سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۴ دی ۱۳۹۲ در ۸:۴۵ ق.ظ چاپ مطلب
مقدم دوست در گفتگو با سوره سینما:

«سر به مهر» برای گروهی از مخاطبان/ تغییر ذائقه وظیفه فیلم نیست

moghadam-doost

هادی مقدم‌دوست تاکید کرد برای گروهی خاص از مخاطبان سینما فیلم ساخته است.

هادی مقدم‌دوست تاکید کرد برای گروهی خاص از مخاطبان سینما فیلم ساخته است.

سوره سینما-سارا کنعانی: «سر به مهر» روی پرده است و این روزها مخاطبان سینما به تماشای فیلمی می نشینند که سر و شکل متفاوتی با فضاهای ذهنی آشنا با عادت‌هایشان دارد. هادی مقدم دوست یک موضوع معنوی -نماز خواندن- را با استفاده از شیوه روایتی تازه مطرح کرده و در اولین تجربه کارگردانی خود، از مظاهر زندگی امروزی مثل دنیای اینترنت و وبلاگ نویسی استفاده کرده است.

اول موضوع نماز به ذهن شما رسید و بعد برای مطرح کردن آن، فضاهای مجازی و وبلاگ را انتخاب کردید یا اینکه می‌خواستید تعلق خاطر یک دختر به وبلاگش را به بهانه نماز نشان دهید؟

هادی مقدم‌دوست: شروع کار یک فیلمنامه نویس می‌تواند از ورودی‌های مختلف باشد. یکی از این ورودی ها پیدا کردن چیزی است که اصطلاحا به آن می‌گوییم موقعیت نمایشی. ما ابتدا یک موقعیت نمایشی پیدا کردیم. موقعیت نمایشی ما آدمی بود که خجالت می‌کشد پیش چشم دیگران نماز بخواند. اولین چیزی که ما برای قصه پیدا کردیم در خودش موضوع نماز را داشت و همراه بود با موضوع خجالت. این یک سیر هنری مناسب بود برای ما که آن را نگه داشتیم و مدت‌ها رویش کار کردیم. پرورشش دادیم و پس از آن بود که عناصری مثل وبلاگ و بقیه متعلقات فیلم اضافه شد.

اساسا از منظر فیلمنامه‌نویسی، ساز و کار وارد کردن وبلاگ به متن قصه چطور شکل گرفت؟

آدم‌ها به انواع مختلف با خودشان خلوت می‌کنند. گروهی فکر می‌کنند و ذکر خدا را می گویند، ضمن اینکه اشکال مختلفی در فکر کردن وجود دارد. یکی همین عملیات ذهنی مرسوم است که همه می‌شناسیم و فکر کردن یکی از اشکال مختلف آن است. یعنی به عبارتی روی کاغذ فکر می‌کنند. یکی دیگر از اشکال فکر کردن مونولوگ و گفت و گوی ذهنی انسان با خودش است. یکی دیگر از اشکال فکر کردن بلند بلند فکر کردن است که حتی می‌تواند هنگام حرف زدن با دیگران محقق شود. نوشتن به عنوان یکی از همان اشکال فکر کردن، می‌تواند در وبلاگ نویسی نمود پیدا کند. یعنی وبلاگ به عنوان یک لوازم التحریر می‌تواند ابزار تفکر باشد. یعنی فرد هر چیزی که در ذهنش وجود دارد به وسیله نگارش در فضای وبلاگ آزاد می کند و آن را در صفحه ای منعکس می کند به نام اینترنت. این ها که گفتم بخشی از اشکال مختلف فکر کردن است. اما اگر قرار است این فکر کردن به تنهایی و با خود ادامه پیدا کند، می تواند به بحران نزدیک شود. اگر این فکر کردن و این گفت و گو بخواهد تبدیل شود به مکالمه ای با خداوند و یا حالت ذکر به خود بگیرد؛ یکی از راه حل های آن نماز است. آن عملیات گفت و گو با خود که می توانست با نگارش در وبلاگ نمود  پیدا کند، حالا تبدیل می شود به گفت و گو با خداوند در نماز. محاسباتی که ما برای ترکیب این دو داشتیم بر اساس این منطق ها بود. یعنی آدمی که ابتدا حرف هایش را با وبلاگ می زند، می رود و حرف هایش را به خدا می گوید. این یک حالت انتقالی از خود به خداست.

sar-be-mohr-1

«سر به مهر» فیلم ارزشمندی است، چون به هر حال حرف تازه ای دارد، اما برخی از تماشاگران هنگام خروج از سالن سینما یک جمله می گویند: «خب که چی؟!» . به نظر من این بازخورد ، حق این فیلم نیست. خودتان چطور فکر می کنید؟

