بیست و دومین جلسه «سینماروایت» با نمایش فیلم «وقتی لیموها زرد شدند» برگزار شد.
سوره سینما- این فیلم که توسط محمدرضا وطن دوست نوشته و کارگردانی شده مروری دارد بر زندگی کنونی زنی که سالها پیش از این و در بحبوحه جنگ ایران و عراق توسط قوای بعثی اسارت شده و حین اسارت است که یکی از پاهایش را از دست می دهد. «وقتی لیموها زرد شدند» بیشتر از آن که بر داستان متکی باشد بر تصاویر استوار است؛ تصاویری رنگارنگ از طبیعت شمال ایران.
در نشست گپ و گفت این فیلم علاوه بر ایزد مهرآفرین روزنامه نگار و منتقد سینما، محمدرضا وطن دوست کارگردان فیلم هم حاضر بود. مهرآفرین در ابتدای نشست از وطن دوست درباره دیدگاهش نسبت به اکران فیلم پرسید و اینکه چرا حدودا هفت سال بعد از تولید، فیلم هنوز اکران نشده است. وطن دوست در پاسخ با بیان اینکه فیلم را زمانی ساخته که ۲۸ ساله بوده و حالا که ۳۵ ساله شده دیدش نسبت به آن زمان تغییر کرده گفت: زمانی که این فیلم را میساختم به اکران عمومی فکر نمیکردم و همه سعیم این بود که فیلم هنری شاعرانه بسازم؛ طبیعی است که چنین فیلمهایی امکان اکران گسترده در سینما را پیدا نمیکنند اما با به راه افتادن گروه سینمایی هنروتجربه مطمئنا میتوان فیلم را برای اکران به این گروه داد.
ایزد مهرآفرین با بیان برخی ویژگیهای اثر گفت: فیلم یک اثر کاملا تجربی است که البته تجربه جدید ندارد و بیشتر متکی بر الگویی است که بارها و بارها تکرار شده. تاکید بیش از حد بر اینسرتها و نماهای پررنگ و لعاب و حرکات آرام دوربین بر روی یک سری نمای خاص و از آن طرف شیوه کادربندی نوعی از سینما را تداعی میکند که بیش از حد متاثر از سینمای ضدقصه اروپای شرقی است.
وی ادامه داد:«متاسفانه کارگردان آن قدر محو لوکیشن اثرش شده که اصلا یادش رفته بستر داستان چیست و از آن طرف داستان اثر هم آن قدر کمرنگ است که مخاطب واقعا با دیدن اثر نمی تواند قضاوت درستی درباره کاراکترها و نقش آنها در پیشبرد ماجراها داشته باشد.
وطن دوست که از انتقاد صریح مهرآفرین چندان خوشش نیامده بود در ابتدا با بیان اینکه این نحوه نقد به درد مجلات می خورد و نه نشستهای پرسش و پاسخ از شخصیت پردازی اثرش دفاع کرد. وطن دوست گفت: اول باید بگویم محو لوکیشن نبودم و اتفاقا برای ساخت لوکیشن دلخواه کلی وقت گذاشتم. از آن طرف داستان فیلم شخصیت پردازی لازم را داشت و اتفاقا با قرار دادن چهار کاراکتر اصلی در دل فیلم سعی کردم درباره اثرات جنگ بر آدمهای مختلف حرف بزنم.
وی ادامه داد: چهار آدم اصلی در فیلم داریم؛ یکی سربازی فراری است که تکلیفش مشخص است، دیگری قصابی که داعیه جنگ را دارد اما در عمل حرف زیادی در عرصه دفاع نزده است. شخصیت دیگری هم داریم که در جنگ بوده و بعد از جنگ هم جایگاهی برای خود پیدا کرده. مهمترین شخصیت داستان هم همان شخصیت اصلی است با نام “شهربانو” که هم در دل جنگ بوده و ضرباتش را خورده و هم هیچ چشمداشتی نسبت به کسب غنایم در دوران بعد از جنگ نداشته است.
مهرآفرین درباره نگاه غیرمنسجم کارگردان پرسید و اینکه چرا در بخشی از فیلم بر سوررئال تاکید شده و جایی دیگر رئال؛ چرا جایی فیلم لحن مستند پیدا میکند و جایی دیگر اسلوموشن می شود. وطن دوست با اشاره به اینکه فیلمش اثری است نمادگرایانه گفت: اول از انتخاب رنگ غالب فیلم بگویم که رنگ زرد است. رنگ زرد نشان دهنده معرفت، دانش و خرد است و نماهای اسلوموشن هم برای تاکید بر نمادهایی خاص بوده اند.
