کارگردان فیلم «تجریش ناتمام» این اثر را فیلمی عاشقانه با طعم نوستالژی درباره حسرتها و آرزوهای یک نسل دانست.
سوره سینما- محمدعلی حیدری: پوریا آذربایجانی فیلمساز جوانی است که مثل بسیاری از همسن و سالهایش در سینمای تکراری این سالها به دنبال ثبت تجربههایی تازه است. به دنبال روایت قصههایی که مختصات نسلی را به تصویر میکشند که در کوران مهمترین رویدادهای سیاسی و اجتماعی زندگی کردند، عاشق شدند، شکست خوردند و اما نشانشان را بر تاریخ معاصر حک کردند. با او درباره فیلم «تجریش ناتمام» که این روزها اکران عمومی شده، مشکلات اکران فیلم و حاشیههایی که داشته صحبت کردیم.
اگر موافق باشید از دلایل توقیف فیلم شروع کنیم. گویا هیچ وقت دلایل توقیف را به شما نگفتند.
پوریا آذربایجانی: دلایل توقیف را به من گفته بودند. یک وقت هست مثلا میگویند که اینجای فیلم و این سکانس را حذف کن، یا مثلا این اصلاحات را انجام بده. آن وقت تو میتوانی بفهمی که مشکل اصلی فیلمت این است. یک وقت هست که مشخص نمیگویند ماجرا چیست و به شما میگویند که فیلم شما در زمره آثار خیانتی قرار میگیرد.
یعنی خیانت را بهانه توقیف فیلم قرار دادند؟
بله. برای اینکه اگر یادت باشد یک تایمی از همان حول و حوش دو سه سال پیش، یواش یواش این ماجرا در سینمای ایران bold شد. گفتند فیلمهای خیانتی زیاد شده . ما هم رانده شدیم آن طرف، در صورتی که من نه آن موقع که فیلمنامه را نوشتم، نه الان و نه هیچ وقت دیگر باور ندارم که این فیلم خیانتی است.
هیچ خیانتی که در فیلم دیده نمیشود.
دقیقا به خاطر همین هم هست که من هیچ وقت نفهمیدم که چرا فیلم در واقع این همه سال نگه داشته شد. به هر حال نمیدانم، یک وقتی هست که مثلا من و شما مینشینیم با هم سر یک موضوع صحبت میکنیم، طبیعتا من مخالفتهایی راجع به چیزی دارم و شما هم موافقتهایی. به هر حال نظراتمان را میگوییم. یک دیالوگ میتوانیم با هم برقرار کنیم. ولی متاسفانه من هیچ وقت نتوانستم با آقای سجادپور و همکارانشان دیالوگ برقرار کنم، برای اینکه آنها همیشه گفتند که این ماجرا این طور است و لاغیر و من هم نتوانستم به آنها بقبولانم که نه، اینطور نیست و خب فیلم ماند دیگر. به دلیل اینکه فیلم، فیلم خیانتی است و من هیچ وقت نفهمیدم چرا.
«روایتهای ناتمام و تجریش ناتمام». این ناتمام بودن برمیگردد به تجربه شخصی شما یا خیلی اتفاقی چنین پسوندی پیدا کرده؟
نه. خیلی خیلی اتفاقی اسمش شد «تجریش ناتمام». ابتدا نام فیلم «عاشقانههای تجریش» بود. اگر شما «روایتهای ناتمام» را دیده باشید، این فیلم هیچ ربطی نه به لحاظ فرم و نه به لحاظ قصه به آن ندارد.
ایده فیلم خیلی شبیه فیلمهای اروپایی است. مثلا مثل فیلم «پیش از طلوع» و «پیش از غروب». این بهانه که دو نفر همدیگر را میبینند بعد از سالها و شروع میکنند به خاطرهبازی. ایده خیلی خوبی به نظرم میتواند باشد.
من نمیتوانم به شما بگویم که این فیلم اصولا گرتهبرداری شده از آن فیلمها است، متاسفانه زیاد فیلمبین نیستم. یعنی حداقل اندازه دوستانی که با آنها رفت و آمد دارم فیلمبین نیستم. این اصلا افتخار نیست. این شکلی بار نیامدهام، فیلم میبینم اما نه اینطور که هر شب یک فیلم ببینم، بعد خیلی تحریک بشوم که بنشینم و براساس آنها فیلمنامه بنویسم و اینها. واقعیت این است که این فیلمها را هم ندیدم و اشتباه کردم که ندیدم، برای اینکه ظاهرا فیلمهای خوبی هستند، طبق تعریفهایی که شنیدم. ولی اینکه اصلا چرا قصه این شکلی تعریف شد، دلائل مختلف دارد.