الان دو جور می شود حرف زد و درباره دو گروه می‌توان صحبت کرد. کسانی که فیلم را دوست دارند و آنها که دوست ندارند. گروهی که نپسندیده اند می توانند جزء این گروهی که شما می گویید، نباشند. یعنی صرفا سلائق دیگری دارند و اگر بخواهند می توانند مصرف کننده این فیلم باشند و لذت ببرند. الان سوال من این است که آیا فیلمساز باید ذائقه تماشاچی را تغییر بدهد؟ یا همین که حرفش را منتقل کند کافی است؟ یا اینکه باید برای یک گروه مشخص در اجتماع فیلم بسازد؟ فکر می‌کنم اگر هدف تنها فیلم ساختن برای یک دایره مخاطب معین باشد تا حرفی که از نگاه فیلمساز گفتنش واجب است، منتقل شود و گروهی که آن را می‌پسندند به تماشا بنشینند، همین گروه می توانند خود به خود روی گروه دیگر اثر بگذارند. اولین کار هیچ فیلمی این نیست که جوری ساخته شود که سلیقه ها را تغییر بدهد. اینکه شما برای طیف های مخاطب هم فیلم بسازی شدنی نیست.

اما می شد کاری کرد که دایره مخاطب وسیع تر شود. مثلا اگر یک دوست اینترنتی جنس مخالف وجود داشت که در خلال فیلم هویت واقعی نامطلوبش برای صبا مشخص شود، ضمن ملموس تر شدن قصه برای تماشاگر امروزی، آن «خب که چی» که گفتم به ذهن مخاطب نمی‌آمد.

این چیزی که شما مطرح کردید یک اتود جدید است برای گفتن منظوری که مورد نظر شماست. شما داستان دختری را تعریف کردید که با پسری در دنیای اینترنت آشنا می شود و زمانی که به دروغ های او پی می برد، دلزده می شود و به خدا پناه می آورد. در این داستان یک بدمن یا کاراکتر منفی حضور بارز دارد. او یک قطب منفی است که ماجرا را هیجان انگیز می کند، چون پنهان کاری دارد و ممکن است بخواهد با سرنوشت این دختر بازی کند یا او را در موقعیت های مخاطره آمیز قرار دهد و … . دو دلیل وجود داشت برای اینکه ما به سمت این رویکرد نرویم. قطعا من هم به عنوان یک فیلمنامه نویس با این گرایش آشنا هستم. گرایش قصه هایی با عناصر بیرونی تر و همچنین قصه هایی با عناصر درونی تر. گاهی نقش منفی بیرون است و یک حضور بارزی دارد و تصمیم دارد صدماتی به نقش مثبت قصه بزند. این یک قصه بیرونی است که شما دارید در آن یک کشمکش عینی را می بینید. قصد ما این بود که یک کشمکش درونی را نشان بدهیم. به عبارت بهتر در اینجا حس ترس است که نقش منفی را به عهده دارد. نقش منفی در «سر به مهر» یک مرد، یک دختر یا یک فرد بدجنس نیست، بلکه احساسی به نام ترسیدن است. آن بخشی از شخصیت که ترسو است. صبا در وجود خودش یک بخشی دارد که می خواهد شجاع باشد  و یک بخشی است که دارد به ترس تن می دهد. داستان، داستان کشمکش بین این دو است. اتود شما را از یک زاویه دیگر هم می توان بررسی کرد و فهمید چه تفاوتی با رویه ای که ما در پیش گرفتیم دارد. در قصه شما بعد از اینکه دختر از این مرد خیر نمی بیند، کوچ می کند به سمت خدا. انگار که برای رفتن به سمت خدا باید قید ارتباطات دیگر را زد. انگار که ارتباط با خدا یعنی از چیزهایی که در زندگی هست، بهره نبریم و در آخر انگار کسی که می خواهد ازدواج کند، دیگر نباید به سمت خدا برود. چیزی که ما می خواستیم حفظ کنیم یک تعادل بود. یعنی ضمن اینکه آدمیزاد خودش برای خودش سعی می کند و ضمن اینکه حق دارد از چیزهایی که طبیعت به او داده (مثل ازدواج)، بهره برداری کند و بتواند ارتباطش با خدا را هم داشته باشد. پس ما نمی توانستیم یک نقش منفی مرد بگذاریم. ما اتودهای مختلفی زدیم و بعد هر کدام را بررسی کردیم تا ببنیم تاثیر نهایی هر کدام چیست. حتی همین اتود که این پسر نقش منفی باشد هم آزمایش شد، اما ما را به سمت آن مقصدی که می خواستیم نمی رساند. ما می خواستیم یک کشمکش درونی را نشان دهیم و بگوییم یک آدمی نه تنها از ترسش عبور می کند، بلکه خودش را از تمایلات طبیعی خودش نیز محروم نمی کند. می خواستیم هر دو را با هم داشته باشیم.

