سوره سینما – پنجاه سال پیش، انتشار دو فیلم آروارهها (۱۹۷۵) و جنگ ستارگان (۱۹۷۷) فضای سینمای آمریکا و جهان را بهکلی تغییر داد؛ این اتفاق از طریق جانبخشی به «چارچوب بلاکباسترها»، و همچنین آغاز دوره جدیدی در عصر سینمای عجین با پاپکورن صورت گرفت. البته که آثار جریانبخش پیش از آنها نیز منتشر شده بود. با نگاهی به گذشته، میبینیم که عمده فرهنگ فانتزی آمریکا از نوشتههای جی آر آر تالکین نشئت میگیرد. همچنین میتوان گفت که فیلم دیگری پیش از «آروارهها» و «جنگ ستارگان» تأثیری یکسان بر فرهنگ سینمای آمریکا داشته و آن نیز «جنگیر» است. با این اوصاف، استیون اسپیلبرگ و جورج لوکاس بیتردید سرنوشتسازترین افراد نیمه دوم قرن اول هالیوود هستند. این حقیقتی است که به درستی به بخشی از تاریخ سینمای ما تبدیل شده.
جهان مارول نیز از بسیاری جهات به گونهای افسانهایست؛ جهانی که بعضاً به عنوان دنباله پیشرفتهتری نسبت به انقلاب لوکاس/ اسپیلبرگ تلقی میشود. البته که ظهور فرهنگ سینمای کمیکبوکی یکشبه رخ نداد. این مسیر به تدریج و در طی چندین دهه فراهم آمد؛ از سال ۱۹۷۸ و با فیلم «سوپرمن» آغاز شد و در دهه ۱۹۸۰ میزبان دنبالههای بعدی این فیلم بود. هیولای متحولکننده دیگر این جهان «بتمن» (۱۹۸۹) تیم برتون و دنبالههای پراکنده آن بود، و در سال ۲۰۰۲ با انتشار «اسپایدرمن» به نظر میآمد که مارول قله جدیدی را فتح کرده است. در اواسط دهه ۲۰۰۰ به نظر میآمد که ما غرق در آثار کمیکبوکی شدهایم – اما الان که به آن نگاه میکنیم چه حس غریب و آشنایی برایمان دارد، با احتساب این که حتی همان موقع هم نمیدانستیم چه اتفاقی دارد میافتاد.
در مه ۲۰۰۸ شرکت پارامونت «مرد آهنی»، اولین فیلم در جهان سینمایی مارول را منتشر کرد که بر اساس نقطه نظر متفاوت میتوانست پاسخ هالیوود به کریسمس باشد یا پایان سینمایی مرسوم برای ما مخاطبان. جهان سینما پس از تصاحبش توسط مارول از جهات بسیاری شبیه به دوره بعد از سینمای لوکاس/ اسپیلبرگ بود: کهکشان درخشان جدیدی از واقعیتگریزی؛ مملو از فانتزیهای حال خوب کن که مهندسی شده بود تا چشمان شما را خیره و مغزتان را معیوب کند.
اما میان نحوه بازنگری ما نسبت به این دو دوره تفاوتهایی وجود دارد. در اواسط دهه ۱۹۸۰، زمانی که فرهنگ سینمایی به سمت فیلمهای آمیخته با تکنولوژی سوق پیدا کرد و در سالن سینما با چیپس و پفک و پاپکورن ترکیب شد، کسی به این فکر نبود که روزی باید از این دوره گذر کرد. مشخصاً راهی برای بازگشت به دوره قبل از «آروارهها»، «جنگ ستارگان»، سیلوستر استالونه و آرنولد، «تاپ گان» و «فلشدنس» وجود نداشت. اما به باور بسیاری از مخاطبان، امکان رهایی سینما از فیلمهای کمیکبوکی با ژانری خاص همراه با پراکندگی در همتنیدهاش، و سرانجام رها شدن سینما به حال خودش کاملاً محتمل است.