یعنی براساس تجربهای که خواهرتان داشت.
نه تجربه خواهر من نبود. تجربه من به عنوان ناظر بود. یعنی در یک سِنی ناظر ارتباطات یک سری آدم بودم که همهشان (اواخر دهه شصت) دانشجوهای سینماتئاتر بودند. رفتاراشان، روابطشان، علایقشان، عشقشان، … این قصه در واقع به نوعی حاصل کاراکتر ناظر من بر آن فضا است، یعنی لزوما نمیتوانم بگویم که مثلا من کاراکتر امیر یا کاراکتر سرور آنجا بودم، نه. در واقع اینها حاصل جمع من و همه آن چیزهایی است که به مرور در ذهن من رسوب کرده.
چرا احساس نیاز کردید که سراغ چنین ایدهای بروید؟
ببینید اصولا من آدم خاطرهبازی هستم و در عین حال فکر میکنم متاسفانه به دلایل مختلف هر روز که میرویم جلو، انگار که اصالتهایمان به نوعی نابود میشود. این شامل همه چیزاست. یعنی شامل روابط آدمها با همدیگر، شامل عشق و روابط عاطفیشان، شامل اتفاقات شهر، شهرسازی و شامل موسیقی، سینما و همه اینها است.
این موضوع درست است، اما این موضوع چگونه در فیلم پیاده شده، جای سوال دارد. اینکه یک شبه شقایق فراهانی تصمیم میگیرد ایمیلی به دوستی بزند که بیست سال پیش با هم در ارتباط بودند. آنچه که در فیلم هست، برای عاشق قدیمیاش یک ایمیلی بفرستد که حالا آن شب عید تصمیم دارد نمایشنامهای را اجرا بکند. وقتی که این دو نفر همدیگر را میبینند، به نظر من آن حس و حالی که لازم است بعد از دیدن عاشق قدیمی داشته باشی نیست. این برمیگردد به ضعف بازیگر یا اینکه خیلی ضعیف از او بازی گرفته شده است، و آن حس و حال در آن وجود ندارد.
خب، این نظر شما است. یعنی در عین حال محترم است. به هر حال نظر هر بینندهای چه آدم روزنامه نگار مثل شما، چه آدم معمولی، و چه آدمی که برای اولین بار رفته باشد سینما به نظر من بسیار محترم است. برای اینکه نهایتا او است که فیلم باید رویش تاثیر بگذارد، مخاطب است. من در واقع با خیلی از دوستان مطبوعاتی دیگر هم در این چند روزه مصاحبه کردم، و نظرشان اصولا ۱۸۰ درجه با شما فرق دارد. نظر من هم با شما ۱۸۰ درجه فرق دارد،. ما اساسا در فیلم نمیگوییم که یک شبه شقایق یعنی سرور تصمیم گرفته که برای امیر ایمیل بزند. ایمیلی برای امیر زده شده، ما نمیدانیم دیشب بوده یا هفته پیش بوده یا دو هفته پیش بوده. راجع به تاریخ این ایمیل حرفی نمیزنیم، راجع به اینکه چه اتفاقی افتاده که سرور تصمیم گرفته ایمیل بزند حرف نمیزنیم. چیزهایی که متن میبینیم و در اتفاق میبینیم این است که سرور یک کاراکتری است که چند تا اتفاق در او وجود دارد. ۱- در کار حرفهای خودش مثل تمام همشاگردیهای خودش در دانشگاه، خیلی آدم موفقی نیست. بنابراین یک عالم چالهچوله این شکلی در ذهنش وجود دارد، یعنی یک روزی فکر میکرده شاید یک کارگردان بزرگی بشود، کارهای بزرگی بکند، ولی خب نشده. ۲- زندگی خانوادگی خیلی درستی ندارد، شوهرش ۱۰ سال پیش فوت شده و بنابراین یک خلا عاطفی این شکلی.
پسرش هم سراغ ناهنجاریهایی رفته که…
پسرش هم خیلی ارتباط درستی با مادر ندارد الان. یک چنین کاراکتری اصولا فکر میکنم که دنبال راههایی میگردد که بخواهد خلاهای زندگیاش را پر کند.
