سوره سینما – کامبیز حضرتی: مانی حقیقی با کارنامهی فیلمسازی خود نشان داده که چندان دلمشغول رئالیسم اجتماعی مرسوم در سینما نیست. او اگرچه دغدغهی مسایل اجتماعی را دارد -و حتی به عنوان بازیگر عمدتا به درامهای اجتماعی معمول در سینمای ایران گرایش دارد- اما به عنوان کارگردان از این سینما گریزان است و بارها و به اشکال مختلف سعی کرده از سینمای مبتنی بر وجوه درامپردازی اجتماعی پرهیز کند. به عنوان نمونه میتوان از چهار فیلم «پذیرایی ساده»، «اژدها وارد میشود»، «خوک» و «تفریق» نام برد که در همهی این آثار جنبههای فراواقع روایتها بر واقعیت ملموس و جاری ارجحیت دارد.
اگرچه گریز از درامهای سینمایی مرسوم در کارنامهی کاری مانی حقیقی با فراز و نشیب زیادی همراه بوده است، اما گاهی مانند «اژدها وارد میشود» فیلمی درخشان از کار درمیآید و گاهی مانند «خوک» در سطح غوطه میخورد. این گرایشهای فراواقعگرایانه از او یک کارگردان متفاوت -از سبک و سیاق معمول سینمای ایران- ساخته است. «تفریق» نیز از این قاعده خارج نیست. این فیلم اگرچه با بهرهگرفتن از واقعیت ملموس سعی در فرارفتن از آن را دارد، اما سعی میکند بین سینما و ادبیات پل بزند و در ضمن به آثار برجستهی سینمای جهان اشاراتی داشته باشد.
روایت کسر شدن کاراکترها
«تفریق» از لحاظ گونهی سینمایی یک درام است که در آن رگههای ژانر معمایی یا رازآلود (Mystery film) هویداست. در واقع شیوهی پرداخت دراماتیک آن با تکیه بر عناصر سینمایی معمایی تعریف میشود، بی آنکه در فیلم خبری از جنایت باشد. در این فیلم سرنخها و اشارات حول و حوش یک مسئلهی اسرارآمیز میگردد. این مسئلهی کلیدی نه قتل و جنایت که البته جستجوی هویت است. همین مضمون را در فیلم «کلاغ» بهرام بیضایی نیز میبینیم. در این دو فیلم ژانر درام وجه غالب دارد، اما در کنار آن از ژانر معمایی بهره گرفته میشود، بهطوری که اتفاقات داستانی آن حول جستجوی رازآلود معطوف به شناخت خود و هویت خویشتن پیش میرود.
در «تفریق» با دو زوج به ظاهر مشابه با هم سروکار داریم، بدون آنکه به لحاظ سببی یا ژنتیکی پیوندی میانشان برقرار باشد. این دو زوج مشابه علیرغم بهت و پنهانکاریشان رفتهرفته با همدیگر مواجه شده و دوستیها و مخالفتهایی بینشان برقرار میشود. در طول روایت از دو زوج داستان، کاراکترهایی کسر میشوند و زوج باقی مانده به دلیل شباهت ظاهری، زندگی مشترک با هم را انتخاب میکنند. در این فیلم وضعیت نامتعادل یکسان بودن دو زوج تا انتهای کار حفظ میشود و روایت قصد ندارد آن دو زوج را به یک زوج تقلیل دهد. در واقع، این اتفاقات و ماجراهای ملموس است که از این جمع پراکنده، شخصیتهایی را حذف (یا به زبان این فیلم، تفریق) میکند. یعنی از جمع پراکندهی آدمهای تنها و منزوی کسانی کسر میشوند تا لایههای تنهایی عمیقتری تمام فضا را به تسخیر خود درآورد.
نماهای این فیلم عمدتا در فضاهای تنگ و دالانوار، شب و در فضایی سراسر بارانی میگذرد. این عناصر بصری در واقع به تشدید احساس تردید و مهآلودگی فضای فیلم کمک میکند تا از خلال آن یک وضعیت دچار مشکل و بغرنج به مخاطب نشان داده شود. ضمن این که در اکثر پلانها تاکیدی بر فضاهای بسته و پرتردید وجود دارد که میتواند عناصر ذهنی و جهان درونی فیلم را تشدید کند. چرا که این فیلم به شیوههای گوناگون قابل تعریف و بازتعریف است.
