سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۲۶ آذر ۱۳۹۳ در ۹:۰۶ ق.ظ چاپ مطلب

ماجراهای دو عاشق سینما/ روایت عاشقانه‌ای با رگه‌های اجتماعی

chand-metr-mokaab1

«چند متر مکعب عشق» عاشقانه‌ای با رویکرد اجتماعی درباره زندگی مهاجران است.

«چند متر مکعب عشق» عاشقانه‌ای با رویکرد اجتماعی درباره زندگی مهاجران است.

سوره سینما- محدثه واعظی‌پور: در سی و دومین جشنواره فیلم فجر که بسیاری از فیلم‌ها ناامید کننده بودند و تعدادی از فیلمسازان شاخص پایین‌تر از حد انتظار دیده شدند، «چند متر مکعب عشق» فراتر از انتظار بود. فیلم اول جمشید محمودی عاشقانه‌ای است با رگه‌های اجتماعی. فیلمی دوست داشتنی که استعدادهای کارگردان جوانش را نشان می‌دهد. نوید محمودی تهیه‌کننده و جمشید محمودی کارگردان «چند متر مکعب عشق» در یک بعد از ظهر سرد پاییزی درباره روزهای کودکی، عشق به سینما و ماجرای ساخت این فیلم صحبت کردند.

ایده ساخت فیلم «چند متر مکعب عشق» از کجا آمد؟ از ابتدا به این فکر کردید که فیلمی عاشقانه درباره مهاجران افغان بسازید یا از موضوع زندگی افغان‌های ایران به یک قصه عاشقانه رسیدید؟

نوید محمودی: سینما یک نوع حرف زدن است، یک وسیله ارتباطی. شما وقتی می‌خواهید با یک نفر صحبت کنید معمولا از دغدغه‌ها و علایقتان صحبت می‌کنید. در «چند متر مکعب عشق» به سراغ موضوعی عاشقانه رفتیم به این دلیل که عشق برای ما جذاب است. طبیعتا برای صحبت کردن از عشق، نیاز به بستری اجتماعی دارید. این بستر اجتماعی به دلایلی که فیلمنامه نیاز داشت درباره زندگی مهاجران در ایران بود.

شما و برادرتان مهاجر هستید، به همین دلیل به سراغ زندگی مهاجران رفتید؟

این موضوع در انتخاب قصه تاثیر داشت، اما آنقدر پررنگ نبود که ما فکر کنیم از اول برویم سراغ مهاجران. برایمان مهم بود وقتی از یک مسئله اجتماعی صحبت می‌کنیم، وارد حوزه‌ای شویم که با آن آشنایی بیشتری داریم.

شما چه سالی به ایران آمدید؟

نوید محمودی: من حدود ۵ سالم بود و جمشید تقریبا ۳ سال داشت.

با توجه به حرفه‌ای که انتخاب کرده‌اید به نظر می‌رسد در شرایطی مطلوب زندگی کرده‌اید و چندان در سختی نبودید.

نوید محمودی: مهاجران به دلیل اضطرار و جبر به یک کشور دیگر می‌روند، ما هم مثل همه مهاجران، به دلیل اجبار به ایران کوچ کردیم. در دوران کودکی ما این موضوع را کمتر درک می‌کردیم اما بزرگترها، پدر و مادرمان و خانواده بیشتر با دشواری‌های این موضوع مواجه بودند. قصه «چند متر مکعب عشق» داستان دوران کودکی ما نیست، قصه دوران بزرگی و زمانی است که ما از آن روزها و از مهاجرت درکی داریم که به واقعیت این ماجرا نزدیک است.

خانواده شما به افغانستان برنگشتند؟

نوید محمودی: هیچ کدام از اقوامی که با ما به ایران آمدند، دیگر برنگشتند.

دلیلی برای برگشتن ندارید؟ در ایران احساس غربت نمی‌کنید؟

نوید محمودی: وقتی شما ۳۰ سال در یک سرزمین هستید، احساس نمی‌کنید به جایی دیگر تعلق خاطر دارید.

جمشید محمودی: یکی از بهترین روزهای زندگی نوید، روز بازی ایران، استرالیا است. برای من یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام روزی است که ایران و آرژانتین بازی داشتند. من این بازی را با غرور دیدم. شما اگر ۴۰ سالگی مهاجرت کنید، شاید ریشه‌هایتان آن قدر قوی باشد که همواره احساس دلتنگی نسبت به وطن داشته باشید. اما ۳۰ سال زمان کمی برای ماندن در یک کشور نیست. ما در این ۳۰ سال اصالتمان را از یاد نبرده‌ایم، اما با همه شادی‌هایی که در ایران وجود دارد، شاد می‌شویم و با اندوههایی که جامعه را ناراحت می‌کند، غمگین می‌شویم.

chand-metr-mokaab-2

البته این به خاطر ریشه و پیوند مشترک بین ایران و افغانستان هم هست.