ولی ما اینها را در فیلم که نمیبینیم.
اینها را قرار نیست در فیلم ببینید.
اینها مسئله پنهان (در ذهن نویسنده) است.
دقیقا. اینها یک چیز پنهان است و قرار نیست که در فیلم دیده بشود. من به یک چیز معتقد هستم. کلا مخالف همه دیالوگها و همه اتفاقاتی هستم که برای این نوشته بشوند که من نویسنده تصمیم بگیرم بنویسم که مخاطب چیزهای را براساس آنها درک کند بدون اینکه لزومی داشته باشد. من و شما ممکن است با هم یک عالمه قصه داشته باشیم، یک عالم خاطره داشته باشیم و سابقهای داشته باشیم، حالا هر چی. براساس آنها روزی همدیگر را ببینیم. روزی که ما همدیگر را میبینیم اصولا خیلی وقتها اتفاق میافتد که ما به همه آن چیزها و به detail آن اتفاقات رجوع نمیکنیم، روز ما جور دیگری میگذرد، روز ما برای مخاطب نمیگذرد، روز ما برای تماشاگر نمیگذرد، روز ما روز ما است. روز امیر و سرور هم به نظر من روز امیر و سرور است. هیچ دلیلی ندارد که ما بخواهیم اطلاعات خیلی دقیق بدهیم.
نکته دومی که وجود دارد راجع به اولین باری که امیر و سرور را میبینیم که میگوییم ضعف بازیگری است یا هر چیز دیگری، من احساس میکنم که اتفاقا یک هوشمندی در آن وجود دارد که الان میگویم دلیلش چیست؛ اولین باری که ما امیر و سرور را میبینیم، این سکانس است؛ سرور میرسد آنجا پیاده میشود، امیر میبینتش و میگوید سرورخانم و بعد شقایق برمیگردد و نگاهش میکند و cut. ما هیچ چیز دیگری نمیبینیم. یک کپشن تیتراژ میبینیم و بعد میبینیم که اینها در ماشین نشستند و دارند با هم صحبت میکنند. نمیتوانیم بگوییم که چه اتفاقی افتاده وقتی امیر و سرور همدیگر را برای اولین لحظه دیدند. اولین لحظه به نظر من همان نگاه است ولاغیر. بعدش که دارند در ماشین دیالوگ میگویند، نیم ساعت بعد است، چهل دقیقه بعد است. نمیفهمیم در این چهل دقیقه چه اتفاقاتی افتاده، به نظرم ما نمیتوانیم آن چهل دقیقه را ببینیم، یعنی به نظر من ما شرایطش را نداریم که آن ۴۰ دقیقه را ببینیم. میدانید چه میگویم.
البته من معتقدم که آن سکانس میتوانست یک مقدار بیشتر حس و حال داشته باشد، یعنی مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند نه اینکه صرفا یک نگاه و کات و چهل دقیقه بعد. بعضی از صحنهها خیلی مکث داشت، دلیل آن چه بود؟ مثلا جایی که میروند برای خرید و آهنگ فرهاد پخش میشود، یا جایی که خانه مهدی است و شروع میکنند به تار زدن، یا جایی که با هم نشستند نزدیک یک کوه، این مکثهای بیش از حد فکر نمیکنید برای مخاطب آزاردهنده باشد؟
فکر میکنم که میتواند برای مخاطب و برای خیلی از مخاطبان آزاردهنده باشد، میتواند نباشد. عین این است که مثلا از تارکوفسکی فیلم نگاه کند، یه کس دیگر دوست داشته باشد مثلا از دارن آرنوفسکی فیلم نگاه کند. دو آدم، جفتشان هم اوفسکی هستند ولی خیلی فرق دارد. بنابراین طبیعتا ممکن است که یک سری مخاطب خوششان بیاید، یا بدشان بیاید، ولی ما اصولا فیلممان به غیر از اتمسفر و حال و هوا و فضا و روایت اینطوری، چیز پیچیده دیگری ندارد. یعنی ما گره پیچیدهای نداریم که بخواهیم گرهگشایی کنیم، فیلممان فیلم تعلیقی اساسی نیست.