در یک نظرگاه میتوانیم تمام فیلم را برآمده از فضای ذهنی فرزانه (با بازی ترانه علیدوستی) بدانیم. او که تحت تاثیر بیماری روانی و داروهای مرتبط با آن است در یک روز بارانی و در حین تعلیم رانندگی دادن متوجه میشود مردی شبیه به همسرش را دیده و دست به تعقیب او میزند. اما در نهایت متوجه میشود مردی که دیده است شخصی کاملا مشابه با جلال (با بازی نوید محمدزاده) است. در این برخورد، علیرغم انگارهی همسر در چنین فیلمهایی پای تم خیانت و بیوفایی مرد در میان نیست.
مواجه شدن فرزانه با زنی درست عین خودش و مردی درست شبیه همسرش میتواند ناشی از ذهن بیمارگون و درون آشفتهی فرزانه باشد و آنچه که ما روی پرده میبینیم شرح این توهمات ذهنی از زاویهی دید اوست تا در نهایت به نابودی و از دست رفتن این کاراکتر ختم میشود. در انتها و پس از حادثهی نهایی این روح ناآرام فرزانه است که بر بالای سر پیکر خود حاضر میشود.
وهم و ایهام
روایت فیلم «تفریق» دارای چند سویهی روایی است که ایهام داستانی آن را میتوان به شیوههای مختلف تشریح و تاویل کرد. از یکسو داستان شرح وهم و درونیات ذهن فرزانه است، اما از طرف دیگر ما با مورد کاملا عجیبی مواجه هستیم که به طور تصادفی دو خانواده کاملا به همدیگر شبیه و در عین حال کاملا از هم جدا هستند. یعنی اساس فیلم بر یک ناسازه و امری خارق عادت بنا شده است که به هیچ شیوه قابل حل شدن نیست. در این فضای غریب و تصادف ناخجسته روند اتقافات به گونهای پیش میرود که راهی جز انتحار و نابودی برخی از شخصیتهای داستان وجود ندارد.
درست است که این دو زوج کاملا به زوج مقابل خود شبیه هستند، اما هیچ پیوند درونی یا مخرج مشترکی با یکدیگر ندارند. حتی به لحاظ خلقیات از هم دور هستند. جلال مردی کاملا صبور است که با مرد عصبی و تندمزاج شبیه خود کاملا متفاوت است. بدین ترتیب بین آنها مثل هر آدم دیگری، مجموعهای از شباهتها و تفاوتهای بسیار وجود دارد.
شکل دوم بازتعریف روایت «تفریق» مبتنی بر جدایی و تفاوت شخصیتهایی کاملا همسان است که به هیچ طریق نمیتوان آنها را یکی گرفت، یعنی فاقد اینهمانی هستند. این شکل از روایت بدون هیچ تقلیل و فروکاستی میتواند از جنس «سرگیجه» هیچکاک یا «درحالوهوای عشق» ونگ کاروای تلقی شود.
در حالوهوای عشق با سرگیجه
به لحاظ روایی «تفریق» از یکسو به «سرگیجه» و از سوی دیگر به «درحالوهوای عشق» شباهت دارد. در «سرگیجه» با زنی مواجه هستیم که برای شخصیت اصلی (جیمز استوارت) به شدت تداعیکنندهی محبوب از دست رفتهی اوست. کاراکتر اصلی در تعیقیب و دستیابی به زنی -که زن از دست رفتهی مورد نظر او را تداعی میکند- سعی دارد که مشابهات زن دومی به زن اول را به حداکثر برساند. اگرچه زن دوم سعی میکند از آرایش و ظاهری که مختص به کس دیگری است پرهیز کند اما این دو زن در نهایت دورویهی یک شخصیت هستند.
در فیلم «درحالوهوای عشق» رابطه، بیش از حد پیچیده و در عین حال ملموس است. در این فیلم با تم خیانت مواجه هستیم. زن و مردی غریبه وقتی متوجه میشوند که همسرانشان با هم ارتباط دارند سعی میکنند برای این مشکل چارهای بیاندیشند، اما در نهایت این دو شخص خیانت دیده به یکدیگر گرایش پیدا میکنند. اینجاست که میبینم وضع بسیار پیچیدهتر میشود. چرا که ما زوج خیانت پیشه را هیچگاه در طول فیلم ندیدهایم و چه بسا این دو شخص که از خیانت همسرانشان صحبت میکنند همان دو نفری باشند که خیانت کردهاند. این خائن یا بیگناه بودن همزمان است که به فیلم ونگ کاروای حالتی ناسازوار و رازآلوده میدهد. چرا که تا همیشه این سوال باقی میماند که آیا آن دو یکی هستند یا یکی نیستند.
