سوره سینما – عزیزالله حاجیمشهدی : ساخت فیلم های تاریخی ، به ویژه آثاری که به رُخدادهای تاریخ دینی یک سرزمین یا دین وآیینی مربوط می شود ، بدون پشتوانه ی پژوهش هایی جدّی و دقیق و پُردامنه ، کار چندان آسانی نخواهد بود.گذشته از همه ی این ها، تولید فیلم هایی با موضوع و درونمایه ی واقعه ی کربلا و حماسه ی عاشورا تنها از نویسنده و کارگردانی برمی آید که با تکیه بر باور قلبی و عشق به این حقیقت انکارناپذیر تاریخی، فیلمی از جنس «شور عاشقی» بسازد.
داریوش یاری، دانش آموخته ی کارگردانی و فیلمنامهنویسی ، در مرز ۵۰ سالگی خود، بعد از ساخت یک فیلم مستند – یا بهتر است بگوییم یک فیلم مستند داستانی- بسیار خوش ساخت و متفاوت با عنوان : «کربلا، جغرافیای یک تاریخ» که در ترکیب بندی کلی خود با آمیزه یی از بخش های زنده، نقاشی متحرک و برخی تصاویر قدیمی از بایگانی تصاویرمستند گذشته ، شکل گرفته بود، این بار ، بُرشی از وقایع بعد از عاشورای خونین ، با محوریت حرکت قافله ی اسیران از کوفه تا شام و مصایب پُر درد و رنج آنان را در قالب یک درام تاریخی به تصویر می کشد. درامی که از وجه داستان پردازانه، با توجه به تلخی های ذاتی درونمایه ِی اثر، به دور از هرگونه خیال پردازی وفانتزی ، باید مخاطبان خود را با رخدادهای فیلم همراه سازد و در مسیر این همراهی، آنان را به همدلی نیز وادارد.
تماشای «شور عاشقی» به خوبی نشان می دهد که داریوش یاری، فیلمساز جوانی که در ۲۸ سالگی خود فیلم «دخیل» (۱۳۸۰) را کارگردانی کرده است، اکنون با ساخت فیلم تازه ی خود که به لحاظ تولید و حضور بازیگران حرفه یی و هنروران زن و کودک و فضای دشوارکار در بیابان های خور و بیابانک و برخی ازمناطق کویر مرکزی ایران، کاری حرفه یی تر به شمار می آید، همچنان به مضامین و درونمایه یی دلشیفتگی نشان می دهد که به باور قلبی او بَدل شده است و نگران این نیست که در بازار پُر هیاهوی ساخت کمدی های نازل و کم مایه – آن هم به بهانه ی تولید و عرضه ی فیلم های شادی آور (Comedy Movies) اثری گیشه پسند و پُرفروش تولید کند.
در فیلمهای انگشتشماری که با محوریت موضوعی واقعه ی عاشورا در سینمای ایران تولید شده است، تاکنون در هیچ فیلمی به قصه ی تلخ و پُرغصّه ی اسارت خانواده ی شهدای کربلا پرداخته نشده است. داریوش یاری، کوشیده است تا با تکیه بر مستندات تاریخی و برخی روایت های معتبر، گوشه هایی از ظلم و ستم بنیامیه را در بدرفتاری و شکنجه ی اسیران ، به تصویر بکشد. به همین وی، شاید بتوان مدعی شد که «شورعاشقی»، نخستین فیلم عاشورایی است که می کوشد تا روایت صادقانه ای از این مصایب را در قالب یک فیلم سینمایی، به ثبت برساند. روایتی که با همه ی تلخی هایش، قرار است به گوش تاریخ برسد تا در یادها بماند و فراموش نشود.
نخستین صحنه ی فیلم با نماهای درد انگیزی از زنان و کودکانی که باتشنگی و رنج بسیار ، با پاهای برهنه در بیابانی خشک و سوزان ، اُفتان و خیزان زیر تازیانه ی سواره هایی که در رکاب شمر پسر ذی الجوشن ، به سوی شام در حرکت هستند، به روشنی نشان می دهد که تحمّل گرسنگی و تشنگی ، زیر آفتاب سوزان برای کودکان و زنان به اسارت گرفته شده، با پاهای پُرآبله و خونین و گذر از میان بوته های خارمُغیلان، چه قدر دشوار و عذاب آوراست!
«سلما» (شهره موسوی) همسر باردارِ «عبدالرحمن» (مهدی زمین پرداز) به عنوان یکی از شخصیت های محوری داستان فیلم است که قصه ی تلخ اسارت خود و کاروان اسیران را ، برای فرزندی که درشکم دارد، روایت می کند. در نخستین رویارویی غافلگیرکننده و دور از انتظار سلما و همسرش، عبدالرحمن که به خیال او باید در کربلا می بود، در می یابیم که ازترس کشته شدن، ازهمراهی با امام حسین( ع) دست کشیده و در تاریکی شب، گریخته است! سلما ، با زبانی تند، آشکارا شوی خود را سرزنش می کند و او را به چنان شرمی وا می دارد که از آن پس، دغدغه یی جز جُبران بدعهدی خود، در دل نداشته باشد. با توجه به روایت ها و تک گویی های شاعرانه ی سلماست که مخاطب فیلم در می یابد ،زینب، پیام رسان واقعه ی کربلا، دیرک اصلی خیمه ی اسیران است و سلما ، هرلحظه در کنار اوست و برای هر اقدامی از او رخصت می طلبد. قرار است که این قافله ی کوچک اسیران در همراهی با زینب، پیامبران عاشورا باشند.