اجازه بدهید یک توضیح دیگری بدهم. یعنی فیلممان فیلم اتمسفر است، فیلم فضا است، یعنی ما در واقع یک رابطه عاشقانهای را داریم که در یک بستر نوستالژیک روایت میشود. فکر میکنم این مکثها این لحظهها واسه همچین چیزی لازم است. یک توضیح دیگر هم دارم، من سه سال پیش این فیلم را ساختم، آخر سال ۸۹. برای عید ۹۰. الان اگر بخواهم این فیلم را بسازم، سلیقه بصری خودم هم عوض شده، یعنی ممکن است که اصلا شکل دیگری به آن نگاه کنم و به شکل دیگری این فیلم را تدوین کنیم و …
فکر میکنم که خیلی برای روایت قصه به دیالوگ و به نوعی بررسی و رابطه آدمها متکی بودید و خیلی نخواستید مثلا حادثهپردازی کنید و اینها. فکر میکنم سینمای موردعلاقهتان اینطوری باشد، نه؟
بله.
به نظرم فیلم ریتم ندارد و خیلی کند پیش میرود و وجود صحنههای طولانی که بیجهت کش داده میشود، آزاردهنده است.
قبول که ندارم، گفتم. ولی نسبت به سه سال گذشته آدم پینگپنگیتری شدم.
پس همین الان که یک مقدار پینگپنگیتر شدید، قبول دارید که باید یک ذره چیزها را کش ندهیم و از آن حالت دربیاییم.
شاید الان اگر بخواهم فیلم را تدوین کنم دوباره یا یک اتفاقاتی، شاید سر و ته پلانهایی را کوتاه کنم، ولی احساس میکنم که فیلم اذیتکن نیست.
بله، فیلم اذیت کن نیست، ولی بعضی صحنههایش اذیتکن است. کار با بازیگران با تجربه مثل محمدرضا فروتن و شقایق فراهانی چطور بود؟ چقدر اجازه داشتند به بداهه گویی؟
بداههگویی که نه اصولا. برای اینکه ما تکلیفمان روشن بود. فیلمنامه تکمیل و مدونی داشتیم و از اول هم تکلیفمان با خودمان روشن بود. ولی قبل از اینکه اصلا ما فیلم را شروع کنیم، چند تا دورخوانی داشتیم که در این مراسمهای دورخوانی به این نتیجه رسیدیم که اینجا این کار را بکنیم اینجا این کار را بکنیم، این دیالوگ بهتر است این اینجور گفته بشود، این دیالوگ اگر اینطوری گفته شود چه تبعاتی دارد پس اینطوری نگوییم. در واقع من و آقای فروتن و خانم فراهانی (این دو نفر را اگر اسم میبرم به این دلیل است که بیشتر طول فیلم با اینهاست و بقیه بازیگران کوتاهتر حضور دارند) در واقع قبل از اینکه فیلمبرداری را شروع کنیم به توافق رسیده بودیم که اساسا نقشه چیست و چه کار باید بکند و چه چیزهایی را باید بگوید. اینکه میگویم به توافق رسیدیم واقعا به توافق رسیدیم، نه اینکه من بگویم این کار را باید بکنیم. یعنی آقای فروتن نظراتی داشتند، خانم فراهانی نظراتی داشتند و من هم نظراتی داشتم حاصل جمع اینها شد این.
در خصوص انتخاب بازیگران صحبت کنید؟
آقای فروتن را از وقتی که سناریو مینوشتم به ایشان فکر کرده بودم،الان هم که فیلم ساخته شده به نظرم، انتخاب درستی است. در خصوص خانم فراهانی، انتخاب ویژهای در زمانی که داشتم فیلمنامه را مینوشتم در ذهنم نداشتم راستش را بخواهید، بعد دیدیم که خانم پاکروان که مدیرتولید فیلم بود گفت خانم فراهانی خیلی انتخاب خوبی است و من هم فکر کردم خیلی خوب است، بعد متن را فرستادیم برای ایشان که خانم فراهانی هم متن فیلمنامه را دوست داشت و بعد دیگر به توافق رسیدیم.
