بازیگر فیلم سینمایی «چند متر مکعب عشق» از نوروز و تجربه بازیگری گفت.
سوره سینما-سارا کنعانی: حسیبا ابراهیمی حالا دیگر برای سینمایی ها یک پدیده به حساب می آید و وقتی «چند متر مکعب عشق» جمشید محمودی روی پرده برود، مردم هم میفهمند چقدر شیرینی در این دخترک ۱۸ ساله افغانی جمع شده است. او نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگری در جشنواره سی و دوم فجر بود و همین موفقیت بهانهای شد تا با او به گفت و گو بنشینیم.
تو از کی در ایران زندگی میکنی؟
حسیبا ابراهیمی: من متولد اول دی سال ۷۵ هستم و در افغانستان به دنیا آمدم. ما سه خواهر هستیم و چهار برادر. خیلی بچه بودم که به ایران آمدیم. دقیقا یادم نیست چه شد، اما در کشور خودم امنیت نبود و به ایران آمدیم که زندگی کنیم.
شنیدهام از کودکی به بازیگری علاقه داشتهای.
سال ۸۶ از طرف انجمن حمایت از کودکان کار و به نفع آنان یک تئاتر بازی کردم. اسمش بود: «دلم توی کاغذها گم شد».
بعد تحصیلاتت را هم در همین زمینه هنر ادامه دادی؟
من تا اول دبیرستان درس خوانده ام. بعد می خواستم بروم هنرستان ، اما افغانی ها را راه نمی دهند. من هم دیگر ادامه ندادم. خیلی انتقاد دارم به این قانون اما چه میشود کرد؟
چطور با گروه برادران محمودی آشنا شدی؟
قبل از آن کلاس تئاتر میرفتم. هلیا فیلم کلاس هایی آموزشی برگزار کرده و من آنجا با بازیگری آشنا شدم. در هلیا فیلم برای بچه های افغان یک کلاس جداگانه ترتیب داده اند. آقای محمودی به دنبال یک دختر افغانی بود و برای کشف او به این کلاس ها سر زد. ایشان خیلی وسواس به خرج داد و همه بچه ها تک به تک برای تست پیش آقای محمودی رفتند و دست آخر من انتخاب شدم.
کشور تو چقدر به سینما اهمیت میدهد؟
کابل سینما دارد. همینطور مزار شریف، اما خود ما کمتر پیش می آمد به سینما برویم. حتی در ایران هم زیاد با خانواده سینما نمی رویم. ما ابتدا به پاکستان مهاجرت کردیم و مدتی در کراچی زندگی کردیم و بعد به ایران آمدیم.
اگر زیاد فیلم نمی دیدی چطور به بازیگری علاقه مند شدی؟
انجمن حمایت از کودکان کار برای بچه ها کلاس خلاقیت فکری گذاشته بود. بخشی از این ایده به تئاتر مربوط می شد. از بین بچه هایی که بودند عده ای را انتخاب کردند برای آموزش دادن تئاتر. یکی از آن بچه ها من بودم. هشت ماه تمرین کردیم و بعد برای اجرا آماده شدیم. در این مدت من خیلی علاقه پیدا کردم و روز به روز هم بیشتر دلم می خواست بازی کنم.
آقای محمودی چطور از تو تست گرفت؟
ایشان به من گفت از صبح تا شش بعد از ظهر چه اتفاقاتی برای تو افتاده؟ همان ها را برایم به زبان افغانی تعریف کن. من هم صحبت کردم.
راستی در خانه با خواهر و برادرت به چه زبانی حرف می زنی؟
لهجه هایمان با هم قاطی شده. پاکستانی و افغانی و … من عاشق ادبیات افغانم. زبان دری را خیلی دوست دارم و سعی می کنم آن را حفظ کنم. گاهی هم پیش میآید که دل نوشته هایی بنویسم.
حسیبا ابراهیمی در نمایی از «چند متر مکعب عشق»
سخت نبود در نقش یک دختر عاشق ظاهر شوی ؟ چطور با بازیگر نقش مقابل ارتباط برقرار کردی؟
من ساعد را از قبل نمیشناختم. برای بازی کردن خودم را رها کرده بودم و همان کاری را انجام می دادم که آقای جمشید محمودی می خواست. حضور ایشان برای من بسیار موثر و کمک کننده بود، چون خودم هیچ ذهنیت خاصی نسبت به کاری که انجام می دادم نداشتم. آقای محمودی برای من و ساعد تمرین های زیادی میگذاشت و قبل از گرفتن هر سکانس زمان زیادی برای بازی های تمرینی ما درست شبیه آنچه باید مقابل دوربین روشن ارائه می دادیم، صرف می شد.
زمان فیلمبرداری پیش می آمد که پشیمان بشوی؟
دفعه اول بود که جلوی دوربین حاضر می شدم و گاهی کار برایم خیلی سخت میشد. وقت هایی آنقدر خسته می شدم که به آقای محمودی میگفتم من به درد شما نمی خورم. با این حال انرژی هایی که از طرف آقای کارگردان و همینطور خود ساعد به من می رسید باعث می شد امیدوار شوم.
تو با جشنواره فیلم فجر ما از قبل آشنایی داشتی؟
بله با جشنواره های فیلم و تئاتر فجر آشنا بودم. حتی قبلا هم پیش آمده بود که بروم نمایش های خیابانی را تماشا کنیم. می شد که تا دوازده شب در خیابان باشیم برای اینکه هیچ اجرایی را از دست ندهیم.
فکر می کردی منتقدها اینقدر از بازی ات خوش شان بیاید؟
اصلا فکرش را هم نمی کردم که کاندید بشوم. لطف خدا بود که یک بازیگر خارجی در جشنواره فیلم فجر ایران کاندید دریافت جایزه شد. فیلم البته خیلی قوی بود و پیشبینی میکردم که حتما دیده شود.
راستی از بازیگرهای ایرانی چه کسی را دوست داری؟
خسرو شکیبایی و کتایون ریاحی. همیشه جذب فیلم هایشان میشوم. شبنم مقدمی را هم دوست دارم.
برنامه ات برای سال ۹۳ چیست؟
قطعا درسم را ادامه میدهم. الان عجله ای برای ادامه بازیگری ندارم. خیلی فکر میکنم به سفیر صلح شدن.
افغانی ها بهار را چطور شروع می کنند؟
افغانی ها با ذوق و شوق ترند! عید فطر را بیشتر از همه عیدها قبول دارند. هنگام نوروز همه لباسهای نو به تن می کنند.
از سنت های عید نوروز کشورت برای ما هم می گویی؟
ما هفت سین نداریم. هفت میوه داریم! یعنی هفت میوه را خشک میکنیم و میگذاریم سر سفره. شیرینی های محلی هم درست می کنیم و توی سفره میگذاریم. دبد و بازدید ها را هم از بزرگ تر ها شروع می کنیم.
امسال عید کجا می روی؟
میرویم یزد برای دیدن آتشکده ها.
آرزویت برای سال جدید؟
صلح برای همه مردم جهان برقرار شود. کاش اوضاع جهان این چنین باشد که دیگر ملاک برتری آدم ها تابعیت آنان از کشورشان نباشد. دلم می خواهد همه با هم مهربان شوند و دیگر مرزی وجود نداشته باشد.