در این هنگام یکی از مخاطبان از وطن دوست پرسید که آیا چنین فیلمهایی که بیش از حد بر نمادها تکیه دارند به کار نمایش در سینماها هم می آیند و این کارگردان پاسخ داد: راحت بگویم که فیلم را برای دلم ساختم. من فیلمی ساختم برای خودم و دوست داشتم آن نوع سینمایی که دوست دارم را ایجاد کنم. طبیعی است که این نوع فیلم به مذاق خیلیها خوش نمی آید و خیلیها هم این اثر را دوست ندارند. من هم با اینها مبارزه نمی کنم چون سینمای شاعرانه شاخصه هایی دارد و فیلم من هم کاملا منطبق با این شاخصه هاست.
وطن دوست با بیان اینکه امروز دیدگاه سینمایی اش با هفت سال قبل تفاوت پیدا کرده ادامه داد: اگر امروز همین فیلم را بسازم قطعا بسیاری از عناصر اثر تغییر پیدا میکند. مثلا حتما سعی میکنم داستان را روان تر بیان کنم و به دنبال ارتباط با مخاطب عام باشم. نوع روایت را هم تغییر خواهم داد. نزدیکی به سینمای داستانگو نیاز قطعی سینمای موسوم به شاعرانه است. این سینما نیاز وافر دارد که به سمت ایده های مخاطب پسند حرکت کند و از آن نگاه به شدت بسته دهه شصتی بیرون آید.
وطن دوست با اشاره به تحصیل و رشدش در دهه شصت و تاثیرپذیری از این نوع نگاه بیان داشت: طبیعی است ما که در معرض آن نگاه سینمایی بوده ایم از آن تاثیر بگیریم. البته که در آن دوران حتی جرأت اینکه فکر دیگری جز همانچه ترویج می شود را داشته باشیم برایمان وجود نداشت. این دولتمردان و سیاستگذاران بودند که ما را به سمت سینمای شاعرانه بردند. ریشه های اجتماعی سینمای گلخانه ای دهه شصت باعث بروز بیماریهایی برای سینمای ما شد که بیمار کمترین نقش را در ابتلا به بیماری دارد.
ایزد مهرآفرین با بیان اینکه فیلمهای شاعرانه را هم میشود در قالب مخاطب پسندتر و مهیج تر درآورد گفت: چرا تا صحبت فیلم شاعرانه و نمادگرایانه میشود همه میروند سراغ تارکوفسکی. چرا کسی از کارهای اخیر کریستوفر نولان و مثلا «اکتساب» نمی گوید که سراسر نماد است اما در ساختاری مهیج. حرف اکتساب مگر جز حرف امام علی(ع) است که می گوید انسان، خواب است و وقتی مُرد، بیدار خواهد شد! آن سوی دنیا حرف مقتدای ما را سینمایی میکنند و ما اینجا دور باطل می زنیم.
وی ادامه داد:«حتی نمونه هایی مانند «شوالیه تاریکی برمیخزد» هم کم نماد و سمبل ندارند اما در ساختاری ماجرایی این نمادها را به مخاطب عرضه میکنند. آثاری که شما اشاره کردید با صرف هزینه ای هنگفت ساخته شده اند و در اینجا بودجه ای به شما برای کارهای نمادگرایانه مهیج نمیدهند چون تمامی بودجه صرف تولیدات آثار ارزشی و شبه ارزشی می شوند. من فیلم ام را با بودجه ای اندک ساختم و اگر پول بیشتری داشتم شاید اکت بیشتری وارد اثر میشد.
مهرآفرین در پاسخ به وطن دوست از فیلمهای کم هزینه ای مانند «او/her» اثر اسپایک جونز گفت که باز هم ماجرایی هستند و نمادگرایانه ولی با هزینه معمول ساخته شده اند. مخاطبی هم در این بین به فیلم «عشق» میشائیل هانکه اشاره کرد. باید به سراغ ایجاد تعادل میان سینمای شاعرانه و جلب مخاطب رفت وگرنه افراط و تفریط ما را به جایی نخواهد رساند.
وطن دوست در انتهای بحث درباره اینکه آیا شخصیتهای فیلمش مابه ازای حقیقی داشته اند گفت: نمیتوان گفت از یک شخصیت خاص الهام گرفتم چراکه چندین و چند شخصیت مختلف و خاطراتشان را مبنای نگارش فیلمنامه کردم. البته که خودم برادر جانبازی دارم که ۶۵ درصد جانباز است و هرچند از دفاع پشیمان نیست اما از جنگ هم متنفر است. کابوسهایی که کاراکتر اصلی فیلم می بیند هم ملهم از کابوسهای برادر جانبازم است. برادرم به دفاع افتخار میکند اما تمام زندگیش کابوس است.