سوره سینما – هدیه حدادیاصل: بعضی از نامها را که میشنویم ناخودآگاه به یاد ماندگارترین بازی آنها در بهترین فیلمشان میافتیم. مثلاً مرحوم محمدعلی کشاورز را با اسدالله خان در سریال «پدرسالار» به یاد میآوریم، یا مرحوم عزتالله انتظامی را با مشحسن در فیلم «گاو» و یا علی نصیریان را با «آقای هالو»؛ اما نام جمشید مشایخی با کدام کاراکتر زنده میشود؟ خان دایی در فیلم «قیصر»، کمال الملک در «کمال الملک» و یا رضا خوشنویس در «هزاردستان»؟ نقشهای ماندگار این بازیگر به خاطر استمراری که در بازی داشت بیشتر بودند. امروز؛ ششم آذرماه زادروز بازیگری است که تئاتر و سینمای ایران به او مدیون است. بازیگری که تعدد بازیهایش را سخت میتوان شمرد و بهترینهایش را سخت میتوان پیدا کرد.
*آذر ماه سال ۱۳۱۳ در هفتفرسخی تهران…
زنده یاد جمشید مشایخی در سال ۱۳۱۳ متولد شد و فرزند ارشد یک خانواده ۹ نفره بود. در محله ای به دنیا آمد که به گفته خود او در هفتفرسخی تهران و نامش «پارچین» بود. او درباره محله ای که در آن متولد شده، گفته بود: «در آنجا کارخانجات شیمیایی ارتش برپا بود و پدر من در آنجا شاغل بود. پدرم تحصیلکرده آلمان و سوئد بود و در سمت افسری شیمیست اشتغال داشت.»
مرحوم مشایخی بیش از نیم قرن در تئاتر، سینما و تلویزیون خوش درخشید. سال ۱۳۳۷ با نمایش «وظیفه پزشک» برای نخستین بار روی صحنه رفت، این اولین باری بود که او در عین جوانی نقش یک پیرمرد را ایفا میکرد. این تئاتر برگرفته از نمایشنامه «وظیفه پزشک» اثر پیر اندللو بود که علی نصیریان آن را کارگردانی کرد. در اصلِ نمایشنامه یک زن مسن وجود داشت که چون بازیگرهای زن در اداره تئاتر آن زمان، همه جوان بودند کسی نبود که بازی در این نقش را بپذیرد. از این رو نصیریان این نقش را به یک پدر پیر تغییر داد. مشایخی در روایت این داستان بیان کرده بود: «یافتن خانم مسنی که مناسب این نقش باشد تبدیل به یک دردسر شد که البته نصیریان با یک ابتکار نقش مادر (زن مسن) را تبدیل به نقش پدر (مرد مسن) کرد، بعد هم دنبال شخصی میگشت که این نقش را به او محول کند. اسماعیل شنگله از من خواست تا خودم را آزمایش کنم و من با این که جوان بودم با اشتیاق نقش پدر را قبول و آن را بازی کردم. مرا گریم کردند، پیر و پدر شدم. این اولین کار صحنهای من پس از استخدام در این اداره بود.»
همین شد که از همان ابتدا جمشید مشایخی لقب «پدر سینمای ایران» را گرفت و در عین جوانی نقشهایی با سن بالا را ایفا میکرد. خان دایی در فیلم سینمایی «قیصر» یکی از ماندگارترین نقش هایی بود که جمشید مشایخی ایفا کرد. خودش معتقد بود با اینکه در نقشهای دیگری هم بازی کرده اما این پدر و پدر بزرگ بودنش در فیلم و سریالها بیشتر از کاراکترهای دیگر به چشم مخاطب می آمده و مردم او را در این نقشها دوست داشتهاند.
وی در یکی از مصاحبههای خود در اینباره عنوان کرده بود: «واقعا این طور نبوده که همیشه در نقش پدر یا پیرمرد بازی کرده باشم. درست است که اولین کارم در این عرصه با نقش یک پیرمرد کلید خورد و بعد هم گاهی در این نقش ظاهر میشدم، اما همیشه اینطور نبوده و لابهلای چنین نقشی، نقشهای دیگر هم زیاد داشتم، اما همانطور که گفتم شاید به چشم مردم نیامده و به آن توجه نکردند یا نخواستند قبول کنند. من در فیلمهایی هم بازی کردهام که پدر یا پدربزرگ نبودم، مثل فیلمهای «طلوع»، «شازده احتجاب»، «نفرین» و «چشمه»، اما گویا این پدر و پدربزرگ بودن من، بیشتر به چشم مردم آمده و دیده شده است. در سریال «هزاردستان»، رضا تفنگچی یا رضا خوشنویس جوانی است که هنوز پدر هم نشده یا در سریال «عشق گمشده» با این که نقش پدر را داشتم، اما باز شخصیت خاصی بود.»