جمشید محمودی: بله. افغانستان جزو ایران بوده است.

نوید محمودی: زمانی سرزمین واحد فارس وجود داشت اما تصمیم گرفته شد که بین این ملت فاصله و جدایی بیفتد.

فیلم و سینما چه زمانی وارد زندگی‌تان شد؟

نوید محمودی: در مقطعی همسایه‌های ما تلویزیون داشتند و ما نداشتیم. من روی دیوار خانه مان دراز می کشیدم، اگر می‌نشستم تصویر تلویزیون خانه همسایه را از دست می‌دادم. علاقه به فیلم دیدن از همان دوران شروع شد. من از سوم ابتدایی مسئول هنرهای نمایشی مدرسه بودم، کامل نمی‌دانستم این مسئولیت به چه معنا است، اما می‌توانستم با کمک بچه‌ها یک نمایش اجرا کنم. نمی‌دانستم شاه چه کسی است؟ اما دهه فجر همراه بچه‌ها، نمایش‌هایی درباره فرار شاه اجرا می‌کردیم. جذابیت‌های هنر از دوران کودکی من را مجذوب کرد. علاقمندی به تلویزیون و سینما آن قدر زیاد شد که در ۱۳ سالگی دستیار و برنامه ریز شدم. به جای درس خواندن به سینما می‌رفتم و فیلم می‌دیدم.

جمشید محمودی: من هم از ۱۶ سالگی درگیر سینما شدم. فکر می‌کنم برای همه افرادی که در خانواده‌شان یک هنرمند دارند، این اتفاق می افتد که تحت تاثیر آن فرد، گرایش و سلیقه اعضای خانواده و بچه‌های کوچکتر شکل می‌گیرد. از زمانی که نوید به سمت تصویر و سینما رفت، من هم کم کم به این سمت آمدم. یادم می‌آید در یک فرهنگسرا نمایشی اجرا می‌کرد، وقتی او رفت. قرار شد من آن نمایش را اجرا کنم. فکر کردم نمایش سال قبل را اجرا نکنیم، اما نمایشنامه نداشتیم. یک نمایشنامه نوشتم و اصلا نمی‌دانستم من می‌توانم بنویسم. کم کم این ماجرا برایم جدی شد. من با دوستانم شروع کردم به فیلمسازی، با همان امکانات محدود. عشق به سینما دشواری‌ها را ساده می‌کرد. من دستیاری صحنه هم انجام دادم، اما علاقه‌ام فیلمسازی بود و این تمرین‌ها باعث شد بلاخره به سراغ فیلمسازی بروم.

نوید محمودی: زمان راهنمایی من در منطقه ۱۵ درس می‌خواندم. آن سال بهترین بازیگر منطقه شده بودم. یک روز یک گروه برای تصویربرداری بخش‌هایی از یک سریال به مدرسه ما آمدند. مدیر مدرسه چند روز قبل به من گفت که می‌توانم آن هفته جمعه به مدرسه بیایم و در کنار بچه‌ها و گروه سازنده سریال باشم. او گفت که گروه به یک پسربچه نیاز دارند و من می‌توانم این نقش را بازی کنم. من تمام پنجشنبه را به شوق جمعه گذراندم. یک کاپشن سبز داشتم که خیلی دوستش داشتم. آن را پوشیدم و به مدرسه رفتم. متوجه شدم که گروه، بازیگرشان را آورده‌اند. من دلم را صابون نزده بودم که این نقش را بازی کنم، بنابراین مثل بقیه بچه‌ها روی یکی از نیمکت‌ها نشستم و کار شروع شد. چند هفته بعد، در سریال سیمای مدرسه این بخش پخش شد. یک پلان هم از چهره من در این بخش وجود داشت. (می‌خندد) این اتفاق باز هم جذابیت سینما را برای من بیشتر کرد.

شما برای برادرتان پارتی بازی هم کردید؟

نوید محمودی: من ۲۰ سالگی صاحب دفتر شدم و کار می‌کردم. زمانی که جمشید می‌خواست کارش را شروع کند، به او گفتم با من کار نکن، اول با دیگران تجربه کسب کن.

chand-metr-mokaab-3

تصویری که از ایرانی‌ها در «چند متر مکعب عشق» می بینیم، متنوع است. یعنی هم شخصیت‌های منفی و هم شخصیت‌های مثبت ایرانی در فیلم دارید. این توازن جالب است. اما بعضی‌ها شما را متهم می‌کنند که ایرانی‌ها را منفی نشان داده اید.

