سوره سینما – کامبیز حضرتی: فصل دوم سریال «زخم کاری» اگرچه در بین مجموعههای درحال پخش از نظر داستانی، شخصیتپردازی و کارگردانی قابل توجه و تامل است، اما این فصل نتوانسته با معیارها و انتظاراتی که فصل اول این مجموعه در بین مخاطبان خود ایجاد کرده است مطابقت کند. چه بسا استقبال مخاطبان از فصل اول این مجموعه، سازندگانش را بر آن داشته که به فکر ساخت ادامهی داستانی بیفتند که شخصیتهای اصلی و فرعی تاثیرگذار آن در طول روند داستان فصل اولش حذف و کشته شدهاند.
در این فصل تقریبا تمام جذابیتهای فصل پیشین وجود دارد، اما روایت داستانی آن فاقد ویژگیهایی است که در فصل نخست این مجموعه شاهد آن بودیم و نوع گرهافکنی روایی و پیش بردن داستان در این دو فصل کاملا متفاوت از هم است. برای روشنتر شدن این موضع است که باید نسبت بین فصل اول و دوم «زخم کاری» را با کارنامهی محمدحسین مهدویان روشن کنیم و از این دریچه به اهمیت اقتباس اشارهای داشته باشیم.
مهدویان نشان داده است که دلبستگی به یک سوژه و دغدغهی یک دوران خاص، تنها دلمشغولی او نیست و ژانرهای مختلف مانند کمدی، دفاع مقدس و درام برای او بخشی از ساختار کلی سینما محسوب میشود، با این حال اما ساخت «زخمکاری» در کارنامهی این فیلمساز بسیار خودنمایی میکند و اساسا ساخت یک سریال و پرداختن به یک خانوادهی مافیایی از جانب او تصمیم پیشبینیپذیری نبود. همانطور که با پایان فصل اول آن احتمال ادامه پیدا کردنش (با وجود مرگ شخصیتها و به سرانجام رسیدن حوادث) تقریبا بعید به نظر میرسید.
اساسا «زخمکاری» در طول دو فصل خود برای پیش بردن داستان خود کندی به خرج نمیدهد و ما را مستقیم به دل وقایع داستانی میبرد، اکثر کاراکترها را بدون فوت وقت معرفی میکند، دیالوگهای آن طبیعی است و موسیقی نسبتا خوبی دارد. این ویژگیها باعث شده است تا در «زخمکاری» با اثری خوش ساخت با ریتم مناسب مواجه شویم که البته در جاهایی ریتم فیلم و فضای موسیقی آن ناهمخوان است. این موضوع در فصل دوم شدت بیشتری پیدا میکند، چرا که در مجموع شش قسمت اول آن با فضاهای ملتهبی مواجه نیستیم که موسیقی سعی در تشدید آن دارد. روایت داستانی در این فصل به سمت درونی شدن و انگیزههای روانی سوق پیدا کرده است، اما موسیقی همچنان حاد و برونگراست.
سینما به پشتوانهی غنی اقتباس
یکی از مشکلات جدی در زمینه اقتباس این است که در سینما معادلسازی بصری برای یک اثر ادبی شاخص همیشه ممکن نیست. به همین دلیل اقتباس درست باید به انتقال روح یک اثر در یک اثر دیگر منجر شود. معمولا آثاری که صرفا تمامیت یک اثر داستانی را به تصویر میکشند شکست میخورند، چرا که اقتباس فن برداشت بخشی از یک اثر و روح تازه به آن دمیدن در اثر دیگر است.
به همین دلیل است که «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی همچنان یک نمونهی شاخص در انتقال روح داستان ارنست همینگوی به داستانی در جنوب ایران است. چرا که برشهایی از داستان همینگوی در تطابق با محیط جغرافیایی و فضای روایی اثر تقوایی حاضر است. «زخمکاری» نیز به سبب ویژگی اقتباس در اقتباس خود باعث شده که روح از یک اثر به اثر دیگر دمیده شود و برخی نشانههای اثر شکسپیر به اثر بعدی منتقل شود تا با یک اقتباس قابل قبول روبرو شویم.