فکر میکنم که این فیلم برای نسل سوم فیلم خیلی خوبی باشد، چون اگر سینما را به مثابه آینه جامعی ببینیم، در شبنشینها در کافهها که هستیم، حرفها را که میشنویم میبینیم امیال و آرزوهای کسانی که در یک دهه پیش بودند، چه بوده و چه میخواستند بشوند و آن صحنهای که افشین هاشمی فکر میکنم میگفت که یک زمانی میخواستیم جان فورد بشویم و آخر شب تبدیل میشویم به اینکه تهسیگارها را خالی بکنیم و تمام کسانی که میآیند به کافه و شروع میکنند به صحبت کردن و دستاورد آخرشان این زیرسیگاری است و (نسلی که تفاوتش با نسل قبلی میتواند این باشد که آنها ۱۰ سال طول کشید که به این واقعیت رسیدند و نسل الان در همین مقطع میتواند به این واقعیت برسد که به آن امیال و آرزوهایش نمیتواند برسد) هر کدام هم یک جزیره مختلف هستند.
بله. به هر حال هر کدامشان یک عالم ایده مختلف داشتند، وقتی آمدند دانشگاه و زندگی همه این آدمها را بلعیده. همهشان به هر حال قاطی زندگی شدند، حالا ماجرای اقتصادی و هر چیزی که هست. به خاطر همین هیچ کدامشان نایستادند جایی که باید بایستند. به غیر از مهدی جانبزرگی. من فکر میکنم ماجرا اصلا نسل سوخته و اینکه یک عدهای حتما فنا شدند، نیست. ماجرا این است که یک عدهای سر چیزهایی که باید باشند نایستادند، ولی ما در واقع نمونهای را که پای حرفش و هدفش ایستاده را هم داریم و در فیلم میبینیم.
نکته دیگر در فیلم راجع به روابط عاطفی آدمها، روابط اجتماعی آدمها، شکل نگاهشان به سینما و موسیقی جوری داریم به این ماجرا نگاه میکنیم که دلتنگ آن اتفاقات میشویم. یعنی اینکه چه خوب بود… لحن فیلم این است. چه خوب بود مثلا، بچههای خیابان را در «عصر جدید» دیدن چه خوب بود. یا مثلا «جادههای سرد» و جوزانی چه خوب بود، «هامون» چه خوب بود، موسیقی های اینجوری چه خوب بود.
یعنی همهاش به بود میانجامد؟
دقیقا. چرا اینطور است؟ به خاطر اینکه ماها فکر میکنیم هر چقدر جلوتر میرویم، داریم سطحیتر میشویم. یعنی روابط عاشقانه آن نسل با روابط عاشقانه نسلی که الان مثلا ۲۲-۲۳ سالش است، نمیتوانم هم بگویم قطعا اینطوری است، چون من که همه جماعت را نمیشناسم، ولی به طور کلی که نگاه کنی، شکل نگاهشان به عشق، شکل نگاهشان به روابط عاطفی خیلی فرق دارد. من آن را بیشتر دوست دارم و سعی هم کردم که این در فیلم نمود پیدا کند. یعنی روابط عاطفی، عاشقانه چیزهای یک روزه دو روزه نیستند. بعد بگویی خداحافظ و بعد بری بعدی و بعدی…. چیزهایی که امروز در جامعهمان هست.
اگر دلایل اجتماعی آن را در فیلم بیان میکردیم که چه شد که مثلا فرانک نرسید به آن خواستهاش و یا افشین نتوانست برسد به خواستهاش و مهدی توانست برسد به خواستش بهتر نبود؟
راستش من آدمش نیستم.
ما از ذهن کارگردان باخبر نیستیم.
اصلا قرار نیست باشید. اینها حرفهایی است که مخاطب که میرود فیلم را میبینید باید بخشیاش را در خودش ببینید. یعنی خودش را بگذارد جای این قهرمانها ببینید که کجای اینجا، اگر که میتواند همزات پنداری کند با رضا،، خودش را همزات پنداری کند با فرانک، ببیند کجای جامعه قرار گرفته که نشده. احساس من این است که این تیپ اطلاعات برای این قصهها نیست. یعنی آن تبدیل میشود به یک بلندگویی که داری همه چیز را میگویی و فکر میکنم کار این فیلم نیست.
نمیگویم همه چیز گفته بشود. من منظورم این نیست. آخه فیلم همه چیز را نمیگوید. مثلا شقایق فراهانی همه چیز را نمیگوید، از این طرف این دوستان هم همه چیز را نمیگویند. این همه چیز را نگفتن فکر میکنم که افتادن از آن ور پشتبام است. من فکر میکنم کمی میل به وسطتر میداشتیم و بیان میکردیم از علت موفقیت یا عدمموفقیت اینها فکر میکنم که خیلی خوب بود. مثلا ما در زیر پوست شهر میبینیم که چرا موفق نمیشود. یا در فیلم قصههای رخشان میبینیم از عدمموفقیتشان، شاید امکان ساخت چنین فیلمهایی الان وجود نداشته باشد، آن موقع وجود نداشت. (البته با توجه به اینکه نگفتین هم توقیف شد، اگر میگفتید که فکر کنم خودتان توقیف میشدید.)