به نظرتان بهتر نبود «سر به مهر» چند سال دیگر ساخته شود؟ یعنی شما و دوستان دیگر فیلمساز زمینه مناسبی برای فیلم های این چنینی فراهم می کردید و بعد به سراغ تولید آثاری مثل «سر به مهر» می رفتید. ضمن اینکه من فکر می کنم با توجه به اینکه تا امروز موضوع اینترنت تا این حد در سینما مورد توجه قرار نگرفته بود؛ می‌شد از ظرفیت‌های داستان پردازی آن بیشتر استفاده کرد.

الان اینطور نیست که موضوع اینترنت تباه شده باشد. فرض بگیرید شما دست گذاشته اید روی موضوع ازدواج. آیا باید نگران باشید که از تمام ظرفیت های این موضوع استفاده نکردید. تا ابد می‌شود درباره ازدواج فیلم ساخت همانطور که تا ابد می‌شود درباره اینترنت فیلم ساخت. اینطور نیست که ما ته این موضوع را در آورده باشیم. سر به مهر فقط به وبلاگ پرداخته است. ما فقط به یک محله اینترنت سر زدیم و هنوز بحث شبکه های اجتماعی  و … دست نخورده باقی مانده. هنوز هم می شود فیلم های بسیاری درباره این موضوع ساخت.

moghadam-doost-2

آیا می خواستید بگویید صبا به عنوان یک کاربر دائمی اینترنت به دلیل همین زندگی مجازی، در ارتباط‌های واقعی خود در جهان بیرون دچار مشکل شده است؟

این موضوع می تواند یک تحلیل ساده روان شناسی داشته باشد. ما در فضاهای مجازی به دلیل همین مجازی بودن، همه ابعاد و عناصر یک ارتباط واقعی را نداریم. یعنی حضور و رو به رویی در ارتباط مجازی وجود ندارد. ارتباط در سطح یک مکالمه نوشتاری است. مفهومی مثل چشم در چشم وجود ندارد. اینها مشخصات ارتباطات مجازی است. آدم هایی با روحیات خاص به سمت فضای مجازی گرایش بیشتری پیدا می‌کنند. کسانی که مایل به ارتباط رو در رو و چشم در چشم نیستند، فضای مجازی مساعد احوالاتشان است. فرض کنید اگر کسی از اینکه چهره زیبایی ندارد دچار عدم اعتماد به نفس شده، ارتباط در فضای مجازی را راحت می پذیرد. می بینیم که یک سری آدم ها با روحیات خاص گرایش بیشتری به فضاهای مجازی دارند. آدم های خجالتی و کسانی که به دلایلی اعتماد به نفس حضور رو به رو و عینی و واقعی را ندارند، خلوت فضای مجازی را دوست دارند.

و مشکل صبا چه بود؟

صبا آدمی نبوده که از اول اینطور بوده باشد. او به دلایل مختلف به این نقطه رسیده است. یعنی اخیرا کارش را از دست داده، دارد کار سختی مثل نگهداری از یک بچه را انجام می دهد، همخانه اش در شرف ازدواج است و او حس تنهایی دارد و خلاصه روزگار تنهایی او رسیده است. این زیست مجردی طولانی و ادامه دار شده است. دوستان ازدواج کرده اند او که مجرد بوده، به معنای واقعی کلمه مجرد و تنها می‌شود. این شرایط به اضافه عدم ارتباط با خانواده و … باعث می‌شود آدم دچار تنهایی شود و تنهایی آسیب رسان است. یکی از آسیب ها کاهش اعتماد به نفس و اختلالات خلقی است. صبا هم بعد از عمری تنها زندگی کردن به این نقطه رسیده است. او حالا زیست مجازی و گفت و گوی اینترنتی با وبلاگ دارد.