در فضل اول سریال «زخم کاری» روح «مکبث» با یک خانوادهی مافیایی از نوع ایرانی – که الزاما شبیه مافیاهای امریکایی یا ایتالیایی نیست – گره میخورد تا تزلزل ارزشهای اخلاقی کاراکترهای اصلی فیلم را نشان دهد که ریشه در بیهویتی آنها در شهر و بیگانگی با نظامهای پولی سرمایهدارانه دارد. جاکن شدن افراد بویژه با تأکید بر ریشهی روستایی مالکی (با بازی جواد عزتی) نشانگر همین بیهویتی در شهر است که او را مستعد آدمکشی و قانونشکنی، در عین ضعف شخصیتی میکند. موضوعی که در فصل اول این سریال مدام در صورت جواد عزتی خودنمایی میکرد و او همزمان با انعکاس دادن بغض یک آدم بازنده، جاهطلبی انتقام گرفتن را نشان میداد.
در فصل اول جهان پلشت و رو به تباهی آدمهای «زخمکاری» به دلیل هویت پیدا نکردن آنها در جامعهی شهری بود که به آنها اجازهی تحقیر کردن و جنایت میداد. ضمن آن که انگیزههای فردی مانند مقامپرستی، کینهتوزی، حسادت و… انگیزههای فردی قابل توجیهی به کاراکترها میبخشید.
کاراکتر اصلی فصل نخست (مالکی) علاوه بر انزواجویی (از همسر و عموزادهها) زخم عمیقتری داشت. او متزلزل بود: از یک طرف در برابر میل بیمحابای همسرش (سمیرا، معادل لیدی مکبث با بازی رعنا آزادیور) و از طرف دیگر در تزلزل طبقاتی و اجتماعی بسر میبرد. به دلیل همین بیریشگی بود که مالکی زخمخورده و ضعیف بیشتر به دیگران زخم میزد و هر چقدر که او که بیشتر میترسید بیشتر دیگران را میترساند.
در فصل دوم اما با داستانی اقتباسی از شکسپیر مواجه هستیم. اگر در فصل اول «مکبث» دست بالا را داشت در این فصل «هملت» شاخص اصلی روایتپردازی است. بدین ترتیب در فصل اول و دوم «زخم کاری» با دو رویکرد متفاوت به دو اثر شاخص شکسپیر مواجه هستیم. آثاری که در دنیای نمایشی شکسپیر نیز به کلی از هم متفاوت هستند. در «مکبث» با جنایت و قتل بیرونی مواجه هستیم اما در «هملت» با ترس و تردید در بستری از جنایت مواجه میشویم. به دلیل همین تفاوت است که فصل اول این سریال برونگرا و تهاجمی است، اما فصل دوم آن درونگرا و تردیدآمیز.
وسوسههای ترس و تردید
معمولا شباهت یک اثر در طرح به یک اثر شاخص دیگر منتقدان ایرانی را به فکر مچگیری یا تخطئه میاندازد. اما دنبالهروی یک اثر، در طرح روایی خود، به یک اثر شاخص قدرت آن کار را دوچندان میکند. همانطور که رضا قاسمی در جایی در باب ادبیات اشاره کرده این عامل موجب غنیتر شدن آن اثر هنری میشود. او عنوان میکند: اگر «گزارش یک مرگ» مارکز بر اساس طرح «اودیپ» سوفوکل نوشته نمیشد، ای بسا درخششی را نداشت که حالا دارد. «آناکارنینا» را تولستوی، آگاهانه و ناآگاهانه، بر اساس «مادام بواری» فلوبر نوشته است اما هیچ از قدر تولستوی کم نمیکند. چون، در هنر، آنچه مهم است اجرای یک فکر است، نه خود آن فکر.
در فصل دوم «زخم کاری» با اقتباس از «هملت» مواجه هستیم. هستهی این روایت بر مبنای ترس و تردیدهای کاراکتر اصلی پیش میرود که پدر خود را از دست داده است. میثم (با بازی مرتضی امینیتبار) پدر خود را از دست داده است و درحال تثبیت خود در شرایط جدید است. مادر او با دشمن خانوادهشان عقد دوستی و عهد ازدواج بسته است اما کاراکتر اصلی مخالف این روند و به دنبال خواستههای پدر است. داستان شکسپیر در این فیلم خطوط کلی کار را مشخص کرده و پیش میبرد و این شباهت در طرح روایی به داستان قدرت تاثیر بیشتری میدهد. آنچه در اثر شکسپیر برجسته و در روایت داستان «زخمکاری» حاضر نیست این است که درونیات شخصیتها –بویژه شخصیت اصلی- ساخته و پرداخته نمیشود. مشکل کار اینجاست که تکیهی بیش از حد به کار شکسپیر به مانعی در پرداخت بطئی و درونی خواست و امیال شخصیتها بدل شده است.