*وفاداری به صحنه تئاتر
او ۵ سال بعد در فیلم بلند سینمایی «خشت و آینه» ظاهر شد و در دهه ۵۰ خورشیدی در قاب کوچک تلویزیون نیز به ایفای نقش پرداخت. او سینما را با بازی در فیلم سینمایی «خشت و آینه» اثر ابراهیم گلستان آغاز کرد. گلستان او را به سینما معرفی کرد اما این رفتن به سینما باعث نشد که مشایخی تئاتر را رها کند و از آن دل بکند! او سال ها تا زمانی که سن و سالش یاری می کرد روی صحنه تئاتر می رفت. به نوعی تئاتر برای او و هم نسلانش خانه اولشان محسوب میشد. آن ها با تئاتر به دنیای بازیگری آمده بودند و به این راحتی ها از آن دست نمی کشیدند. با اینکه نقش جمشید مشایخی در فیلم «خشت و آینه» کوتاه بود اما بارها از دشواری ایفای این نقش گفته بود. «خشت و آینه» آغاز جریان روشنفکری در سینما بود و جمشید مشایخی، بازیگری نام گرفت که در این جریان فیلمسازی، بازیگری میکند.
اما سال ۱۳۴۸ سال خوبی برای حرفه بازیگری جمشید مشایخی بود. در این سال او دو فیلم سینمایی «گاو» و «قیصر» را بازی کرد که هر دو بهترینهای کارنامه حرفهای شدند.
*بازی در «گاو» به پیشنهاد عزتالله انتظامی
«گاو» را به پیشنهاد عزتالله انتظامی بازی کرد و در خاطره ای از قبول بازی در این فیلم عنوان کرده بود: «تا سال ۴۸ به بازیگری در تئاتر ادامه دادم تا اینکه روزی آقای انتظامی به خانه من آمد و گفت کارگردان جوانی از خارج به ایران آمده که بسیار با شعور است و میخواهد یکی از قصههای غلامحسین ساعدی را کار کند. این داستان را قبلا جعفر والی با چند پرسوناژ برای تلویزیون اجرا کرده بود و وقتی به صورت فیلمنامه درآمد شخصیتهای دیگر داستان وارد قصه شدند. من کار قبلی مهرجویی؛ «الماس ۳۳» را ندیده بودم اما وقتی فهمیدم ساعدی اجازه ساخت داستانش را به او داده، متوجه شدم آدم بزرگی است. وقتی سناریو را خواندم «مش عباس» به نظرم بیرنگ آمد که مهرجویی گفت این نقش را مخصوصا به تو دادهام. ما این فیلم را در روستایی واقع در ۳۰ کیلومتری جاده رشت به قزوین کار کردیم. همه کسانی که بازی کردند تئاتری بودند و به غیر از من همه تجربه کار اولشان بود.»
در همان سال فیلم دیگری با عنوان «قیصر» برای مسعود کیمیایی بازی کرد. زمانی که پیشنهاد بازی در این فیلم را می پذیرفت قطعا نمیدانست قرار است یکی از ماندگارترین نقش هایش را برای مسعود کیمیایی و مقابل دوربین او ایفا کند.
*«خان دایی» با ویژگیهای جهان پهلوان تختی
او روایت جالبی از بازی در فیلم «قیصر» دارد که در آن می گوید: «کیمیایی من را به اتفاق محمدعلی کشاورز به استودیوی عباس شباویز دعوت کرد. قرار بود در این فیلم من نقش فرمان و کشاورز نقش خان دایی را بازی کنیم. در آن مقطع هر دوی ما بازیگر اداره تئاتر بودیم، نمیدانم چه شد که کشاورز برای بازی در این فیلم نیامد. بنابراین با کیمیایی نزد عباس جوانمرد که مسئول گروه هنر ملی بود رفتیم. او هم بازی در فیلم را نپذیرفت. روزی، من به حیاط استودیوی شباویز رفتم و دیدم که کیمیایی، بهروز وثوقی و عباس شباویز کنار هم ایستادهاند. کیمیایی به من گفت که جمشید تو نقش خان دایی و ناصر ملکمطیعی هم نقش فرمان را بازی کند. در آن مقطع چون علاقه زیادی به جهان پهلوان تختی داشتم و مانند خیلیها عاشق او بودم، برای ایفای نقش خان دایی؛ تختی را الگوی خود قرار دادم. تصور میکردم اگر خان دایی را جای جهان پهلوان تختی بگذارم و تختی پیر شود چه شکلی است. با این احساس نقش خان دایی فیلم «قیصر» را بازی کردم. برای درآوردن این نقش خیلی فکر و تحقیق کردم و در ذهن خود، شخصیت و ویژگیهای جهان پهلوان تختی را به جای خان دایی تداعی کرده بودم.»