جمشید محمودی: بعضی‌ها به ما می‌گویند شما افغان‌هایی که خوب زندگی می کنند و موفق هستند، نشان نداده ایم و من می گویم ما یک جهان بیرون از فیلم داریم و یک جهانی که در فیلم جریان دارد. در «چند متر مکعب عشق» ما قصه این طبقه و این خانواده‌‌ها را روایت می‌کنیم. بیرون از فیلم من و نوید هستیم که مهاجریم، فیلم ساخته‌ایم. فیلممان در جشنواره دیده شده و جایزه گرفته است. این علنی و قابل مشاهده است و نشان می‌دهد که در ایران، هر کس تلاش کند به آنچه بخواهد می‌رسد. فیلم اگر به سمت یک طرفه قضاوت کردن برود، موفق به ایجاد همدلی با مخاطب نمی‌شود. در من چنین حسی نسبت به جامعه ایرانی وجود ندارد، پس در فیلم هم نمی‌توان ردی از این موضوع یافت.

اصلا یک طرف این قصه عاشقانه پسری ایرانی است.

آن هم پسری که تا آخر پای عشقش می‌ایستد.

تجربه‌ کار در تلویزیون چقدر به شما کمک کرد؟

نوید محمودی: من تهیه‌کننده تلویزیون بودم و جمشید کارگردانی می‌کرد. ما هفت سال برای تلویزیون فیلم ساختیم. این‌ها تمرین‌های خوبی بود برای فیلمسازی.

«چند متر مکعب عشق» یک فیلم اول ارزان است یا آن طور که در ذهن داشتید توانستید کار کنید؟

نوید محمودی: این قصه هفت سال با ما بود. تجربه و ذهنیت فیلمسازی هم داشتیم. برآورد هزینه هم درباره آنچه قرار بود اتفاق بیفتد داشتیم و «چند متر مکعب عشق» همانی شد که تصور می‌کردیم. سر و شکل فیلم نشان می‌دهد که فیلم، ارزان و تجربی نیست. این که در فیلم ساعد سهیلی بازی می‌کند، به این دلیل است که ما نیاز به چنین بازیگری داشتیم نه یک ستاره ۳۵ ساله. بر اساس نگاه و ضرورت فیلمنامه بازیگرها و عوامل را انتخاب کردیم.

لوکیشن اصلی کجاست؟

نوید محمودی: در اطراف خاوران. ۲۰ کیلومتری تهران. بر اساس نیاز فیلمنامه دو لوکیشن می‌خواستیم. یکی کارگاه و محل سکونت و دیگری محل قرار دختر و پسر. همه این‌ها ساخته شد با توجه به آنچه در محیط بود. مثلا گاراژ کانتینرها بود ولی ما چند کانتینر اجاره کرده و آن فضا را ساختیم.

بخشی از مهاجران افغان در جایی که مهاجران فیلم زندگی می‌کنند، ساکن هستند؟

افرادی که در کارگاه کار می‌کنند در همان اتاقک‌ها زندگی می‌کنند. یک سری اتاقک سیمانی هم هست که افغان‌ها در آن ساکن هستند. آن کارگاه که در فیلم می‌بینید متعلق به افغان‌هاست و آنجا کار می‌کنند.

نیمه اول فیلم تصاویر رنگی و شارپ می بینیم که به دلیل فضای بین دو شخصیت اصلی است و در نیمه دوم، رنگ خاکستری و آبی تیره در صحنه بیشتر می‌شود و دوربین روی دست داریم که تنش را نشان می‌دهد. اما این تغییر فضا نرم اتفاق می‌افتد، مثل یک دیزالو، نه یک کات.

جمشید محمودی: موقعیت قصه ما طوری بود که این خطر وجود داشت که ما برویم به سمت سیاهنمایی. اما برای من از ابتدا روایت قصه عاشقانه در اولویت بود. بعد موضوع مهاجرت. وجود تعادل و توازن در همه ارکان فیلم برایم مهم بود. چهره زشت در بازیگرها نمی‌بینید، روی فقر و سرنوشت تلخ شخصیت‌ها تمرکز اغراق آمیز نمی‌شود. در بخش عاشقانه فیلم قاب‌های زیبا می‌بینید، آن هم در دل محیطی سرد و خشن. در نیمه دوم فیلم و از جایی که فضای فیلم ملتهب می‌شود همه چیز تغییر می‌کند.

جزئیات رابطه عاشقانه شخصیت‌ها خیلی خوب و واقعی است. چقدر از این جزئیات از تجربه‌های شخصی شما وام گرفته شده؟

جمشید محمودی: بخشی از آنها مربوط به تجربه‌های شخصی است. بخشی از آن را از خاطره‌های جذاب دیگران وارد فیلم کرده‌ام و طبیعی است که همه این‌ها دراماتیک و سینمایی شده است.

ادامه دارد…