سلیقهام این شکلی است که فکر میکنم نباید یک چیزهایی را گفت. یک نکتهای را هم نه الان، بارها میگویم؛ من اصولا فکر میکنم من آدم perfect ی نیستم، من الان همه چیز را نمیدانم. من بهترین کارگردان جهان نیستم و بهترین کارگردان ایران هم نیستم. من، من هستم. نتیجه این است که مخاطب باید قضاوت کند. مثلا کسی مثل شما که دوست ندارید این فیلم را و یا یک کسی که دوست دارد. باید ببینیم نهایتا جمیع مخاطبان راجع به فیلم چه چیزی میگویند. ولی من نظرم این است که انقدر اطلاعات برای این فیلم کافی است. یعنی بعد از سه سال هنوزم نظرم همین است.
مهدی موفق است. البته محمدرضا فروتن هم تا حدودی.
نه. ببینید! مهدی حالش خوب است. این بهتر است.
پس ما این را که نمیفهمیم که.این حالش خوب است یا واقعا موفق است؟ این را در فیلم گفتید یا من حواسم نیست. خب چه شد که موفق شد.
ما در واقع چیزی را که راجع بهش میشنویم به لحاظ دیالوگ این است. میگوید که این مهدی همیشه حرف دلش را میزد و پاش هم ایستاد. الان هم همین طوره. یعنی پاش وایستاد. مهدی معلم است، مهدی در فیلم زندگی لاکچری ندارد، مهدی دارد جور مادرش را همچنان میکشد.
ما شاهد چند تضاد در فیلم هستیم که به نظرم اتفاق خوبی ست. یکی دیالوگ فرانک که ما دوستای خوبی بودیم، اما فکر میکردیم که میتونیم زن و شوهر خوبی هم باشیم اما نشدیم، فکر میکنم که خیلی جالب است، اما به عکس مثلا شقایق فراهانی با توجه به اینکه به فروتن نمیرسه اما زندگی خوبی ندارد و فروتن هم زندگی خوبی ندارد. ولی برعکس مهدی دارد.
دقیقا… آفرین. به خاطر اینکه نمیتوان حکم صادر کرد و نمیتوانم بگویم که اصولا آدمی که زندگی سنتی را انتخاب میکند آدم موفقی است. اینطور نیست.
بپردازیم یک مقدار برای حواشی که برای فیلم پیش آمد. این دیالوگ برقرار کردن با یک مدیری که احساست این است که هیچ گونه فهم و دانشی نسبت به آن حوزهای که در آن نشسته ندارد و حرفهایی میزند که اصلا تو را دچار شوکه میکند این چه حس و حالی به شما میداد؟ چه حالی داشتید؟ به آینده چه دیدی داشتید؟
قبل از اینکه بروم برای این ماجراها، اصولا با قضاوت جایی نمیروم، یعنی وقتی آقای سجادپور هم آمد نشست روی کرسی مدی رکل نظارت ارزشیابی ارشاد، راستش را بخواهید قضاوتی نداشتم اصولا بگویم که حالا این آمد ما بیچارهایم، یا فلانی آمده و من بیچارهام.. وقتی ماجرا خیلی برای من حاد شد که من رفتم آن ملاقاتها را انجام دادم و آن گفتوگوها به نتیجه نرسید و من مدام نشستم توی صف که راهم بدهند در اتاق و راهم ندادند. نه اینکه بگویم چون فیلم اکران نشد، به نتیجه نرسیدیم. هیچ وقت بینمان دیالوگ برقرار نشد. همیشه مونولوگ بود. یعنی همیشه به من میگفتند این هست، ولاغیر. فیلم شما خیانتی است و لاغیر. هیچ وقت به من نگفتند چرا خیانتی است. ببینید شما الان یا فیلم را دوست نداری، یا آنقدری که بقیه دوست دارند دوست نداری. آنهایی که فیلم را دوست دارند، آنهایی که فیلم را دوست ندارند… هیچ کدام در این مدتی که فیلم اکران شده یا قبلش نگفتند که فیلم راجع به خیانت است، چون فیلم راجع به خیانت نیست.