در فیلم «تفریق» نیز از سویی مانند «سرگیجه» با زنی دوپاره (زن دلخواه/ زن بیگانه) سروکار داریم و از طرف دیگر مانند «درحالوهوای عشق» با رابطهای مواجه هستیم که چهار شخصیت (یا دو شخصیت) در آن دخیل هستند. برخلاف فیلم «درحالوهوای عشق» که زوج خائن را نمیبینیم در فیلم مانی حقیقی هر چهار کاراکتر را میبینیم و ابهام درام در جای دیگری قرار دارد. ضمن این که مضمون این فیلم چندان دلمشغول تم خیانت نیست.
کاراکترهای دوپاره
از تاریکخانهی «بوف کور» صادق هدایت داستانی بیرون آمد که سنخنمای خلق داستانهای مشابه و سوررئالیستی در ادبیات مدرن فارسی شد. در این اثر ادبی با مردی زخم خورده سروکار داریم که برای سایهاش مینویسد و در زندگی روزمرهی خود درگیر موضوعات فراواقعی و تراژیکی میشود که از فهم و درک معنای آنها ناتوان است. او در طول روایت با کاراکتر زن دوپارهای برخورد میکند که گاه در منتهای الیه خیر و گاه در سویهی کاملا مخالف آن قرار دارد. این شخصیت دوپاره و زنانه نه تنها نقطهی قوت و کاراکتر مسئلهساز این رمان است که در روایتهای بعدی نیز طنین آن قابل ردیابی است و به اشکال گوناگون در ادبیات و سینمای ایران مورد کنجکاوی و بازروایت قرار گرفته. رمانهایی چون «ملکوت» بهرام صادقی، «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری، «پیکر فرهاد» عباس معروفی، «چاه بابل» رضا قاسمی نمونههایی از این کاراکترهای دوپاره شده در دوسویهی خیر و شر است.
این شکل روایی، به ادبیات داستانی محدود نماند و البته به سینما سرایت کرد. اولین نمونهها به اقتباس و برداشت از بوف کور یا شازده احتجاب محدود شد، اما در روزگار ما شکل روایی دوگانه و سوژهای که هویت دوپاره دارد دستمایهی آثار سینمایی مختلفی قرار گرفت. بدین ترتیب، آثاری با جهانهای دور و نزدیک، از منطق روایت «بوف کور»، از تاریکخانهی هدایت (با دوپارگی سوژه) بیرون آمد. نمونههای اخیر و قابل توجه آن «بیرویا» ساختهی آرین وزیر دفتری و «تفریق» به کارگردانی مانی حقیقی است.
جزء از کل
«تفریق» فیلمی است که از نظر روایت قابلیت تفسیرهای مختلف دارد. این فیلم تداعیکنندهی مجموعهای از آثار ادبی و سینمایی- از بوف کور گرفته تا «درحالوهوای عشق» ونگ کاروای- است، اما در عین حال جهان مستقل خود را ساخته است. با این وجود جهان و اتمسفر فیلم «تفریق» در عین چندگانگی و ارجاعات مختلف هنری منسجم نیست. فیلم از نظر شخصیتپردازی، بازیها و روایت داستانی یکدست نیست. به دلیل مشابهت ظاهری شخصیتها روایت چندان به شخصیتپردازی کاراکترها نمیپردازد. این موضوع بیش از همه دربارهی کاراکتر نوید محمدزاده و پدرش مشهود است که از پرداخت شخصیت معاف دانسته شدهاند. از طرف دیگر بازیها یکدست نیست. گاه بسیار فانتزی و گاه باسمهای از کار درمیآید که حتی از جهان پرتعلیق و کابوسوار فیلم بیرون میزند. در این مورد نیز بازی نوید محمدزاده با اختلاف فازهای بسیار شدید مواجه است که شاید یکی از دلایل آن به شخصیت پرداخت نشدهی او در طول روایت کار برمیگردد. علاوه بر این روایت داستانی کار پر از پرشهای داستانی است که خلا آن احساس میشود. یعنی داستان سعی نمیکند جهان ملموس خود و قواعد آن را جا بیاندازد و سپس از آن فراتر برود. بلکه تلاش روایت صرف این شده که مواجههای سرنوشتساز کاراکترها باهم را مبنای پیشروی داستان خود قرار دهد و با شتاب زیاد و بدون پرداخت قواعد جهان ملموس خود به سمت فراواقع (سوررئالیسم) سوق پیدا میکند.