نویسنده فیلمنامه «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» روابط انسانی را منبع بی پایان برای سینما دانست.
سوره سینما-سارا کنعانی: جشنواره سی و دوم فجر امروز آخرین فیلم هایش را به نمایش می گذارد و «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» دقیقا آخرین اثری است که کاخ نشین های رسانه ای آن را در ساعات پایانی شب به تماشا می نشینند. این فیلم ، اولین ساخته سینمایی ابراهیم ابراهیمیان است و به قلم همسرش سارا سلطانی نوشته شده. آنان یک زوج جوان هستند که در فیلمشان چند روز از زندگی یک زن و شوهر را روایت میکنند و به نظر میرسد قدمهای درستی برداشته باشند، هر چند که در هیچ یک از رشته ها برای دریافت جایزه نامزد نشده باشند. با سارا سلطانی گفت و گویی داشتیم.
نوشتن از کی دغدغه شما بوده است؟
سارا سلطانی: من در هنرستان گرافیک خوانده ام و در دانشگاه هنر ادبیات نمایشی. در کانادا هم لیسانس طراحی داخلی گرفته ام. به ایران آمدم و شروع کردم به نوشتن و فکر میکنم این بهترین شغلی است که آدم می تواند داشته باشد. چند تله فیلم نوشته ام که خودم خواستم یکی دو موردش به نام خودم نباشد. سه سریال و یک مستند هم در کارنامه دارم.
چطور شد که به سینما قدم گذاشتید؟ می دانم پیش از این برای تلویزیون فیلم هایی نوشتهاید.
یک سال میشد که در کانادا زندگی می کردم اما بین آنجا و ایران در رفت و آمد بودم. اساسا هر چیزی توجه من را جلب میکند. از بافتن کاموا تا عکاسی و … همه من را به نوشتن تشویق میکردند و به خصوص همسرم خیلی اصرار داشت. یادم می آید سوم راهنمایی که بودم انشایی نوشتم که در همه مدرسه سر و صدا کرد و حتی در مجله ای هم چاپ شد. گاهی ایده هایم را با ابراهیم در میان میگذاشتم و او می گفت می توانی این ها را به قصه و متن سریال و فیلم و … تبدیل کنی و من هم شروع کردم. به هر حال ادبیات نمایشی خوانده ام و با فضا بیگانه نبودم. دوستان سینمایی زیادی در اطراف مان وجود دارد و خلاصه به مرور وارد عرصه شدم. مطالعاتم را بسیار بالاتر از چیزی که بود بردم و در هر زمینه شروع به خواندن کردم. فیلم هم زیاد میدیدم. چیزی که همیشه من را برای نوشتن تحریک میکند پرداختن به موضوع روابط انسانی است. این موضوعی است که میتوان تا ابد در مورد آن قصه نوشت.
فیلمنامه را بر اساس شعر معروف فروغ فرخزاد نوشتهاید که اینطور شروع میشود: به مادرم گفتم دیگر همه چیز تمام شد … باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم»؟
البته فرخزاد و شاملو را دوست دارم این شعر را هم خواندهام، اما این فیلم ارتباطی به آن شعر ندارد. اشعار نیما یوشیج و مشیری هم خیلی می خوانم. سال ۸۸ در حال تماشای فیلمی بودم و در همان حین ایده ای به ذهنم رسید. مثل همیشه هیجان زده شدم و آن را با ابراهیم به عنوان اولین نفر در میان گذاشتم. حتی یک روز بارانی پر ترافیک بود، اما من او را وادار کردم زودتر به خانه بیاید تا با هم حرف بزنیم. همان شب یک سیناپس کامل هم نوشتیم. دو سال گذشت و در این مدت حتی این سیناپس دزدیده شد. خلاصه شکایت کردیم و همه چیز درست شد. بعد از آن طرح را به سحر صباغ سرشت دادیم. خواند و خوشش آمد و گفت این را به کسی ندهید. خودم میسازم.
شما از آغاز بر اساس همین بازیگرهای موجود نقش ها را نوشتید؟
من اصلا نمی پسندم قصه ای نوشته شود به نیت یک بازیگر خاص. من موقع پردازش شخصیت ها به گذشته آنها هم فکر میکنم. مثلا به نقاط عطف زندگی شان هم فکر میکنم حتی اگر قرار نباشد به قصه وارد شود. من برای نقش اصلی فیلم به دو گزینه فکر می کردم که هر دو عالی هستند. صابر به نقش نزدیک تر بود و برای ما هم جدی تر شد. نظر ابراهیم و خانم صباغ سرشت هم همین بود. خودش هم متن را پسندیده بود. برای نقش نازنین ابتدا گزینه دیگری در ذهن داشتیم، اما به سراغش نرفتیم. از بیش از ۳۰ بازیگر دختر جوان تست گرفتیم. همه خوب بودند اما آن چیزی را که ریحان باید میداشت، نداشتند. ابراهیم هم بازی او را در «دربند» دیده بود و خیلی دوست داشت. نازنین از لحظه اول ریحان قصه من بود. خانم نظریه هم که عشق سال های دیرین من است. او بازیگر بسیار با سوادی است که خیلی هم سخت فیلمنامه ها را می پذیرد و من خیلی خوشحالم که حالا یکی از آدم های فیلم ماست.
بعد از اینکه دیگر کمتر به تلویزیون می روید و قصد دارید بیشتر در سینما قلم بزنید؟
به نظر من هر کار خوبی را می شود انجام داد. سینما و تلویزیون ندارد. من شاید تیزر تبلیغاتی هم بنویسم. همیشه به سراغ کاری رفته ام که دوست داشته ام و معیارم نیز لذت بردن خودم و در امان ماندن دیگران از آسیب بوده است.
راستی رمان ننوشته اید؟ درباره فیلمنامه اقتباسی چه نظری دارید؟
یک داستان را شروع کرده ام اما مدتی است نمی توانم آن را به پایان ببرم. خیلی طرفدار فیلمنامه اقتباسی هستم و فکر می کنم ما ادبیاتی بسیار غنی داریم. من کشورم را بسیار دوست دارم و گواه این ادعا این است که از مادرم در آن گوشه دنیا دور باقی مانده ام و خواسته ام که اینجا زندگی کنم. نویسنده های خودمان را خیلی دوست دارم مثلا آقای هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده ای است که همیشه مرا سر ذوق می آورد. ما قصه های خوبی داریم اما فکر می کنم امکانات کافی برای بهره برداری از آنها در دست نیست. شاید برای همین است که در سینمایمان فیلم اقتباسی خوبی سراغ نداریم که الان به ذهن بیاید.
هنگام کار پیش میآمد که شما هم در کنار آقای ابراهیمیان مشاوره در زمینه کارگردانی داشته باشید؟
من واقعا چیزی از کارگردانی نمیدانم و اگر از نظر حسی نکته ای به ذهنم برسد با همسرم در میان میگذارم و او هم بسیار انتقادپذیر است.
حرفی باقی مانده که بخواهید عنوان کنید؟
ما یک گروه بی نظیر داشتیم و این بی نظیری چیزی بیشتر از آن فضایی است که شاید خیلی ها در ذهن دارند. آرامش عجیبی بر کار ما حاکم بود. از صابر ابر خیلی متشکرم چون شخصیت طاها را که آن را به شدت دوست دارم و او برایش زحمت شبانه روزی کشید. سحر صباغ سرشت به نوعی مادر این فیلم است و با مهربانی در کنار همه مان حضور داشت. اگر ایشان نبود نه این فیلم ساخته میشد و نه فیلم بعدی ما که به زودی شروع می شود،کلید میخورد.