*رویارویی کمالالملک با جمشید مشایخی در خواب!
سال ۱۳۶۲ علی حاتمی فیلمی در ژانر درام-تاریخی با عنوان «کمال الملک» را مقابل دوربین برد. این فیلم به زندگی کمال الملک؛ نقاش ایرانی می پرداخت که نقش آن به جمشید مشایخی واگذار شد. مرحوم مشایخی در این فیلم در کنار تمام همنسل های خودش یعنی عزت الله انتظامی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز و داوود رشیدی یکی از بهترین بازی های خود را ایفا کرد.
مشایخی در خاطره ای از بازی در این فیلم می گوید: «برای درآوردن این نقش من و زندهیاد علی حاتمی به کتابخانه مجلس رفتیم تا بتوانیم هر کتابی درباره استاد کمالالملک وجود دارد را امانت بگیریم و مطالعه کنیم. بعد از آن به دیدار شاگردان استاد رفتیم. در آن مقطع، سن آنها بالا بود و یکی از آنها قد کوتاهی داشت و شباهتی هم به استاد کمالالملک نداشت. ولی آن قدر محو استادش بود که راه میرفت و میگفت: «ببینید من مانند کمالالملک قدم می زنم یا خیر؟» شاگردان استاد بسیار به کمالالملک اعتقاد داشتند و به وی اهمیت میدادند. در تحقیقها و جستوجوهایی که انجام دادیم توانستیم مطالب و اطلاعات زیادی درباره کمالالملک به دست بیاوریم. هم چنین خاطرههای دو نوه استاد که مسن هم بودند را گردآوری کردیم.»
او در خاطره ای از خود کمال الملک نیز عنوان کرده بود: «شبی خواب دیدم که در یک استودیوی صدابرداری هستم و دوستم مصاحبهای از استاد برایم پخش کرد که صدایش صامت بود. از او پرسیدم که صدا ندارد و دوستم گفت به ژستهایش نگاه کن. به ناگهان کمال الملک از پرده جدا شد و به سمتم آمد و من احترام گذاشتم. کمالالملک از من پرسید: تو میخواهی نقش مرا بازی کنی؟ پاسخ دادم: اگر اجازه دهید. از من پرسید که کار نانوا چیست؟ گفتم: نانوا، نان میپزد. وی پاسخ داد که تو نمیتوانی نقش من را بازی کنی. به او گفتم اجازه بدهید درباره نانوا توضیح میدهم. ولی پاسخ داد که نمیتوانی نقش مرا بازی کنی. به من برخورد و گفتم: شما استاد منحصر به فردی هستید و همه ملت ایران، برایتان احترام قائل هستند. من هم در کارم اندکی تبحر دارم. استاد نگاهی به من انداخت و گفت این درست است و تو میتوانی نقشم را بازی کنی، ناگهان از خواب پریدم. همسرم پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم میخواهم به علی حاتمی بگویم که من این نقش را بازی نمیکنم. پرسید چرا؟ آیا نقاشی کردهای که بدانی چیست. بنابراین نزد استادی رفتم تا با هنر نقاشی آشنایی پیدا کنم. به هر حال فیلم را بازی کردم و هنگامی که این فیلم اکران شد با یکی از نوههای استاد کمالالملک مصاحبه کرده بودند. او گفته بود که جمشید مشایخی مانند پدربزرگم است و این نقش را به درستی بازی کرده است.»
*مشایخی؛ رضا خوشنویسِ «هزاردستان»
یکی از مجموعههای سریالی که جمشید مشایخی برای تلویزیون کار کرد، مجموعه دیدنی و خاطره انگیز «هزادستان» ساخته مرحوم علی حاتمی بود که ساخت و پخش آن از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۸ به طول انجامید. ماندگارترین تأثیر سریال «هزاردستان» در تاریخ سینمای ایران، ساختهشدن شهرک سینمایی غزالی است؛ شهرکی که به گفته خود علی حاتمی، زمان شروعش جوان بوده و وقتی تمام شده به عنوان یک پیرمرد از شهرک بیرون آمده است. این سریال به داستان زندگی رضا خوشنویس که شخصیتی تخیلی مبتنی بر شخصیتی تاریخی بهنام «کریم دواتگر» است می پردازد که نقش رضا را مرحوم جمشید مشایخی ایفا میکرد.
مشایخی در این سریال باز هم با تمام همنسلان خود از جمله عزتالله انتظامی، داوود رشیدی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز و پرویز پورحسینی هم بازی بود.
علی نصیریان درباره جمشید مشایخی که کمالالملکِ هزاردستان بود، گفته است: «واقعا چقدر زیبا جمشید مشایخی، نقش کمالالملک را ترسیم کرد و توانست با روح و جان، شکل و شمایل و روح یک هنرمند ایرانی را به زیبایی تمام با متانت و با ریتم درونی به تصویر بکشد و مجسم کند.»
