سوره سینما – محمد صابری :استیصال قهرمان، اوج تراژدی است. جایی که قهرمان به زانو درمیآید و دیگر گویی هیچ امیدی به هیچ کس نیست. تراژدی درست در این نقطه به اوج خود میرسد و بغض مانده در گلوی قهرمان است که همچون سیل از چشم مخاطب جاری میشود. زلزله بم، یکی از تراژیکترین وقایع تاریخ معاصر ایران است و بیراه نیست اگر نام «داغ ملی» را بر آن بگذاریم. داغی که حالا بعد از گذشت ۲۰ سال، بر پرده سینما، جان دوباره گرفته و بهسختی میتوان در برابر حجم اندوه آن مقاومت کرد. تماشای «احمد»، ساده نیست اما بیشک از آن دست فیلمهایی است که تجربهای فراموشنشدنی را برای مخاطبش رقم میزند.
امیرعباس ربیعی، بنا بر روایت خود، قصد ساخت فیلمی درباره یکی از قهرمانان محبوب زندگیاش یعنی شهید احمد کاظمی را داشته و در مسیر پژوهش برای خلق روایتی دراماتیک از این قهرمان، به مقطع حضورش در فرآیند امدادرسانی به آسیبدیدگان زلزله بم رسیده است. این یعنی با فیلمی مواجهیم که قرار نبوده روایتی از زلزله بم و تراژدی سهمگین آن بر پرده نقرهای باشد اما گویا حجم متراکمی از اندوه، خود را به روایت فیلم تحمیل کرده و احمد را هم به درون خود کشیده است. این نه نقطه ضعف فیلم که حاصل مواجهه صادقانه یک راوی با موضوع روایت است.
امیرعباس ربیعی، خوب دیده و آگاهانه دست به دوربین برده تا شخصیت قهرمان خود را در نسبتی درست و واقعی با بستری که در آن درخشیده است، به تصویر درآورد. اتفاقاً امتیاز اصلی «احمد» همین است. فیلم سودای اغراق برای خلق یک قهرمان ندارد و در تلاش است تا ویژگیهای شاخص و آرمانی قهرمانش را در کنتراستی هنرمندانه با اضلاع دیگری که الزاماً ضدقهرمان نیستند، مورد تأکید قرار دهد. از رهنما و دکتر صدر گرفته که با ردایی از تخصص، یکی عقل و دیگری احساس را نمایندگی میکنند، تا عباس که عملگرایی محض را نمایندگی میکند. احمد در فصل مشترک و نقطه ایجاد تعادل میان این نگاهها خلق میشود و جان میگیرد و این وجه اشتراک برایش چیزی جز واژه «مردم» نیست. همان مردمی که دردشان «بیکسی» است و در قواعد مدیریت ستادی، در مقاطع بحران «اصلیترین تهدید» محسوب میشوند. احمد اما همین مردم را «کس» خود میداند و به دیگران هم توصیه میکند، آنها را خانواده خود بدانید.
فیلم «احمد» یک گام رو به جلو برای امیرعباس ربیعی جوان است. کارگردانی که دل در گرو بازخوانی تاریخ دارد اما آن را از منظر «امروز» روایت میکند. «احمد» هم مانند «لباس شخصی» و «ضد» فیلمی درباره «دیروز» است اما حرفهای شنیدنی برای امروز کم ندارد. حرفهایی از جنس یک تذکر و یادآوری؛ یادآوری احوال مردمی که شاید هنوز هم از «سرمای بیکسیها» در کنجی خزیدهاند و در نبود حداقلها و برای دلگرمی، دل به «گرمایی دودآلود»، سپرده باشند. این درست همان اوج تراژدی است، لحظهای که بغض احمد هم میشکند و به زانو درمیآید؛ لحظه استیصال قهرمان.