ماشین فیلمسازی مارول هماکنون رو به سقوط است. چرخدندههای آن شل شده؛ اعداد و ارقامشان با هم همخوانی ندارند؛ احتمالاً دوره اوج ابرقهرمانها سرانجام به سر رسیده. و البته همه اینها در نتیجه چیزی فراتر از سو مدیریت، دنبالههای معمولی، یا معضل قانونی جاناتان میجرز است. اگر آخرین فیلم این استودیو به نام «مارولها» به مانند پیشبینیها نتایج قابل قبولی در گیشه نداشته باشد، ختم کلام این خواهد بود که مخاطبی که در سینما و در شبکههای استریم غرق محصولات سرگرمی مارول شده، دیگر به آنها رغبتی ندارد و از آنها کلافه شده است. شوق مخاطبان کامل از میان نرفته، اما دیگر خبری از آن هیجان سابق نیست.
مخاطبان قدیمی سینما در عمق وجود خود میدانند که عصر هر ژانری به پایان میرسد، و فیلمها با سبکهای مختلف میآیند و میروند. هیچ چیز ابدی نیست، و سینمای مارول نیز از این قاعده مستثنی نیست (حتی با این که فیلمهای دیسی به رهبری جیمز گان همچنان منتشر نشدهاند، در این امر تاثیری ایجاد نمیکند). بنا بر این اگر ما در مراحل ابتدایی «پایان بازی» هستیم، باید انتظار چه چیزی را بکشیم؟ بسیاری سینمای مارول را آفتی بر سینما، و ویروسی با داستانپردازی پردازششده و افراط در جلوههای ویژه کامپیوتری تلقی میکنند که به سینمای جریان اصلی هجوم آورد و آن را از داخل مسموم کرد. و به محصولاتش آسیب زد. اگر عصر مارول به پایان رسیده، آیا سینما میتواند روند بازیابی را طی کند؟
ما در دورهای قرار داریم که موفقیت تاریخی «اوپنهایمر»، احساسات ضدمارولی مارتین اسکورسیزی، و دلتنگی مردم برای بازگشت به دوره قبلی سینما نمادهای آن را شکل میدهند. بازگشتی به فیلمهایی برای بزرگسالان، با فیلمنامههای منعطف، بازیهای خارقالعاده و مسائل حقیقی انسانی، که حسی مشترک را میان تماشاگران در سالن سینما به وجود میآورد. فصل جوایز با انبوهی از فیلمها، همیشه یادآور خاطرات ایامی است که فیلمها چارچوب هنری زمانهمان را تشکیل میدادند.
اما بیایید صادق باشیم. مشخصههای آن دوران، که البته همچنان پابرجاست و با ارائه یک فیلم خوب جان تازهای به خود میگیرد، تنها به واسطه مارول مورد تهدید قرار نگرفت. آسیبها به آن پیش از سینمای مارول آغاز شده بود. کل فرهنگ واقعیتگریزی ما با وجود فیلمهای فانتزی غیرملموس مدتهاست که نهادینه شده است.
اگر شما پیشنمایشی از مسیر سینما بعد از عصر مارول میخواهید فقط یک نگاه به موفقیت «پنج شب با فردی» بیاندازید؛ فیلم ترسناک احمقانهای که به واسطه ساختش از روی بازیهای ویدئویی که اساساً از صنعت سینما بزرگترند، به نتیجه مطلوبی دست پیدا کرده است. فیلمهایی که بر اساس بازیهای ویدئویی ساخته شدهاند سابقه درخشانی ندارند، اما امسال سازندگان «انیمیشن برادران سوپرماریو» به موفقیت قابل توجهی رسیدند و سازندگان «پنج شب با فردی» نیز جا پای آنها گذاشتند – حداقل در بحث فروش. نفوذ بازیهای ویدئویی در قلب، ذهن و واکنش جوانان از دههها پیش آغاز شده (درست به مانند ظهور سینمای کمیکبوکی). آیا ما هماکنون پس از گذشت این همه سال در حال ورود به عصر سینمای بازیهای ویدئویی هستیم؟ اگر اینچنین باشد، قدمت مارول در برابر آن به مثابه رنسانس ایتالیا خواهد بود.