای کشورهای به ظاهر دموکراتیک به وجود آمد را فراموش کردهاند.
این فیلمساز لهستانی وضعیت اسفبار مهاجرانی از شمال آفریقا و غرب آسیا را به تصویر میکشد که با وعدههای تبلیغاتی عبور بی دردسر (به اتحادیه اروپا) دولت بلاروس به مرز لهستان و بلاروس آمدند، و در آنجا دریافتند که بازیچه بازیهای جغراسیاسی شدهاند. پس از مواجهه دولت لهستان با این مهاجران، آنها سرگردان شده و در جنگلهای باتلاقی و عهدشکنانه میان دو کشور، به تقلا و گرسنگی رها شدند.
شکستی برای رومن پولانسکی
در این میان تعدادی از کارگردانان کهنهکار در پروژههای جدیدشان با شکست مواجه شدند.
«کاخ» پولانسکی فیلمی افتضاح، ناخوشایند و مبارزه طبقاتیای بیمزه بود – این فیلم نمایشی از رویارویی ثروتمندان و کارکنان هتل شیکی در سوئیس همزمان با مراسمات جشن سال نو است.
اگر این آخرین فیلم کارگردان ۹۰ ساله فیلمهایی چون «محله چینیها»، «بچه رزماری» و «دیوانهوار» است، او مشخصاً در اوج خداحافظی نخواهد کرد.
«فراری»: فیلمی از تصادف و لهجههای ایتالیایی مصنوعی
مایکل مان، یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ هالیوود، که پس از شکست بزرگش در پروژه پرخرج «کلاه سیاه» با بایکوتی از سوی استودیوها مواجه شد، با فیلم «فراری» به ونیز آمده، و امیدوار است که با این فیلم مستقل با بازی آدام درایور در نقش خودروساز افسانهای انزو فراری مسیر کاری خود را متحول کند.
صحنههای مسابقات این فیلم، با فراریهای کروک آلبالویی رنگ دلربای دهه ۱۹۵۰، بسیار هیجانانگیز هستند، اما این فیلم آنقدرها هم چنگی به دل نمیزند.
درایور در نقش انزو مرد عبوس و مغروری را به تصویر میکشد که با قلدری و رشوه مسیر خود را تا قله هموار کرده، و همزمان با معشوقه ایتالیاییاش (با بازی شیلین وودلی با لهجه ایتالیایی تصنعی) به همسر ایتالیاییاش (با بازی پنه لوپه کروز، که با همان لهجه اسپانیایی خودش در این فیلم صحبت میکند) خیانت میکند.
بازگشت لوک بسون با فیلمی عجیب و غریب
لوک بسون از کارگردانان نامدار دهه ۹۰، با فیلم عجیب و غریب «مرد سگی» به عرصه سینما بازگشت.
او با آثاری از جمله «عنصر پنجم» و «لئون حرفهای» در دهه ۹۰ سینما حکمرانی میکرد. اما شلیک کهکشانی نافرجامش – والرین و شهر هزار سیاره – اعتبار او را به خرابههای هالیوود کشاند. چندین اتهام MeToo# او را در همانجا نگه داشت، گرچه از یک اتهام تجاوز تبرئه شد و هرگونه اتهام بزهکاری را رد کرد. او با «مرد سگی» به دنبال رستگاری در باکس آفیس است.
کلب لندری جونز در این فیلم در نقش پسری که مورد آزار قرار گرفته و رستگاری خود را در سگها یافته به جلوی دوربین رفته است. او که به نظر در دهه ۱۹۳۰ آلاباما متولد شده، به طور نامشخصی در دنیای مدرن نیوجرسی بزرگ میشود و به واسطه تواناییش در ارتباط برقرار کردن با سگها، به رابین هود ایالت گاردن تبدیل شده، و با کمک ارتش چهارپایانش از ثروتمندان دزدی کرده و به فقرا کمک میکند.
فیلم بسون این حس را به آدم میدهد که گویی سه یا چهار فیلم را با هم ترکیب کردهاید – بخشی از آن اکشن است، بخشی درباره درام هویت جنسی در دوران بلوغ است، و بخش دیگر «تنها در خانه» با سگهاست – خلاصه که به هنگام دیدنش با آشفتگی دیوانهباری مواجه میشوید.
«بیچارگان»: یورگوس لانتیموس با سوگلی جدید
اما برجستهترین فیلم هشتادمین دوره جشنواره ونیز که شیر طلای جشنواره را هم تصاحب کرد، اثر خارقالعاده «بیچارگان» یورگوس لانتیموس بود.
این کارگردان یونانی آخرین بار با فیلم «سوگلی» در لیدو حاضر شد؛ درام تاریخیای که تمام عرفهای ژانرش را شکست، و با کنار هم قرار دادن تکههای آن اثر جدید شگفتانگیزی خلق کرد.
این اتفاق به طور مجدد در «بیچارگان» قابل مشاهده است. اما استون در این فیلم نقش بلا بکستر را بازی میکند؛ زن خانهدار ویکتوریایی نومیدی که پس از خودکشی، در قالب موجودی فرانکنشتاینی در بدن یک زن و ذهن یک کودک به او زندگی داده شده است. اما این هیولای فرانکنشتاینی بسیار شیداست. و البته فمنیست هم هست. خالی از لطف نیست که بگویم، مسیر او از وسط مردسالاری پر رویداد و شگفتانگیز است.
عملکرد استون در این فیلم شجاعانه و حیرت آور است، و دیالوگهایی دارد که به زودی بر سر زبان همه خواهد افتاد. («باید یه سر برم و یه مشت به اون بچه بزنم!!»). از همین حالا میتوان استون را در لیست نامزدهای اسکار سال آینده متصور شد.
فیلم کالتی کورین بدون پیرنگ فقط به دنبال ایجاد یک حس است
فیلم «آگرو دریفت» هارمونی کورین قرار نیست جوایزی ببرد. فیلم جدید او، البته اگر بتوان این اثر تجربی را با این عنوان خطاب کرد – کاملاً با دوربینهای مادون قرمز فیلمبرداری شده، و بازی ویدئویی توهمزا و زیبایی را به تصویر کشیده – کمتر به دنبال بازآفرینی سینما است و بیشتر به دنبال معدوم کردن است.
کورین میگوید که علاقهای کمتری به «پیرنگ» دارد تا «ایجاد یک حس» و امیدوار است که فیلمش سینما را به سمت هنر جدیدی سوق دهد؛ هنری که فیلم، موسیقی و بازی را درهم میآمیزد. آگرو دریفت اینچنین حسی را ایجاد نمیکند. ولی دیدنش تجربه جالبی است. کسانی که مثل آن را در ونیز دیدند، تا مدتها فراموشش نخواهند کرد.