زندهیاد مشایخی نیز در رابطه با این سریال عنوان کرده بود: «سال ۵۸ شادروان علی حاتمی شروع به ساخت این سریال کرد. من و خانم فخری خوروش را جلوی دوربین برد اما به دلیل اینکه خوروش از نظر سنی همخوانی نداشت بازیگر دیگری به جای ایشان دعوت شد. آن زمان مسئولان تلویزیون مدام تغییر میکردند و ساخت سریال هزاردستان به تاخیر می افتاد.»
وی درباره مرحوم علی حاتمی و همکاریهایی که با او داشته نیز بیان کرده بود: «علی حاتمی ارادت خاصی به مولانا داشت. ایشان اعتقاد داشت که غباری در نگاه به مولانا نشسته است و ما باید با ساخت فیلم هایی با اقتباس از قصه های حضرت مولانا باعث شویم مردم مجدد نگاهی به کارهای این شاعر بزرگ بیاندازند و در این راستا شش تا از قصههای مثنوی-معنوی را تبدیل به فیلمنامه کرد و من هم در آنها بازی کردم. علی حاتمی تاریخ را به خوبی میدانست و دانش خوب او در تاریخ بود که کارهایی تاریخی اش را تا به امروز ماندگار کرد.»
*اگر برجای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست…
«تو اگر عاشق میشوی، عاشق روحش بشو. این روح است که تکامل مییابد و زیباتر میشود. اخلاق است که پیر نمیشود. حضرت حافظ میگوید: اگر برجای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست/ حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم.» این جملات را مرحوم جمشید مشایخی می گفت. معتقد بود که عشق اینگونه است و هرگز کهنه نمیشود. این عشق در قامت بازیگری نیز برای او معنا می شد اما نمود عشق در فیلم ها را ریاکارانه و گاهی تملق برانگیز، سطحی و مبتذل می دانست. معتقد بود که نویسنده ها یا عشق را به خوبی نمی شناسند و یا تهیه کننده از آن ها می خواهد که اینگونه بنویسند!
مشایخی از آن دست بازیگرانی بود که اگر به نظرش نقشی قابلیت اجرا داشت، می پذیرفت او از کمال الملک تا نقش یک رفتگر را بازی کرد. بزرگی و کوچکی نقش برایش اهمیت نداشت و فقط می خواست در همان نقش های کوچک هم بهترینش باشد. همیشه می گفت: «ما در تئاتر این را یاد گرفته بودیم که نقش خود را جدی بگیریم. اگر آن کاراکتر حقیقی بود که راجع به زندگینامهاش تحقیق میکردیم و اگر هم خیالی بود سعی میکردیم آن را بخوبی از دریچه چشم نویسنده بشناسیم. من در سال ۱۳۵۶ در فیلم «ماهیها در خاک میمیرند» نقش یک رفتگر را بازی میکردم. در خیابان ایران با عزیزی در همین شغل دوست شدم. ایشان من را به منزل برای صرف ناهار دعوت کرد. رفتم و از او بسیار ممنون و متشکر شدم. مدتی به همراه او زباله برای دفن میبردم تا نقشم را بهتر درک کنم. آنجا بود که متوجه شدم این حرفه چه ارزشی دارد. ما زباله منزل خودمان را به زور بیرون میبریم، اما این عزیزان گرانقدر زباله مردم را به این سو و آن سو میبرند تا کسب روزی حلال کرده باشند.»
وی در جای دیگری از جدیت کار تئاتر صحبت و گفته بود: «کار تئاتر جدی بود و به همین دلیل هم بازیگران تئاتر بسیار قوی عمل میکنند. من از استاد حمید سمندریان خیلی چیزها را یاد گرفتم. ما در مقابل نقشمان مسئولیت داریم و باید متعهدانه عمل کنیم.»
*خاک شو پیش از آن که خاک شوی
امروز؛ ششم آذر ماه برای تئاتر و سینما روز مهمی است. با اینکه جمشید مشایخی دیگر در این سینما حضور فیزیکی ندارد تا با بازیهایش غافلگیرمان کند اما باز هم یاد او را در روز تولدش زنده نگه میداریم چراکه باور داریم هنر این کشور مدیون او بوده و هست. دوست دارم این متن را با صحبتهای مرحوم مشایخی درباره زندگی به پایان برسانم، آنجا که میگفت: «از دید من زندگی همان چیزی است که بزرگانی همچون فردوسی، حافظ، سعدی، عطار و همقطاران آنها تجربه کردهاند. میگویند خاک شو پیش از آن که خاک شوی… زندگی یعنی خاک پای مردم شدن و آن بزرگان این کار را انجام دادهاند…»