«زخمکاری» در فصل دوم آن در داستانگویی شتابزده است. روابط در آن ساخته نمیشود و داستان اجازه نمیدهد تا تنهایی، تردید و ترس شخصیتها مخصوصا کاراکتر میثم (معادل هملت) قوام پیدا کند. در این فصل میثم به دنبال آن است که جا پای پدر بگذارد و شخصیت خود را به عنوان یک صاحب کسبوکار بزرگ تثبیت کند. اما او به جای آن که سعی کند منش پدر را تقلید کند مدام اظهار میکند که کاش پدرم زنده بود و به جای نمایش حضور پدر در وجود خودش به دنبال کشف جسد پدر است. اساسا در این شکل پیشروی روایت شخصیت او ساخته نمیشود، رابطهی عاشقانهی او فقط به ضرورت داستان پیش کشیده میشود و برای دختری که برای عشقش حاضر به جاسوسی شده است، فضای ساخته شدن یک عاشقانهی قابل قبول ایجاد نمیشود. این بیپیشینه بودن را در پرداخت شخصیتهای طلوعی (کامبیز دیرباز) یا شفاعت (مهران غفوریان) و… نیز میبینیم.
بیتوجهی به پرداخت شخصیتها و شتابزدگی روایت داستانی باعث شده است که در یک داستان درونگرا و بطئی با عدم انسجام روایی و اتفاقی بودن رویدادها و برخوردها مواجه باشیم. در چنین بستری، بازی کمظرافت مرتضی امینیتبار نیز باعث شده تا غالبا با کاراکتری گیج و عصبانی و آشفته مواجه باشیم که به ما اجازه نمیدهد به خلوت پراضطراب آن شخصیت راه پیدا کنیم. شخصیتی که همچنان ناکامی و بغضهای یک آدم بازنده را به ارث برده است.
انبوه آدمهای زخمخورده
فصل دوم «زخم کاری» از نظر کارگردانی و عمدهی بازیها قابل توجه است. مهدویان در این فصل به جای اکستریم لانگشاتهای فصل اول (غالبا در نماهای شهری و از تهران در شب)، به مدیوم شات و کلوزآپ بیشتر گرایش پیدا کرده است تا به شخصیتهای داستانی خود نزدیکتر شود. این شیوه از انتخاب نماها با شیوهی داستانپردازی در این فصل نیز تناسب زیادی دارد. انتخاب بازیگر برای کاراکترهای اصلی و فرعی نیز آگاهانه و متناسب صورت گرفته است. دو شخصیت طلوعی و شفاعت در این فصل به سریال اضافه شدهاند، اما بازی روان و حضور تاثیرگذار آنها باعث شده که مخاطب به راحتی آنها را در نقشهایشان بپذیرد. دو نقشی که عمدتا با کاراکترهای قبلی در کارنامهی این دو بازیگر –دیرباز و غفوریان- تفاوت دارد، اما هر دو به خوبی توانستهاند با نقشهای خود ارتباط برقرار کرده و آن را به خوبی ارایه دهند. رعنا آزادیور نیز در این دو فصل دو وجه از توانایی بازیگری خود را به نمایش گذاشته است. در فصل اول به عنوان یک زن سیاس و جانی و در این فصل در قالب یک زن با عدم تعادل روحی و نسبتا در خود فرورفته و درونگرا به خوبی ظاهر شده است. اگرچه اجرای کارگردان و بازیها در این اثر پر از جزییات قابل توجه است، اما این شکل از روایتپردازی است که نتوانسته کاراکترها را در جای خود ساکن کند و علیرغم آن که ایدهی فیلم در فصل دوم توجه برانگیز است، اما نوع پرداخت داستانی آن فاقل تامل و تاکید بر ساخت دنیای درونی شخصیتهاست.