سلما و عبدالرحمن به سختی تلاش می کنند تا بتوانند پیش از رسیدن فرستادگانِ بنی اُمیه ( همراهان شمر) به یک آبادی و دادنِ خبرخروج امام حسین و یارانش از دین (به دلیل شورش بر علیه خلیفه!) اهالی آبادی را بر علیه قافله ی اسیران بشورانند تا باآن ها بد رفتاری کنند.اگرچه، در این راه کم وبیش موفق می شوند، اما بزرگ ترین موفقیت و رستگاری عبدالرحمن کشته شدن او به دست شمر و همراهان اوست. درهمان صحنه یی که «عمرو عاص» نیز حضور دارد. (همان کسی که با همدستی معاویه در صفّین قرآن ها را بر سر نیزه کرده بود و اکنون ،دررویارویی با شمر، با اوبه تندی سخن می گوید !)
سرفرازی عبدالرحمن ، زمانی معنا می یابد که با وجود قرار گرفتن در آستانه ی دل بُریدنِ سلما از مهر او، چنان می کند که گویی با کشته شدنش به دست شمر، به عهدی که با امام بسته بود، وفا می کند و سرانجام به رستگاری می رسد و خواب شیرینِ درخت سیب های سرخ او نیز به روشنی تعبیر می شود. عبدالرحمن به دست کسی کشته می شود که روزگاری در رکاب علی بوده است و حالا برای توجیه کارهای ناشایست خود، با گستاخی هرچه تمام می گوید: «حجّتِ من کتابِ خداست، نه علی!»
یکی از صحنه ی بسیار تاثیر گذار فیلم، برخورد مهرورزانه ی راهب نصرانی با اسیران است. در روستایی که اهالی آن ،مسلمان و نصارا در کنار هم زندگی می کنند! دیگر از ریختنِ خاکستر داغ بر سر و روی اسیران و پرتاب سنگ به سوی آنان ، خبری نیست. صحنه ی به امانت گرفتن سربُریده ی امام از سوی راهب نصرانی و مغازله ی عارفانه ی او در دل شب در کنار سر بریده، بسیار تامّل برانگیز است و آدمی را به یاد حافظ بزرگ می اندازد که گفته است: «جنگِ هفتاد و دو ملّت، همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند!» انگار حقیقت ، برای پیروان راستین همه ی کیش ها و آیین ها، معنایی یگانه دارد.
فضاسازی سنجیده ی کار به لحاظ طراحی صحنه (پیام حسین سوری) و تصاویر درخشانی که با فیلمبرداری «فریدون شیردل» در قابِ نماهای چشم نواز در کنار نخلستان های کوچک با پس زمینه ی کوهستان های دور دست ، در فیلم می بینیم و همچنین نماهای شبانه ی فیلم که به دلیل وجود مشعل ها و چراغ های پیه سوز، نورپردازی معقولی دارد ،با استفاده با طراحی لباس منطبق با جغرافیای فیلم (کار نیازحمیدی) کمک کرده است تا به کمک چهرپردازی مناسبِ «شهرام خلج» حس باور پذیری این صحنه های تلخ ،افزایش یابد. استفاده ی مناسب از موسیقی کم حجم «مسعود سخاوت دوست» در برخی صحنه های فیلم، به دلیل لحن غمگنانه ی ملودی های آن، با صحنه های تلخ وفضای سوگوارانه ی فیلم همخوانی خوبی دارد. بازیهای «نادر فلاح» در نقش آهنگری آزاده و شجاع و سیامک صفری (عمرعاص)، به عنوان بازیگران حرفه یی و نام آشنا ، در کنار نقش آفرینی شهره موسوی (در نقش سلما ) و مهدی زمین پرداز، بازیگر نقش عبدالرحمن، هدایت شده و قابل قبول از کار درآمده است.
به فیلم «شور عاشقی» (عنوانی که نگارنده پس از خواندنِ فیلمنامه ی آن ، پیش از تولید ، به نویسنده ی فیلمنامه و کارگردان فیلم پیشنهاد داده بودم) اگر ضعفی هم داشته باشد، می توان نمره ی قبولی داد. شاید هنوز هم فضای حاکم بر مستند خوش ساخت «کربلا، جغرافیای یک تاریخ» بر این فیلم نیز سایه افکنده است و پُر حجم بودنِ گفتار متنی که البته به شکل تک گویی های درونی و ذهنی ، از سوی سلما برای فرزندی که در شکم دارد، روایت می شود،در حال و هوای یک فیلم مستند گونهف به ساختار داستان پردازانه ی اثر لطمه می زند . افزون بر این، پیدا و پنهان شدنِ گاه و بیگاه و بسیار آسان و به نسبت کم خطرعبدالرحمن در کنار قافله ی اسیران، درحالی که کم ترین حرکتی نباید از نگاه شمر و همراهان او ،دور بمانَد، چندان باور پذیر به نظر نمی رسد. با این همه، پی بردن به حضور او در کنار اسیران و دستگیری وی – در حالی که برای شناخته نشدن ،لباس راهبان را برتن دارد- با کشته شدن به دست شمر، این مشکل ذهنی مخاطب فیلم تا حدودی برطرف می شود. فصل پایانی فیلم که با تصاویری از روزگار کنونی کربلا ، تدوین می شود، آشکارا به این معنا اشاره دارد که پیام آن قافله ی کوچک اسیران، به گوش تاریخ رسیده است.