البته اینکه مدیران سازمان سینمایی آن دوره برداشت بهتری از فیلم داشتند عجیب بود.
بعد دیگر آنقدر رفتم آنجا و جواب نگرفتم، به این نتیجه رسیدم که دیگر نمیشود رفت. یعنی دیگر نمیشود. چون مثلا شما میروی یک جایی هی درمیزنی و در را باز نمیکنند (فیزیکی نمیگویمها) کلا میگویم. بعد از تایمی فکر میکنی که اصلا کسی پشت این در نیست. برای چی هی میری و در میزنی.
از اکران فیلم راضی هستی؟
من در هر شرایطی از اکران فیلم راضیام.
شما فقط میخواستید فیلم اکران شود؟
بله. برای اینکه سه سال مانده بود به هر حال یک فرصت است.
الان چه کار میکنید؟
یک فیلمنامه نوشتم به نام «آبانماه میانه پاییز» که قصه یک پیک پیتزابر است که با دخترش در تهران با هم زندگی میکنند. آن هم یک قصه روز زندگی این دو تا با هم است.
همه چیز در یک روز میگذرد، مثلا «روایتهای ناتمام» در یک روز است.
این اتفاق یک روزه را دوست دارم، ولی اتفاقی پیش آمده دیگر.
یعنی همهاش پیش میآید؟
بله.
پس آنجایی که من از شما پرسیدم که علاقهای به حادثهپردازی نداری و بیشتر به دیالوگ و بررسی رابطه آدمها با هم دارید، درست گفتم.
حادثهپردازی بله.
یعنی در «روایتهای ناتمام» ما این را دیدیم. یعنی حادثهای در آن نمیدیدیم و بیشتر دیالوگ و رابطه.این فیلمنامه جدید را هم که گفتید داستان یک پیک است که با دخترش زندگی میکند، این هم فکر میکنم که اینگونه باشد.
پیکی است که با دخترش با هم زندگی میکنند و خانمش ولشان کرده، رفته. بیشتر در واقع یک جورهایی اتفاقات ریزی است که در اجتماع بین آدمها اتفاق میافتد.
یک بستر مدیریتی چقدر میتواند به شما کمک کند در تولید فیلم در فضایی که دوست دارید؟
بستر مدیریتی خوب خیلی میتواند تاثیرگذار باشد. ولی زمانبر است. احساس میکنم آن بستر مدیریتی الان وجود دارد. ولی امیدوارم که بتواند کارش را ادامه دهد. برای اینکه ما در مملکتمان متاسفانه یک ارگانی را میگذاریم یک کاری بکند، یک عالم جریان موازی هم کنارش میگذاریم.
نداشتن تکلیف با خودمان.
شما خیلی نمیتوانید در واقع بدون اینکه فکر کنید که جریانهای موازی که قدرت دارند شبیه شما، چه تفکراتی دارند، چه جوری جلو میروند که تصمیم بگیری. متاسفانه.
زمانی که فیلمنامه را مینوشتی حال روحی ات خوب بود؟ شاید الان شرایط به آن اندازه تلخ نیست.
من اصولا آدم تلخی هستم.
البته فیلم تلخ تمام نمیشود، اما نکته جالب فیلم اصالت خانوادگی است. مثلا سکانسی که شقایق فراهانی انگشتر را میگذارد داخل شیشه… این خیلی جالب است. یعنی دیواری بین احساس و بین زندگی واقعی خودشان قرار میدهند فکر میکنم این نکته جالب فیلم است.
دقیقا.
اگر حرفی باقی مانده، بفرمائید.
من زمانی که «روایتهای ناتمام» را میساختم، و تمام سالهایی که در راهروهای وزارت ارشاد رفتم و آمدم و مدام درها را رویم بستند، خیلی سختی کشیدم. یعنی رفتم و آمدم و هی ناراحت و افسرده هر شب رفتم خانه. در تمام این مدت بارم روی دوش خانمم بوده که عکاس فیلم من هم هست. در درجه اول و آخر و همه اینها دوست دارم که بسیار زیاد در همه گفتوگوهایم از او تشکر کنم به خاطر اینکه همیشه پایم ایستاده و همیشه بهم انگیزه داده که جلو بروم.