در پرداخت داستان شما، این مهم بود که خانواده صبا هم مذهبی باشند یا خیر؟

ما کاری به این نداریم که دیگران چه تاثیری روی صبا گذاشتند. نشانه‌هایی هست و می توان حدس زد، اما بنای فیلم این است که سهم تاثیر خود این فرد را نشان بدهد. او کسی است که می‌ترسد و دوست ندارد بترسد. اینکه علل ترس او چیست، یک سوژه خارج از موضوع بود که گفتن اش در دستور کار ما قرار نداشت. اگر در ذیل دستور کارمان لازم بود اشاره ای بشود، ما آن اشاره را انجام می‌دادیم، اما اینکه بیاییم بگوییم آنان چه مشخصاتی دارند و دیگرانی که نماز خواندن را مسخره می کنند چه کسانی هستند و چه خصوصیاتی دارند و … نیز در دستور کار ما قرار نداشت. در دستور کار ما دختری قرار داشت که با خودش درگیر است و می خواهد از این درگیری پیروز بیرون بیاید. ما مراحل عبور از این درگیری را ترسیم کردیم.

کاراکتر خاطره اسدی در فیلم شما یک دیالوگ دارد که شاید مهم نباشد، اما در ذهن من باقی مانده. «عدد هفده را انتخاب می‌کنم؛ چون قضاوت ندارد. نه خوب است نه بد» . اساسا قضاوت کردن در فیلم شما جایگاهی دارد؟

قضاوت یک موضوع پیچیده است. اول باید ببینیم ما حق داریم قضاوت کنیم یا خیر؟ وقتی خودمان را محق بدانیم و واقعا محق هم باشیم، اجازه قضاوت داریم. حالا آنچه اهمیت دارد، قضاوت صحیح است. آگاهی و دانایی شرط لازم این امر است. موضوعی که مورد نظر ما بود، این بود که فارغ از قضاوت ها کار خودمان را بکنیم. در این میان ما همچنین نمی‌توانیم وقت مان را صرف این بکنیم که بدانیم چه کسانی از آگاهی لازم برخوردارند و چه افرادی حق قضاوت کردن دارند و … . این هم شاید یک نوع وسواس ذهنی باشد. فکر کردن زیاد به قضاوت هم می تواند یک بیماری فکری باشد. وقتی من حق دارم که نماز بخوانم و واجب است که بخوانم، از آنجا که این نماز خواندن یک حق است. من باید به مطالبه حق خودم فکر کنم. اگر این وسواس ها که دیگران در موردم چه قضاوتی می کنند بخواهد من را از حقم دور کند، این نوعی از جفاست. ما نماز خواندن را یک حق به حساب آوردیم و خواستیم شخصیت را درگیر با تمایل به حق خودش نشان دهیم. او تا جایی از قصه درگیر قضاوت هاست، اما از جایی به بعد وقتی متوجه مسوولیت خودش و سهم تاثیر خودش می شود، دیگر ذهن او از قضاوت ها آزاد می‌شود.به نظرم یکی از راه های خلاصی از این وسواس فکری که می گوید من در حال قضاوت شدن هستم، فکر کردن به حق خود آدم است.

درباره همکاری خودتان با حمید نعمت‌الله هم صحبت کنید.

ما سال‌هاست کنار یکدیگر هستیم. مدل فیلمنامه نویسی ما بر اساس گفت و گوی بین دو نفر فیلمنامه نویس شکل می‌گیرد. ما ترتیب هایی برای انجام کارمان داریم. یعنی وقتی یک ایده به ذهنمان می رسد و آن را می پسندیم و برای خودمان تصویب می‌شود، شروع می کنیم به حرف زدن در مورد آن و اینکه حالا باید با آن چه کار کنیم. قدم بعدی چیست و چه باید کرد؟ صحبت کنیم یا بنویسیم؟ نیاز بعدی ما برای تکمیل فرآیند چیست؟ در خلال این گفت و گو ها هم روش فیلمنامه نویسی مشخص می‌شود و هم مسیری که برای تکمیل قصه باید طی کنیم. کارمان را با حرف زدن و مطالعه و تحقیق پیش می‌بریم. فیلمنامه نویسی برای من و حمید نعمت الله یک گفت و گوی بزرگ است. فیلمنامه های ما حاصل ساعت های زیادی گفت و گوست.

 امسال هم با «آرایش غلیظ» در جشنواره حضور دارید.

من گاهی فیلمنامه می‌نویسم و گاهی فیلم می سازم و هر دو برای من خوشایند است. «آرایش غلیظ» را دوست دارم و فکر می کنم تاثیرگذاری متفاوتی دارد.

می‌دانم که فیلمنامه نویسی تدریس می‌کنید. اوضاع هنرجوهای امروز چگونه است؟

به طور میانگین بیشتر علاقمند هستند به یادگیری فیلمنامه نویسی تا اینکه بخواهند از آن برای ابزار بازیگر شدن استفاده کنند.